
اینم پارت چهارم داستان 🌿💖 برای خوندن پارت دوم برین توی اکامنت خودم اما برای دیدن پارت اول و سوم میدونید کجا باید ببین؟ باید برین اکانت رفیقم MICEY💚🔥
آرسس و فلر از کوچه بیرون آمدند و حدس بزنین چی شد ؟! درسته با جمعیت روبه رو شدن ... فلر گفت : اوف همین رو کم داشتیم . آرسس گفت : چرا همه اینطوری نگاه میکنن؟ فلز چشم هایش را در کاسه چشمش چرخاند و گفت : چون لباس هامون و البته ظاهرمون عجیب غریبه و به شاخ ها و گوش های آرسس نگاه کرد . آرسس هم که منظورش را فهمیده بود گفت : وای یه مو آتیشی داره اینو بهم میگه . فلر د.ه.ن ک.ج.ی کرد. یکدفعه چشم فلر به یک نفر از عابرین افتاد که داشت با پلیس صحبت میکرد و .. ای وای به آنها اشاره میکرد . پلیس به آنها نگاه کرد . فلر جوری که آرسس بشنود گفت : بدووووووو و به سمتی دوید . آرسس هم دنبالش دوید .
آرسس پرسید : چرا فرار میکنیم؟ فلر از اینکه مجبور بود همه چیز را برای فرمانده بزرگ و قدرتمند آزگارد توضیح دهد خسته شده بود . گفت : مردم.... ( نقطه چین ها نفس نفس زدن ان) از ما.... می ترسن.... چون عجیب... و غیر ...عادی ا...یم . باید ...یه جوری... ش...اخ هات ...و گو...ش هات ..... رو قایم کنیم.. آرسس گفت : چرا زودتر نگفتی من میتونم درستش کنم . فقط باید یه جا پیدا کنیم که از چشم آدما قایم بشیم تا با جادو ظاهرمون رو تغییر بدم . اولین سوالی که به ذهن فلر آمد این بود که : چطوری بدون نفس نفس زدن حرف میزنه ؟ ... کمی بعد هر دو داخل یک کوچه پیچیدند. فلر خم شد و دستش را روی زانو هایش گذاشت تا کمی نفس بگیرد . بدجور نفس نفس میزد . به آرسس نگاه کرد که خیلی صاف ایستاده بود . نفس نفس نمیزد . حتی ع.ر.ق هم نکرده بود . چطور امکان داشت توی چنین هوای گرمی بدوی اما یک قطره هم ع.ر.ق نکنی ؟ آرسس گفت : آماده ای ؟ بعد دست هایش را باز کرد بعد از سر انگشتانش جادو جاری شد . فلر نمیتوانست بگوید جادو آرسس چه رنگی بود ... انگار همه رنگ ها در شاخه های جادو موج میزند و دیده میشدند ... لحظه ای بعد جادو قطع شد ... فلر به خودش نگاه کرد تغییری نکرده بود .
فلر به آرسس نگاه کرد . شاخ هایش دیده نمی شد و گوش هایش مثل گوش های آدمیزادی بود . او واقعا ... شبیه انسان ها شده بود . البته اگر لباس هایش را نادیده بگیریم . فلر گفت : وای ... خیلی تغییر کردی ... آرسس پاسخ داد : ممنون . آرسس در دلش آرزو می کرد میتوانست خودش را ببیند . فلر گفت : من که تغییری نکردم آرسس خندید فلر چپ چپ به آرسس نگاه کرد . آرسس گفت : وقتی دوباره یهویی آتیش بگیری کسی نمی تونه اونا رو ببینه فلر هیجان زده شده بود . این یعنی دیگر شعله هایش دیده نمی شد؟!آرسس که انگار فکر فلر را خوانده بود گفت : من و البته خودت می تونیم اونها رو ببینیم . فلر کمی ناامید شد اما بازهم هیجان انگیز بود . پرسید : چرا شاخ هات و گوش هات رو نمی تونم ببینم ؟ آرسس گفت : چون چ چسبیده به را شده چرا .. فلر اخم کرد . آرسس واقعا نمی خواست چیزی راجع جزئیات جادویش به او بگوید.. گفت : بیا بریم برام لباس پیدا کنیم
از کوچه خارج شدند . فلر و آرسس درست مثل دو آدم عادی که در یک روز گرم تابستانی قدم می زنند و در بین جمعیت لِه میشوند شده بودند . البته اگر لباس های عجیب آرسس را در نظر نگیریم . آرسس به اطراف نگاه میکرد و سعی میکرد نشان ندهد که چقدر همه چیز برایش عجیب و هیجان انگیز است . او درست مثل بچه ۵ ساله ای بود که برای اولین بار به دیزنی لند رفته بود . البته او یاد گرفته بود که احساساتش را سرکوب کند اما الان واقعا نمیتوانست . با ذهن باز به دور و بر نگاه میکرد . هر ۵ دقیقه دهانش را می بست و بعد از یک لحظه دوباره باز میشد . خیلی سوال داشت اما حاضر بود از هرکسی سوال هایش را بپرسد اما از دختر آتیشی نپرسد . فلر به آرسس اشاره کرد که زیر سایبان یکی از مغازه ها بروند . آرسس به فلر نگاه کرد . موهای قرمز او به سرش چسبیده بود . و از گرما نفس نفس میزد .
