تستچی اباد🗿

روزی روزگاری در کشور شیر توت فرنگی دو جوان به نام حنا و ممد به خوبی خوشی زندگی میکردند روزی مقدمه مرغداری رفت تا برای صبحانه تخم مرغ بیارد🗿😐ممد:حناااااا کجایی بیا کمک کن😐ممد چندین بار حنا را صدا زد و حنا جوابی نداد ممد تخم مرغ هارو برد به خانه و بعد به اتاق حنا رفت حنا توی پیج اینستاگرامش بود و داشت از خودش تند تند پشت میزاشت 😬ممد:حنا چیکار میکنی چرا جوابم رو نمیدی نگران شدم! -بس کن ممد میدونی که این اپلیکیشن چقدر دنبال کننده داره منم یک روزی معروف میشم👌😎ممد:هی بیا بریم صبحانه املت داریم -برو اومدم😎ممد وقتی سفره رو چید فهمید از دور دست ها صدای ترکیدن چیزی اومد یک هو "

حنا از اتاقش پرید بیرون. -این چی بود دیگه به شیر توت فرنگی حمله کردن؟ باید دار و ندارمون رو جمع کنیم بریم؟ ممد:نه ولی فکر کنم یک کشور دیگه ای رو زدن🤔باید بریم چک کنیم -چی به ما ربطی نداره😐ممد:میتونی از اونجا برای پیجت عکس بگیرید! -من از جنگ ویدیو بزارم اینستا! 😬واقعا که ممد ممد:حالا بیا صبحانه بخور بعد باهم میریم ببینیم چیشده🗿

ممد و حنا صبحانه اشون رو خوردن و حاضر شدن ان ها با 2 ساعت پیاده روی کردن تا رسیدن به کشور پاترهد و مالفوی هد ها سردسته ی انها داشت حرف میزد:خوب حالا باید چه کشوری رو تصرف کنیم؟ یکی از پشت جمعیت داد زد: ما تازه 1 کشور رو تصرف کردیم! کشور بعدی شیر توت فرنگیه ممد میخواست این مرد های جسور به سمتشون بره که حنا او را متوقف کرد 🤷‍♀️ممد و حنا دوباه 2 ساعت پیاده روی کردن تا به کشور خودشون رسیدن👌ممد:شهردار منو حنا دیدیم که پاترهدا و مالفوی هدا قراره به کشور ما حمله ور شن باید دستور تخلیه بدید! شهردار:هیچ نگرانی نیست کشور ما کوچیک ترین کشور رو نقشه هست کسی نمیتونه مارو پیدا کنه! و به عنوان شهردار از اونجا خارج شد -:حالا چی میشه؟ ممد:باید تفنگ بخریم و شب که خوابیدن بریم بکشیمشون -من از خون متنفر هستم ممد:مجبوریم حنا تا اینکه یک هو

میخوای تو پارت بعدی باشه برو به تست قبیله