
ناظر جان هرکی دوست داری بار چهارم میذارم تروخدا منتشر کن ❤
ناگهان در باز شد و چهره بی حال کلویی جلو در نمایان شد، خنده از رو لبم ماسید/کلویی :ادرین! /ادرین :آروم باش بیا بشین 😔/مری:من متاسفم!.. همه ی این ا.. اتفاق ها بخاطر من افتاد! متاسفم بچه ها! 😔😢/لوکا :آبجی! چی داری میگی؟ 🙁 /مری :لوکا بس کن خودتون می دونید که.. بیشتر اتفاق ها بخاطر من افتاده! متاسفم ادرین! 😔/ادرین :مرینت؟ چی میگی تو؟ چرا تو باید مقصر باشی؟ مگه دست توعه؟ مگه تو این کار ها رو کردی؟ /مری :ادرین گوش کن، نباید با توماس در بیوفتی اون برات خطرناکه باشه! /ادرین :مرینت آروم باش، میخواستم یه چیزی رو بهت بگم، توماس مر*ده! من اونو از شیشه شرکت پرت کردم پایین، اما تو اونو از کجا میشناسی؟ /مرینت :امکان نداره اون بمیره، حتی اگه خنجر هم بکنی تو قلبش اون نمی میره / ادرین :میشه درست توضیح بدی؟ /مری :....( تموم ماجرایی که تو خواب دیده رو توضیح میده )/ادرین :الان میفهمم چرا جسدی وجود نداشت اون یه موجود ماوراییه یه موجود پست فترت که دوست داره همه رو نابود کنه، قلب اون از سنگ ساخته شده! ولی روح تو از گل های نرمی و لطیفی ساخته شده که باعث لطافت دنیا میشه روح تو خاصه مرینت مثل خودت 🙂 /مری:روح من!.. نه! نباید درباره روح من اینجوری فکر کنی، گوش کن ادرین نباید بهم نزدیک بشی، تو نباید از من مراقب کنی باشه 😢 اصلا منو فراموش کن! فراموشم کن ادرین اگرست! 😔/لوکا :مرینت چت شده؟.. چی میگی تو؟.. داری خودتو عذاب میدی میفهمی؟ /مری :آره می فهمم الانم ادرین رو ببر بیرون انگار حالش خوب نیست! /ادرین :من هیچ جایی نمیرم، نمی تونم بذارم همین جوری بلاتکلیف بمونیم/ لوکا :ادرین حداقل تو بچه بازی در نیار خواهش میکنم بیا بریم، بذار دخترا یکمی خلوت کنن! /مری:.. چند دقیقه بعد لوکا با ادرین از اتاق خارج شدن ببخشید ادرین ولی باید فراموشت کنم، معذرت میخوام!
کلویی : مری نباید این کاری میکردی، تو نباید از ادرین جدا بشی حداقل الان که گذشته همو فهمیدید نه! آجی تو نباید خودتو ببازی میفهمی! نباید همه رو از خودت دور کنی میفهمی! /:اما کلویی اگه این کار ها رو نکنم ممکنه بهش آسیب بزنه! پس بخاطر همین ازت خواهش میکنم که از ادرین مراقبت کنی باشه؟ باشه آجی! /کلویی : باشه آجی اما تو نباید کاری کنی که باعث آسیب زدن به خودت هم بشه /مری :من آسیب نمی بینم، نگران نباش! حالا هم بیا بغلم تا بشو خواهرم برای همیشه!🙂.. بعد از اون روز من و کلویی شدیم دوست های صمیمی مثل قبلنا! اونم شده بود یکی مثل آلیا و البته.... کاگامی!( ۱ ماه بعد )( از زبان ادرین ) امروز تولد 26سالگیم بود! امسال برام اصلا سال خوبی نبود، از دست دادن پدرم! فهمیدم اون همه راز پشت سر هم برام دردناک بود!.. الان من اینجا بودم! سر خاک بابام 😔 شاخه گل رز ها رو، روی قبر پدرم گذاشتم! روی زمین کنار پدرم نشستم همون موقعه اشک هام جاری شدن!.. سلام بابام!.. بابای خوبم!.. بابا امروز تولدمه ها! یادته؟.. دلم برات تنگ شده!.. برای سخت گیری هات، نگرانی هات، لبخند هات، برای مهربونی هات 😭 بابا میشه برگردی؟.. میشه بغلم کنی؟ میشه؟ می دونی دلتنگی داره منو دیوونه میکنه دلم میخواد الان تو آغوشم بگیرمت اما با این همه خاک چه کنم، دلم میخواد بوتو حس کنم اما با این همه خاک چه کنم ، آروم بخواب بابا آروم بخواب 😭.... ادرین؟! /مرینت : امروز تولدش بود، ولی من نمی تونم بهش نزدیک بشم!.. سرمو بین دستام گرفتم حالم آنچنان خوب نبود، دپرس افتاده بودم گوشه اتاقم که گوشیم زنگ خورد به اسمش روش نگا کردم خودش بود... کلویی! گوشی رو جواب دادم :جانم کلویی /کلویی :سلام مری، امروز تولد ادرینه مامانم مثل هر سال هرکی که از خیابون رد میشه رو دعوت کرده 😐 ولی خود شازده از صبح تشریف ندارن الانم که ساعت ۶ هنوزم خبر مرگش نیومده خونه، مهمون ها هم دارن یکی، یکی میان. میشه کمک کنی پیداش کنم خواهش میکنم
مری :باشه لباس هامو می پوشم بیا دنبالم 😊 می بینمت /کلویی :ممنون مری جبران میکنم /مری :خواهش میکنم، این چه حرفیه!... پس از چند لحظه گوشی رو قطع کردم یعنی روز تولدش کجاس؟ امروز کلویی منو هم دعوت کرده بود ولی چون نمی خواستم شازده رو ببینم نرفتم!.. به سمت کمد لباسم رفتم و یخ لباس انتخاب کرد مو پوشیدم، موهامو بستم، و از اتاقم خارج شدم همین که به آخرین پله رسیدم صدای لوکا از پشت اومد/لوکا :کجا با این عجله خواهر من؟ /مری :لوکا بیخیال کار دارم با کلویی داریم میریم بیرون، زودی بر میگردم /لوکا :با کلویی دارین میرین بیرون، یا دارید میرید تولد آقای اگرست 😉/مری :نه خیر شازده مون گم شدن داریم میریم پیداش کنیم 😒 /لوکا : اوکی منم میام کمکتون کنم /مری :خودمون از پسش بر میایم نمیخواد بیای، بعدشم بشین به اون پرونده های تو اتاقت رسیدگی کن آقای مامور مخفی 😐 /لوکا :بعد از پیدا کردن ادرین هم میشه به اونا رسیدگی کرد، منم میام /مری : مامااان؟ میشه به این پسرت یه چیزی بگی؟ هر روز میشینه تو خونه خودشو تو آینه دید میزنه، سر کارم نمیره /سابین : بس کنید، بچه ها! مرینت بذار اونم بیاد تو که اخلاقشو میدونی مامان جان /مری :باشه بیاد 😒 ولی با ماشین خودش!.. راهمو کشیدم و به سمت بیرون روانه شدم، کلویی جلو در بود، چه زود اومده بود به سمت ماشین کلویی رفتم و سوار شدم، سلامی کردم و همو بغل کردیم /کلویی :بزن بریم، ببینیم این پسر کجاس /مری :چرا به گوشیش زنگ نزدی؟ / کلویی : زنگ نزدم؟ از صبح هزار بار گوشیشو گرفتم ولی در، دسترس نبود! با اون مریضی که اون داره میترسم بلایی سرش اومده باشه! / مری : خیلی خب بریم، اوه راستی لوکا گیر دادیم اونم پشت سرمون میاد 😑/کلویی : مشکلی نیست... و بعد کلویی شروع به رانندگی کرد فکرم درگیر اون بود یعنی کجاس؟، به شیشه ماشین تکیه دادم
از ضبط ماشین آهنگ غمگینی پلی شد! همین جوری که غرق در موسیقی بودم، فکر به سمت عمو گابریل رفت، اره خودشه ادرین اونجاس! به سمت کلویی چرخیدم و با صدای نسبتا بلند داد زدم: فهمیدم کجاست!.. کلویی هول هولکی ترمز کرد و گفت : کجا؟ / مری : رفته پیش بابات / کلویی : بابام؟ مسخره کردی؟ /مری : ببخشید 😔 ولی حدس میزنم ادرین رفته سر خاک عمو گابریل! /کلویی : ها؟ راست میگی، اره اونجاست! چرا به فکر خودم نرسید؟! 😃/ مری :مگه تو فکرم داری 😐.. تا کلویی شروع کرد به جیغ، جیغ زدن گوشیم زنگ خورد برداشتم، لوکا بود، :جانم داداش /لوکا : چرا وسط خیابون وایستادین؟ /مری : آاا.. ببخشید یادم رفت، ادرین تو قبرستونه / لوکا : جانم 😳/مری : چیز منظورم، اینه که رفته سر خاک عمو گابریل! ما داریم مریم اونجا تو هم بیا.. گوشی رو قطع کردم کلویی هم به سمت قبرستان ماشین رو روند.. کاش حالش خوب باشه!،. چند دقیقه بعد ماشین رو پارک کردیم و با لوکا به سمت قطعه خانوادگی اگرست حرکت کردیم رسیدیم اونجا! اره ادرین اونجا بود با موهای طلاییش سرشو گذاشته بود رو سنگ قبر باباش و مثل ابر بهار اشک میریخت، دلم طاقت نداشت و میگفت باید اسمشو صدا بزنم ولی مغزم فرمان میداد نه مرینت تو براش خطر ناکی، سرمو انداختم پایین قلبم میگفت تو باید بری جلو برو مرینت! دیگه طاقت نداشتم به سمتش رفتم از پشت ب*غ * ل *ش کردم! اشک هام شروع به باریدن کردن، ادرین!؟ / ادرین : ها! مر.. مرینت؟ واقعا خودتی؟ /مری : خیلی دیوونه ای، چرا همه رو نگران کردی؟ /ادرین : ببخشید بابت همه چی معذرت میخوام/ مری : بلند شو باید بری مامانت نگرانته می فهمی؟ / ادرین : ولی آخه من هنوز.. / مری: حرف زیادی نزن بلند شو! /ادرین : باشه .. خداحافظ بابا ی خوبم 😢/ مری :.. دلم براش سوخت! البته من بدتر از اون بودم!.. با کمک لوکا ادرین رو بیرون بردیم ولی کلویی گفت کنی اونجا می مونه پس از چند مین کلویی هم اومد سوار ماشین شدیم
ادرین : کلویی من خونه نمی رم / کلویی : تو خیلی بی جا میکنی / ادرین :خواهش میکنم، همین یه روز رو! / کلویی : به مامان چی بگم پس؟ /ادرین : چه بدونم یه چی سر کن، بگو ادرین رو پیدا نکردیم / کلویی : آبرومون میره، پیش اون همه مهمون / ادرین : مگه تولد من نیست؟ نمی خوام بیام مگه زوره / مری : می تونیم بریم کنار رود سن! لوکا قبل ما رفت اونجا / ادرین : فکر خوبیه برو اونجا / کلویی : من از دست شما دو تا چی کار کنم 😐 خیلی خب میریم اونجا... پس از چند مین رسیدیم ماشین رو پارک کردم و باهم پیاده شدیم مری به طرف یکی از کشتی ها رفت و گفت : این کشتی مال عمم هستش بیاین داخل! / ادرین & کشتیه خیلی بزرگ بود، اما هیچ چراغی توش روشن نبود، مرینت دنبال چراغ میگشت وقتی چراغ ها روشن شد، آهنگی شروع شد به پخش شدن لوکا با یه کیک به سمتم اومد، ذوق عجیبی داشتم! /لوکا : تولدت مبارک داداش کوچیکه!/ ادرین : لوکا! ازت ممنونم، تو کی این کارا رو کردی؟ / لوکا : از صبح وقت با ارزشمو برا اینا گذاشتم ها 😐قدرمو بدون 😛/ مری : پس بگو چرا اصرار داشتی که منم باهاتون بیام 😐/ لوکا : دیگه، دیگه، بیا ادرین! بیا اینجا بشین / ادرین :ممنون بابت همه چی بچه ها، لوکا کیک رو جلوم گذاشت🎂 و گفت : آرزو کن و فوتش کن داداش... آرزو میکنم هیچ وقت کسی به خانواده ام صدمه نزنه، آرزو میکنم بشم یه استاد دانشگاه و در آخر امیدوارم مرینت سالم و شاد باشه! و بعد شمع ها رو فوت کردم! 26 سالم شد! / مری : تولدت مبارک ادرین!🙂 /ادرین : ممنون مرینت! 😊/ کلویی و لوکا : تولدت مبارک داداشی / ادرین : ممنون بابت همه چی از همه تون ممنونم 😀... اون شب برام به یاد موندی ترین شب زندگیم شد! اولین تولدم با حضور مرینت و البته نبود پدرم 😔 و صد البته حرف های تکان دهنده مادرم خطاب به من و کلویی!