آرسس در طول این مدت متوجه چیز عجیبی شده بود . اکثر مردم به او خیره میشدند . خصوصا دختر ها . تصمیم گرفت از فلر بپرسد چرا . پس گفت : هی مو آتیشی .. اون دختر ها ... چرا به من نگاه میکنن و پچ پج میکنن؟ فلر به آرسس نگاه کرد و گفت : دیگه به من نگو مو آتیشی. آرسس گفت : به من دستور نده . فلر پوفی کشید . آرسس به فلر برای پاسخ سوالش نگاه کرد . فلر فکر کرد : یعنی نمی دونه چرا ؟ فلر گفت : آرسس چون از نظر اونا تو خیلی ج.ذ.ا.ب.ی آرسس گفت : آها . آرسس با خود فکر کرد : مثل دخترای آزگارد . فلر گفت : ولی از نظر من اصلا هم نیستی . این اولین بار بود که آرسس راجب خودش نظر منفی می شنید . یکدفعه فلر گفت : اونجا رو نگا کن یک فروشگاه لباس مردونه . آرسس خط نگاه فلر را دنبال کرد و یک فروشگاه بزرگ را آن ور خیابان دید . وقتی از خیابان رد شدند فلر گفت : همینجا وایسا من میرم تو زود میام . آرسس زیاد مطمئن نبود اما نمی خواست مثل دوران کودکی اش دوباره به د.ز.د.ی روی بیاورد پس همانجا ایستاد . حدود نیم ساعت بعد از اینکه فلر داخل فروشگاه شد می گذشت ناگهان فلر از داخل فروشگاه بیرد دوید در دستش چند کیسه پارچه ای بود . شروع کرد به دویدن و دست آدرس را گرفت و دنبال خودش کشید . آرسس دنبال فلر می دوید و پشت سرشان چند نفر که آرسس حدس میزد صاحبان فروشگاه باشند دنبالشان می دویدند و داد می زدند : د.ز.د. . چه فریاد آشنایی . کمی بعد آنها را گم کردند و فلر آرسس را به داخل کوچه ای راهنمایی کرد .فلر گفت : برات یک تیشرت و شلوار جین با یک شومیز و یک جفت کفش د.ز.د.ی.د.م . و بعد لباس ها را در آورد و شروع کرد به کندن مارک های آنها .
خب اینم از این 💚🔥 ناظر جونم لطفا رد یا شخصی نکنننننن💚💚🔥🔥💚💚 ممنون که داستان رو خوندید 💚🔥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خداییییی کیف کردم👌🏻
انقدر خوبه که به عنوان نویسنده بازم سورپرایز میشی و نمیدونی قراره چی بشه🔥
اوه راستی من اون یکی نویسندهام🐡
جون فقط اونجا که می گفت چرا بهم نگاه می کنن داشتم فکر می کردم دقیقا چه جوابی قراره ارسس بده🤣🍻
آخه بچم براش عادیه🤣
😭😂
باهاش صحبت میکنم ذوق کنه😂
سلام لوسیفر عزیز چطوری؟
درود بر شما کیرا جان شما چطوری ؟
قربونت خوبم
چه خبر
سلامتی
شما چه خبر
شکر!
هیچی دارم با درسا دست و پنجه نرم میکنم
امیدوارم موفق بشی
مرسی😂
الهه ی مرگ به ژاپنی میشه شینیگامی
سید من به انگلیسی نوشتم*
تو اسلاید ۵ به جای آرسس نوشتی آدرس 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
اوه 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
هنوز دارم میخندم
باید با کیبوردم خیلی جدی صحبت کنم 😂