
ناظر عزیز لطفا منشتر کن حمایت فراموش نکنه
به هاگوارتز رسیدیم و من از هری خداحافظی کردم و از هم دور شدیم هری توی گریفیندور بود و من توی اسلیترین ولی با این وجود احساس میکردم هری بهترین دوستم و البته تنها دوستمه،احساس من نیست به هری فقط این نبود یه حسه دیگه ای هم بهش داشتم ولی نمی فهمیدم چیه و دنبال اون حس هم تا حالا نرفته بودم وقتی رسیدم به دم در اتاقم صدای هم اتاقی هام رو شنیدم که داشتن میخندیدن منم برای اینکه وانمود کنم از برگشتن به هاگوارتز راضیم لبخند تلخ کوچولویی زدم و درو باز کردم و رفتم داخل اتاق...
حوصلم سر رفته بود و چون امروز اولین روز سال اولیا بود کلاسی نداشتیم تا اونا گروهبندی شن اولش سعی کروم یه آهنگ ملایمی بزارم و یه نقاشی بکشم وقتی نقاشی رو تموم کردم دیدم دارم هری رو میکشم و واقعا یاد دعوا های هری و دراکو افتادم و بعدش یاد خود دراکو.... از صبح خبری ازش نداشتم و امروزم ندیده بودمش رفتم تو حیاط هاگوارتز گشتی بزنم تا شاید دیدمش
داشت با یکی دعوا میکرد طبق معمول، اولش فکر کردم یا داره با هری دعوا میکنه یا یکی از دورگه ها رو گیر آورده و داره تحقیرش میکنه ولی وقتی جلو تر رفتم دیدیم یه پسر با موهای قهوه ای و چشمای سیاهه و قد نسبتا بلندی هم داشت ، دراکو: هوییی چته تو اصلا میدونی اون کیه؟ -برو بابا اونم یه آدم معمولیه که اومده پیش تو و اخلاقش مثل خودت گنده امبر: سلام دراکو،چی شده؟ ایشون کی هستن؟ چرا دعوا میکنین؟ دراکو: به به چشمم روشن چه عجب بالاخره سراغ مارم گرفتین ! این دوستم الکسه که امروز به عنوان مهمون اومده بود و دعوامون هم جدی نیست الانم میره! بعدش یه چشم غره ای به الکس رفت و اون گفت: امم .... آره...آره داشتم می رفتم .... خداحافظ ... به امید دیدار دراکو! راستش خیلی تعجب کردم که دراکو بالاخره یه دوست پیدا کرده بود ولی این قضیه مشکوک هم بود و از اونجایی
که من در مورد تمام بچه ها یه چیزایی میدونم خواستم در مورد این موضوع هم یه اطلاعاتی جمع کنم، خودمو با معجون شبیه یه پسر کردم و به اتاق خواب دراکو رفتم یه دفتر سبز رو میزش بود و توش نوشته بود ساعت ۸ شب بیاد برم اونجا که همیشه خودش میگه، یعنی کجا بود؟ کی همیشه اونجا رو میگه؟
.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)