( 1سال بعد )کلویی : ادریننننن😐/ادرین :ها؟.. کی بود؟.. چی شد؟.. من کجام؟ اینجا کجاس؟.. ترو خدا اذیتم نکنید 😢/کلویی :نگا کن خر*س گنده رو 😒، ادرین پا میشی یا مثل س*گ بیدارت کنم 😬/ادرین :کلو جان هرکی دوست داری بذار یه ذره دیگه بخوابم، بخدا بیدار میشم 😪 /کلویی : نگاش کن ها 😐 خر*س گنده ناسلامتی امروز روز اول دانشگاهته، روز اول استاد شدنته، اح*مق مگه نباید پاشی بری دوش بگیری، لباسی که برات آماده کردم رو بپوشی هان 😐 و صد البته یه استاد باید وقت شناس باشه، فردا پس فردا دانشجوت دیر تر از خودت بیاد کلاس تو باید بهش تذکر بدی اون وقت برگرده بهت بگه استاد خودتون هم دیر میکنید چی میخوای جوابشو بدی زردک بیخا*صی*ت 😑/ادرین :بنظرم تو برو جای من استاد بشو 😪 من حال ندارم صبح به این زودی بلند شم 😪/کلویی : آقا رو باش تو آرزوی استاد دانشگاه شدنو داشتی نه من و شوهر عمم زردک، ادرین پا میشی یا چی /ادرین :بخدا پا میشیم فقط پنج دقیقه 😪/کلویی :نه مثل اینکه تو حالیت نی، الان نشونت میدم 😬 ماماننننن /امیلی : یامان باز شما دوتا چتونه مثل سگ و گربه افتادید به جون هم 😐/ ادرین : من گربه ام ها گفته باشم 😪/ امیلی :باشه پیشی جان، الانم پاشو تا منم مثل پیشی چنگت نزدم 😒 /ادرین :اوکی، اوکی بیدار شدم 😐 خدا بگم چی کار تون نکنه منو از خواب ناز بیدار کردید که چی بشه 🙁.. به ساعت تو اتاقم نگا کردم ساعت هنو ۷ صبح بود و منم ساعت ۹ کلاس داشتم 😐 یعنی فکر میکنن منم مثل خودشون سیصد بار خودمو جلو اینه دید میزنم 😐 هیی بی حوصله از رو تخت پا شدم و به سمت حموم رفتم، یه دوش 30دقیقه گرفتم و اومدم بیرون، هنو ساعت ۷ و نیم بود یعنی من تو این 1ساعت و نیم باید چی کار کنم دقیقا؟؟ 😐 5دقیقه نگذشت که در اتاقم با شتاب باز شد و چهره ضد حال نینو در چارچوب در نمایان شد

ادرین :ز*هر م*ار در اتاقه ها نه در ط*وی*له 😒/نینو :از ط*وی*له بدتره 😐 نگا کن، نگا کن نه واقعا داداش شما به اینجا میگی اتاق 😑/ادرین :از خونه ی تو که بهتره داداش 😒 حالا هرچی بن*ال ببینم ساعت ۷ اومدی اینجا چه گو**هی بخوری/نینو :۷ نیست و ساعت ۷ و ٣۵دقیقه اس ، بعدشم اومدم تا به اون سر وضع اح*مقان*ه ات برسم ک*ره خ*ر /ادرین : از کی تا حالا تو انقدر مهربون شدی خوشگل عمه؟ 😝/نینو :از اولش بودم تو قدرمو ندونستی( مکالمه بین من و دوستم 😂) خیلی خب ادرین بچه بازی ها رو بذاریم کنار و بریم سر اصل مطلب /ادرین :اصل مطلب؟ /نینو :مامانت بهم سفارش کرد هواتو داشته باشم و نذارم به کسی وابسته بشی! /ادرین :منظور؟ /نینو :حالا منظورمو خودت میفهمی، الانم پاشو برو آماده شو، از اون تیپ خفنا نزنی د*ل هر دختری رو ببری ها 😆/ادرین :اتفاقا خواهر گلمون سفارش کردن از اون تیپ خفنا بزنم 😎/نینو:ضد حال 😐/ ادرین :میخوام یه کاری کنم با این دوتا چش زمردی خودمو تو دل همه جا کنم 😌/نینو :زمرد چشاتو برم داداش 😚.. بعد از اون حرف نینو جفتمون زدیم زیر خنده / کلویی :ادرین خ*فه شو، پاشو برو لباس هاتو بپوش 😑/نینو :داداش این خواهرتم فقط ضد حال میزنه ها 😐 حالا هم پاشو آماده شو تا خواهرت جر**مون نداده /ادرین : اوکی 😆 پاشدم و به سمت کمد لباس هام رفتم کت و شلواری که کلویی انتخاب کرده بود رو پوشیدن و چرخی تو آینه زدم، چقدر خوشتیپم من 😎( اعتماد به سقف رو 😐 ) / امیلی : الهی مادر فدات بشه! بچم چقدر خوشتیپ شده فدات بشم من😘 / کلویی : خیلی خب انقدر لوسش نکن خرس گنده 😐/ ادرین : حسود 😐 هییی تو چرا میخندی / نینو : من کی خندیدم اخه 😂/ ادرین : بس کن بیا این کراوات رو برام ببند 😐/ نینو : هنوز یاد نگرفتی 😐 هوف بیا اینم از این / ادرین : ممنون 😊( عکس استایل ادرین )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالللللیییی
مرسی 🥰
خب اینم بخیر گذشت😅 راستی چرا انقد نیستی؟😁(چی گفتم)
بچه اگه کسی ناظره لطفا ببینه می تونه پارت بعد داستان رو منتشر کنه یا نه
آجی پارت بعد؟
آجی منتشر نمیشه
ببین اگه تونستی منتشرش کنی چون دیگه واقعا دارم دیوونه میشم
باشه گلم موفق باشی تو امتحان🌚✨
پارتتتت بعد کی میادددد🥺💔
خدایی دیگه خسته شدم داستان و کلا یادم رف😐😀💔
سلام عزیزم امروز میذارم بخدا نمیتونستم درس ها نمیذاره ۲ تا امتحانم هنو مونده ولی خب گفتم تعطیلیم امروز بذارم الان میذارمش واقعا متاسفم
عالی بود اجی
عمه مرینت ؟ایده ای براش ندارم
😐😂
مرسی اجو ❤
اجییییییییییی چرا پیام نمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام اجو مامانم نمیذاره😐💔
چرا؟
اجو به جان خودم مامانم نمیذاره بخاطر امتحانات و اینا 😐💔
عزیزم
آجی کجایی؟ چند روزه نیستی
سلام آجی خوبی
مامانم ۲ هفته اس گوشیمو بهم نمیده 😐 بخاطر امتحان هایی که معلم هایی گرامی میگیرن ولی شاید فردا پارت بعد هر دو داستان رو بذارم الانم به سختی گوشی رو ازش گرفتم 😞
ای وای
آره حتما این کار رو بکن
منم پارت بعدی داستانمو گذاشتم بخونش🤍
انارکا جواب چالش راستی عالی بود
باریکلا درسته ایول داری
عالیییی
مرسی خوشگلم