8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Unknown انتشار: 2 سال پیش 85 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
نیمه های شب بود، ماه کامل تو آسمون میدرخشید و انعکاسش روی دریاچه افتاده بود. بعد مهمونی اومدیم بیرون و کنار پرتگاه ایستادیم ......
☆واقعا خیلی خوش گذشت....
دستشو دورم حلقه کرد
♧خوشحالم میبینم حالت خوبه...
☆همش به لطف فرشتمه... میشه یه کاری برام بکنی و هیچ سوالی ازم نپرسی...
♧چیکار؟
☆این گردنبند و وقتی بچه بودم مادربزرگم بهم هدیه داده بود و من با همین گردنبند مطمعن شدم که اتفاقای اون شب واقعی بودن ازت میخوام این گردنبند و بندازی و هیچوقت درش نیاری...
♧میدونم چی تو مغزت میگذره....
☆لطفا بندازش.. خواهش میکنم .. لطفا
کم کم داشت اشکم در می اومد هر لحظه فکر میکردم که میخواد از پیشم بره.....
♧باشه .باشه .. گریه نکن میندازمش
☆آفرین
♧میخوام یه چیز مهم بهت بگم ، توی زندگیت هر لحظه که احساس تنهایی کردی فقط اینو به یاد بیار که من همیشه تو قلبتم و همیشه دارم تماشای میکنم....
☆منظورت چیه...چرا باید تماشام کنی؟.. چی داری میگی
♧میتونم ترس و نگرانی و تو چشای خوشگلت ببینم.. فکر کنم میدونی منظورم چیه کوچولوی من..
☆تمومش کن.... تو هیجا نمیری مگه نه.. لطفا.. خواهش میکنم..
(هردو در حال گریه بودند)
♧میخوام بهم قول بدی که به خودت آسیب نمیرسونی حتی اگه زندگیت سخت بود ، احساس تنهایی کردی ، دوباره غمگین شدی به این فکر کن یه نفر هست که بهت اهمیت میده و نمیخواد از دستت بده....
☆توروخدا این حرفارو نزن....
♧تا بی نهایت دوست دارم......
☆بوسه ای روی لبام زد....یه بوسه که هر لحظه اش باعث شکسته تر شدنم میشد....
ازم جدا شد و گفت:
خداحافظ دختر کوچولوی من ، فرشته ی زیبا
☆کم کم دیدم داره اجزای بدنش تجزیه میشه.. محکم بغلش کرده بودم...و همش دستاشو چنگ میزدم و اون فقط به من نگاه میکرد و لبخند میزد ...
اجزای بدنش به صورتی تجریه شد که در آخر مثل هزاران پروانه سفید از پرتگاه به طرف آسمون رفت.....
هیچی ازش باقی نمونده بود اون رفته بود فرشته ام اون نیست اون رفتی الان اینجا هیچکی نیست .. چرا این بلا ها سر من میادد
چرا نذاشتی بمیرم ، چرا اومدی و من. عاشق خودت کردی من بدون تو چیکار کنم... من..نمیتونم جلوی این اتفاقا رو بگیرم من.. نمیتونم ادامه بدم....
چشمامو بسته بودم و بی صدا اشک میریختم که حس کردم چیزی به دستم خورد چشمامو باز کردمو دیدم یکی از اون پروانه ها روی دستم نشسته...
وقتی توجه امو دادم به پروانه ... پروانه پر زد و در یک قدمی من که پرتگاه بود وایستاد
چی میخوای؟میخوای بپرم..... آره خب من تو این کار استعداد دارم ولی این دفعه که منو بگیره ها..؟؟
پروانه هی به انگشتم ضربه میزد و به سمت پرتگاه میرفت . فهمیدم که ازم میخواد بپرم پس منم چشمامو بستم که شاید این دفعه هم فرشته ام منو بگیره اما... این دفعه تونستم خیس شدن موهامو احساس کنم ... آب وقتی که دماغ و دهنمو پر کرد دیگه نتونستم نفس بکشم و چشمامو آروم بستم تا از این رویا بیدار بشم.........
🤍🤍🤍🤍🤍
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
خیلیی متفاوتت مینویسییی:) همینجوری ادامه بده
فایتینگگگگ:))
مرسی🫶🫶
عییی خدا
یاد اون حاج آقاعه افتادم میگفت داد نزنیاا
اگه فشار آورد ممم ممممم
بعدشم که اره
عاااه