ناظر عزیز لطفا منشتر کن حمایت فراموش نکنه
به هاگوارتز رسیدیم و من از هری خداحافظی کردم و از هم دور شدیم هری توی گریفیندور بود و من توی اسلیترین ولی با این وجود احساس میکردم هری بهترین دوستم و البته تنها دوستمه،احساس من نیست به هری فقط این نبود یه حسه دیگه ای هم بهش داشتم ولی نمی فهمیدم چیه و دنبال اون حس هم تا حالا نرفته بودم
وقتی رسیدم به دم در اتاقم صدای هم اتاقی هام رو شنیدم که داشتن میخندیدن منم برای اینکه وانمود کنم از برگشتن به هاگوارتز راضیم لبخند تلخ کوچولویی زدم و درو باز کردم و رفتم داخل اتاق...
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)