ناظررررر تروووووخداااا منتشرررر کننننن اگه دوسممممم داریییی اگه منتشر کنی ب کراشت میرسی:)))
پارت 3
ا/ت:دیشب انقد گریه کرده بودم تا خابم برده بود با نور پنجره بیدار شدم وقتی رفتم از اتاق دیدم تهیونگ دیشب رو مبل خابیده بدون هیچ توجهی لباس عوض کردم... داشتم میرفتم بیرون ک تهیونگ گفت تهیونگ:کجا؟!؟ ا/ت:توجهی نکردم تهیونگ:جواب منو بده کجا؟!؟! ا/ت:لبمو لیس زدم و گفتم ا/ت:بیمارستان مشکلیه میخام برم سر بزنم تهیونگ:هوم و رفت تو آشپزخونه ا/ت: درو سفت بستم و رفتم بیمارستان
بیمارستان:وقتی وارد شدم ا/ت: واقعا تو این ³ سال چقد تغییر کرده لی اون:ا/تتتتتتتتت خودتیییییییی ا/ت:لی اونننننننننن و همو بغل کردیم لی اون: واقعا تغییر کردی ا/ت:تو بیشتر لی اون:فک کنم دیگه باید الان بچه داشته باشی ا/ت: ن بابا لی اون:ااا خوشبحالت ا/ت:بچه دارییییییی لی اون:اره...ا خستت نکنم تو برو تو اتاقت ا/ت:باشه خداحافظ رفتم تو اتاقم سرمو گذاشتم رو میزم و بعد چن دقیقه حس کردم یکی بالا سرمه سرمو بلند کردم و دیدم تهیونگه تهیونگ:بیا باید بریم خونه ا/ت:میبینی ک الان سر کارم تهیونگ:گفتم باید بیای...
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
کو بقیییششش
پارت بعدی رو بگذار تا به کراش نداشتت برسییی
هنوززز ننوشتمششش قول میدم جمعه بزارم:))
ممنون:)