به نام خالق او...🪐🌌
وحشت کردم و گفتم :«کی هستی ؟!دستت از رو چشمم بردار زود باش!» گفت :«شما منتظر کسی نبود ؟!»صدای اون بود همان شبی که از دریاچه نجاتش دادم برای ثبت سال های سال تصویر،صدا کافی بود گفتم :«داتام»چشم هامو باز کرد دوبارخ سبزیه جنگل رو دیدم گفت :«خب من اینجام» برگشتم و نگاش کردم بی وقفه گفتم :«خب زود باش بریم بازی کنیم» گفت :«چی بازی ؟» گفتم :« تو چشم بزار من قایم میشم» بدون چون چرا قبول کرد ، چشمش را روی یک تنه درخت گذاشت شروع به شمردن کرد من هم پشت تخت سنگی قایم شدم صدای شمردن خاش به گوشم میرسید گفت :«دارم میام»خودم را بیشتر به سنگ چسباندن ریز ریز خندیدم داتام گفت :«یونا دارم صدای خنده هاتو میشنوما»دهنمو گرفتم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
پارت بعد داستان فوق العادت لطفا 😀