
ناظرردنکن
مدتها از اون روزا گذشته بود و اخرین خبری که از اینور و اونور راجع به عماد و منصور شنیده بودم این بود که بعد از اون ماجرا عماد مریمو طلاق میده و مریم هم بعد از جدایی از عماد میره سمت منصور و وقتی از اونم سردی میبینه یه مدت واسه خودش میچرخه و بعدشم از سر ناچاری صیغه یکی از لنج داران میان سال جزیره میشه ، منصور هم شنیدم زن گرفته و شبه قارونی شده برای خودش …دلم گرفت از این ناحقی روزگار ،زیر لب زمزمه کردم عدالتت رو شکر اوس کریم !!
بلاخره بعد از گذشت چند سال از اون روزها من هم تونستم دست و پامو جمع کنم و یه شرکت کامپیوتری واسه خودم راه بندازم از اینکه تونسته بودم بدون هیچ حمایتی در یه بازه ی زمانی کوتاه شرکتمو راه انداخته و رونق و اعتبار ببخشم به خودم میبالیدم
اکثرا مسیر خونه تا شرکت رو پیاده میرم تا در میان این همه مشغله لا اقل ورزشی هم کرده باشم و ازونجا که هنوز هم تو همون محل زندگی میکنم هر روز مسیررفت و امدم به شرکت از میانه همون پازک پر خاطره میگذره امروز عصر وقتی داشتم شش ضلعی گلکاری شده ی پارک رو دور میزدم چشمم به منصور افتاد که غمگین و گرفته رو یکی از نیمکتها نشسته و سیگار میکشید میخواستم مثل تموماون سالهایی که از اون ماجرا گذشته بهش محل نگذارم و بی توجه از کنارش رد بشم اما دروغ چرا درخشش قطره اشکی که بر گونه اش میلغزید خاطرات بدوخوب زیادی رو از سالها رفاقت پیش چشمم زنده کرد بهر حال من مثل اون نبودم و نمی تونستمم باشم نزدیکش که شدم متوجه ام شد درحالیکه ناباورانه نگاهم میکرد بهم نزدیکشد و توی بغلم زد زیر گریه دل خوشی ازش نداشتم اما اشکشو همنمیتونستمتحمل کنم بی مقدمه شروع کرد به حرف زدن و منو با داستانش حیرت زده کرد
منصور گفت بعد از اون ماجرا ها یه روز تودفتر کارم بودمکهمنشی ام اومد و گفت یه دوست میخواد منو ببینه با اینکه میدونستم بعد از کاری که کرده بودم تو دیگه حتی اسممو هم نمیاری بازهم با ساده لوحی ته دلم امیدوار بودم اوندوست توباشی!
منصور گفت بعد از اون ماجرا ها یه روز تودفتر کارم بودمکهمنشی ام اومد و گفت یه دوست میخواد منو ببینه با اینکه میدونستم بعد از کاری که کرده بودم تو دیگه حتی اسممو هم نمیاری بازهم با ساده لوحی ته دلم امیدوار بودم اوندوست توباشی!
از دیدن عباس خیلی تعجب کردم اخرین بارخبرشو از ژاپن داشتم و حالا یهو اونو تو یه متریم میدیدم بعد از شما ها خیلی احساس تنهایی میکردم حضور عباس در دل اون تنهایی عذاب اوری که توش غوطه میخوردم مث یه لیواناب خنک در دل کویر سوزان بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی گشنگه حیف تموم شه