دختری ب اسم والینا یشب ب ی پارتی دعوت میشه و..
داخل فروشگاه پشت میز نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم..کمی ک گذشت در باز شد و پسر ک تقریبا همسن من بودم اومد داخل [54 ثانیه بعد] پسره بعد کلی موندم داخل مغازه با ی بطری اب ب طرفم اومد -میشه برام حساب کنی +حتما... براش حساب کردم پسره هوف محکمی کشیدو رفت... [1 ساعت بعد] کاپشنمو برداشتم و در مغازه رو بستم و ب سمت باشگاه تیراندازی رفتم...[20 دقیقه بعد] رسیدم باشگاه درو باز کردم و رفتم داخل مثل همیشه پر انرژی با اعضای باشگاه حرف میزدم ولی
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
هوممم تیراندازی»»»
کلماتی که ب کار بردی،یکم کارتو سخت میکنه.
من،ناظری هستم که اجازه منتشر دادم!!
چون بهت بگم دیگه ادامه نده..همه ی ناظرا اکثرا اجازه منتشر شدن نمیدن،یه داستان/رمان..دیگه انتخاب کن.
هوم اوکی ولی چرا؟