
♧باید بریمم ☆ایندفعه کجا؟ ♧جنگل وقتی هوا گرگ ومیش بود به جنگل رسیدیم هوا سرد بود کلاغا تو آسمون پرواز میکردن و هر لحظه نزدیک بود بغص آسمون بترکه من از این جور جاها خوشم میاد.. جاهایی که آدم میتونه انرژی طبیعت رو جذب کنه.....
☆اینجا کدوم جنگله؟ تو راه خواب بودم..... ♧خب میتونم بگم هیچوقت دوباره نمیتونی بدون من بیای اینجا ☆چرا ♧این جنگل فضایی بین دنیا ماورایی و این دنیاست من چون یه موجود ماورایی ام جاشو بلدم..... ☆جای قشنگیه...... ♧بدو پیاده شو میخوام یه چیزی بهت نشون بدم....
پیاده شدم رفتم سمتش دستمو گرفت و گفت ♧اون قلعه رو میبینی؟ ☆آره همونی که پشت ابراست ♧میخوام ببرمت اون بالا ☆چطوری ♧چشماتو ببند......
چشمامو بستم ، دستشو دور کمرم حلقه کرده بود و یه حسی بهم میگفت دیگه روی زمین نیستم... لحظه ای چشمامو باز کردم و دیدم که دوتا بال سفید روی پشتش داره اون فرشته ای بود که تو تاریک ترین لحظه زندگیم منو نجات داد...بال میزد و از دریاچه ای بزرگ که رنگ آبی کریستالی خاصی داشت عبور میکردیم ☆تو گفتی نمیتونی پرواز کنی ♧ولی الان ما تو دنیای منیم ☆(:
چشمامو دوباره بستم و سرمو روی شونه هاش گذاشتم من داشتم بهترین لحظات عمرمو سپری میکردم..... چشمامو باز کردن آروم روی نوک قله فرود اومدیم و بال هاش ناپدید شدن..... منظره ای رویایی داشت... یه پرتگاه ، دریاچه ای با عمق زیاد و یه قلعه همه چی مثل داستان پری ها بود.......
♧بیا بریم تو.... ☆کجا ♧تو قصر دیگه....میخوام با بقیه آشنات کنم.. ☆بقیه؟ ♧آره دیگه... تازه امشب مهمونیه.. ☆حتما شبیه مهمونی شاهزاده هاس ♧یه جورایی فقط حواست باشه به خوناشام ها نزدیک نشی ☆وایستا ببینم اینجا خوناشام داره ♧امروز دوستام همه اومدن هیچکدومشونم آدم نیستن به جز تو ☆پس من استسنائی ام ♧تو دختری هستی که من عاشقشم.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
درود،داستان ها واقعا معرکست فقط ی سوال همه رو خودت مینویسی ؟
مرسی .بله همه رو خودم مینویسم
هپی اند باشه لطفااا:)
یعنی جوری که این داستان منو غرق خودش کرده*-*
😁🤍
جچ: نمدد واقعا بعصی شادا خیلی ابکین ولی بعصب غنگیناعم ی جورین تا ی مدت میگمم کاشش اینجوری نمیشدد 🗿😂
واس همینن همیشهه ب انتخاب نویسندگات عزیزز احترام میزارمم😔😂
🫡😁