
به علت گشا*دی بنده این پارت یکم کوتاهه😐💔 همینه که هست😂
بالاخره صبح از راه رسید. میدوری همراهانش تصمیم گرفتند برای خلاص شدن از اینکه همش قایم بشوند به قصر پادشاه ممد و ملکه حنا رفته و پادشاه را برای اینکه جاسوس نیستند راضی کنند. زن جیمین و زهرا و ザフラ گفتند آن ها هم باید بیایند زیرا میخواهند مغازه ی شان را ارتقا بدهند. مرسده هم باید می آمد زیرا از پادشاه ممد در خواست خانه ای جدید داشت. در تستچی پادشاهان وظیفه داشتند به اهالی شهر خانه بدهند.
آن ها به قصر پادشاه ممد رسیدند. در آنجا لیسا و ریون هود میدوری و همراهانش را شناختند و جلوی آن ها را گرفتند. لیسا:شما همان اعدا*می ها هستید! ریون هود:باید شمارا به پادشاه تحویل دهیم! میدوری دو بشکه پر از شیر کاکائو در می آورد و هر کدام را به یکی از آن ها میدهد و میگوید:اگه این هارا به شما دهیم چه؟! چشمان زیبا و باباقوری لیسا و ریون هود میدرخشد. آن ها میگویند از این به بعد ما در هر شرایطی به شما کمک میکنیم،سپس به آنان اجازه ی ورود میدهند.
آن ها وارد قصر شدند.پادشاه ممد فرمود:شما همان جاسوس هایی هستید که قرار بود اع*دامشان کنیم!!!همین الان آن هارا در سیاه چال بیاندازید! میدوری:اعلی حضرت آرام باشید برای پوستتان خوب نیست!(😐😂)ما جاسوس نیستیم!نمی دانیم دربارهی چه حرف میزنید! پادشاه ممد باری دِگََر لب بر سخن گشود و گفت:فکر کردید من آنقدر ساده ام که با این حرف ها خام شوم؟! میدوری:من هم نگفتم ساده اید!گفتم حقیقت را باور کنید! پادشاه ممد:من هرگز باور نمیکنم که شما جاسوس نباشید! میدوری یک بشکه آب هویج بستنی به پادشاه میدهد و میگوید:آیا ما هنوز هم جاسوسیم؟! پادشاه ممد:تصویر هست،اما صدایتان را نمیتوانم بشنوم! میدوری یک وانت می آورد که در آنجا هزاران بشکه آب هویج بستنی است و میگوید:حالا آنتِنَش چطور است؟ پادشاه ممد:از این بهتر نمیشود!حالا در خواست شما از من چیست؟ میدوری:لطفاً به من و دوستانم که از نی نی سایت آمده ایم خانه ای بدهید. سپس صاحبان مغازه و مرسده در خواستشان را گفتند. پادشاه ممد به مغازه ی آن ها دستاورد مایه دار محله را داد زیرا خیلی از مغازه ی شان پول در می آوردند اما نتوانست درخواست میدوری و مرسده را انجام دهد زیرا با کمبود خانه مواجه شده بود!(چیز دیگه ای به ذهنم نرسید😑)به همین دلیل به میدوری و مرسده گفت تا وقتی توانست از کمبود خانه خلاص شود در قصر او زندگی کنند.(چقدر این اسلاید زیاد شد😵)
آن ها با مویچیرو و مرینت هم اتاقی شدند.میدوری از مرینت پرسید:مگر تو هم در این قصر هستی؟ مرینت:آری من در آنجا به عنوان مشاور قلعه کار میکنم. میدوری:بِهَت حسودی میکنم،معلوم است از گردن کشان قصر هستی! مویچیرو:نه بابا،وضعش از منم که خدمتکارم بدتر است!آخر در تستچی مشاور اصلا مشاور حساب نمیشود! مشاور ها وظیفه دارند دستشویی پادشاه را بشورند!!!!!!!!!!!!!!(🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣)
بالاخره شب از راه رسید و همراه آن ماه وظیفه ی خورشید را انجام میداد.هنگام نیمه شب میدوری احساس تشنگی کرد،هنگامی که به قصد آب خوردن به آشپز خانه رفت وقتی شیر را باز کرد دید از شیر آب هویج بستنی می آید!!!!!!!!!! این وضع اصلا خوب نبود زیرا میدوری آب هویج بستنی دوست نداشت اما به دلیل تشنگی ناچار به خوردن آن شد. با اکراه شروع به مزه مزه کردن آب هویج بستنی لیوان کرد که ناگهان صدای عجیبی شنید. *این داستان مسخره ادامه دارد*
جانه👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه منم بیاری؟ لطفا😘😘
اگه دیگه ادامه نمیدی میخوای من ادامش بدم؟ چون کلی سناریو تو ذهنمه🙄
سلام میدوری.دیگه این داستانو ادامه نمیدی؟😢
نمیدونم بدم یا نه😐
نه ایده دارم نه حوصله ولی از طرفی هم دلم میخواد ادامه بدم😫
باشه حالا بازم بیشتر دربارش فک کن شاید یه ایده ای پیدا کردی
باشه😁✨
از این داستانات خوشم میاد
❤️
میشه تو پارتای بعدی داستانت باشم؟
آره برو تست معرفی داستانم درباره ی تستچی البته اگه حوصلم بکشه و پارت بعدیو بذارم😐😂
مایل به دوست شدن
آری🌚
اصل بده:)
منم میخواهم باشم
تو پارت 5 میذارمت برو تو تست «معرفی داستانم درباره ی تستچی😐» اونجا شرایطشو گفتم
منم میخوایم باشممم تو دسته ی تستچی
اوکی
مسی
فرند میشی ؟خیلی میدوسمت
آری
نازنین دوازده
ولی فکر میکردم الان فرند حساب میشیم😂
فرند که بودیم منظورم اینبد که اصل بده دوست عزیز 🗿👌🏻
بنده هم رعنا بیدم ۱۶
خوشبخت میباجم😁🤝
🌹😁🌹
🌝✨
میشه منم باشم. تولوخودا
آری ولی این د کدام دسته؟🌝🤝
هر دسته
خب پس میذارمت تو دسته ی اونی که مال نی نی سایته ولی اومده تستچی(مثل خودم)
منو جزو دوستات حساب کردی؟
وایییییییییی✨💛🗿📿
هلبعاکیهسغلمیعتکبعدکبناملنام
مرسیییییی یی💛✨✌🏼🗿📿
جرررررر