
سلام:>>>
_آقای جئون؟ +بله. ×لطفا کارت شناساییتونو نشون بدید سوئیچ و موبایلتون رو تحویل بدید. جونگکوک از ماشین پیاده شد کارت شناسایی سوئیچ و موبایلش رو تحویل داد، بازرس نگاهی به کارت شناسایی انداخت و دوباره اون رو به جونگکوک پس داد. _اگر اسلحه یا چاقو دارید همین الان بدید.. جونگکوک اسلحشو داد و بازرس اقای جونگکوک و گشت برای اینکه اگر اسلجه ی دیگری داشت ازش بگیرند اما چیزی نبود. _آقای جئون لطفا دستتونو بیارید جلو . جونگکوک همین کار و رو کرد اما بماند که چقدر تو ذهنش به جون وو فحش داد!! مرد دستبندی به دست جونگکوک زد. +چیکار میکنی _ممکن هست فرار کنید! و بعد بازو ی جونگکوک با خودش رو کشید به سمت ساختمانی قدیمی دو سه طبقه اما وسیع رفتند، ساختمان نمای آجری داشت و از لایه آجر ها گیاه پیچک در اومده بود و تا بالای ساختمان رفته بود. به قیافه ی ساختمان میخورد که حتی سنش از سن پدربزرگ جونگکوک هم بیشتره! وارد ساختمان شدن اما داخل خونه نشون میداد سال هاست کسی اونجا نیومده، همه جا پر از گرد و خاک بود روی وسایل خونه پارچه ی سفید کشید شده بود و
تقریبا همه جا روی زمین خورده شیشه دیده میشد.. ×به به بالاخره تشریف اوردین! جون وو نگاهی به دست جونگکوک کرد.. ×هی این چه وضع پذیرایی با مهمونمون هست!! سریع دستاش و باز کنید.. اون مردی که اونجا بود سریع دست های جونگکوک رو باز کرد. جونگکوک مچ دست چپش رو با دست دیگرش مالش داد +لی جی آن کجاست! ×بشین حالا یه اسپرسو بخوریم، شنیدم اسپرسو دوست داری! +میگم جی آن کجاست.. جونگکوک به سمت جون وو رفت تا مشتی به. صورتش بزنه اما بازرسی که هنوز اونجا. بود اسلحش رو به سمت جونگکوک گرفت. جونگکوک نفسش رو با حرص محکم بیرون داد و از جون وو فاصله گرفت اما درد بدی تو سرش حس کرد.. درسته! بازرس با پشت اسلحه محکم به قسمت گیج گاه سر جونگکوک زد. _____________________ جونگکوک با درد بدی که سرش داشت، چشماش رو باز کرد. رو زمین بود و دست و پاهاش بسته شده بود به دور و اطرافش نگاه کرد و با جی آن که کنارش رو صندلی نشسته بود و با چشمای نگران به جونگکوک نگاه میکرد مواجه شد.. +خانم لی حالتون خوبه. _جونگکوک الان وقت مودبانه حرف زدنه؟ ما جفتمون گروگان گرفته شدیم! جونگکوک که روی زمین ول
بود سعی کرد درست بشینه ولی کار ساده ای نبود. +جی آن من به چند تا از همکارام گفتم اینجا باشن و بهشون گفتم اگر تا یک ساعت دیگه خبری ازم نشد به اینجا حمله کنن. جی آن کمی فکر کرد. _ولی الان بیشتر از دوساعت هست که بیهوشی! +چی؟ همون موقع در انباری باز شد.. ×به به! مهمونای عزیزمون بیدار شدن، ببخشید این بهترین روش برای پذیرایی کردن از شماست.. بعد رو به حونگکوک کرد ×آقای جئون من بهشون گفتم به بهترین روش شما رو بکشن! بهشون میگم انقدر بزننتتون تا بمیرید! جونگکوک نگاه ترسناکی به جون وو کرد که حتی جی آن هم ترسید! جون وو داشت میرفت که انگار چیزی یادش اومده ×راستی آقای جونگکوک از اون پلیس هایی که فرستادی هم به خوبی پذیرایی کردم! و بعد مثل دیوونه ها بلند خندید.. بعد از اینکه جون وو رفت جونگکوک دستش رو از پشتش بیرون آورد! جی آن نگاهی به حونگکوک کرد _چجوری اینکار و کردی؟ +فکر کنم فراموش کردی که من یه پلیسم! وبعد شروع کرد به باز کردن پاهاش بعد از اینکه پاهاش رو آزاد کرد از جاش بلند شد و به سمت صندلی جی آن رفت..
جونگکوک نگاهی به دستگیره ی در انداخت.. +این دستگیره قدیمی هست میشه با سنجاق یا چیزی بازش کرد.. _من سنجاق دارم بفرمایید. جونگکوک سنجاق مو رو از جی آن گرفت و سعی کرد دستگیره رو باز کنه، تقریبا بعد از دو دقیقه در و باز کرد حسابی نگهبانانی که جلوی در انبار بودن رو زد طوری که بیهوش شدند! _نمیدونستم خوب کتک میزنی! +میدونی چقدر طول کشید تا یاد بگیرم؟ _نه.. جونگکوک جی آن به سمت طبقه های بلایی رفتن..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عرر اصنن قلمتت چینگدد گشنگهه:))
یجوریی خوب و با جزئیات توضیح میدیی ک ادم میتونه تمامشو تصور کنهه:))
خلاصهه کهه فایتینگگگ و امیدوارمم عینکتو تا الان بدست اورده باشی ک برا نوشتن چشاتو داغون نکنیی
مرسییبیی:>>>>شاید باورت نشه ولی عینکم هنو درس نشده:>>
اییی بابااا:))
پس اگ برات سخته میخوای بعدیو وقتی بزاری ک عینکت ب بدست رسیدهه...؟
چشمای زیبات بیشتر اسیب نبینن...؟
یا ب خودت زیاد سخت نگذره...؟
چرا نگران نباش عینکم درست شده بابام چند ساعت پیش اوردش😂🤝🏻
عههه چ خوبببب
پس دیگههه حق نداریی با تاخیری چیزی پارتا رو بزاریی😐😂
خبر جدید همین الان عینکم شکست😂✋🏻جرررر:>>>
ارهه منم گوشامم درازز و مخملینن😔😂
عیششش🗿😂✨️
هی تو اصلا عالی نیستی .تو فوق العاده ای دختر..
ذووووقققق:>>>>>
زیبا بید
مرسییی:>>>>
دستت درد نکنه که گذاشتی، خب مگه مجبوری بدون عینک بنویسی دختر😂😭
راستش بابای من هم گم کردن یا شکوندن عینکش یکی از کارهای روزمرهشه😂😂
عینکم شکستهههه😔🤝🏻
داستانت خیلی قشنگه.به نظرم خیلی خوب توضیح می دی و با جزئیات می نویسی و یه همچین چیزی باعث میشه یکی از بهترین نویسنده های تستچی باشی! چون متاسفانه اکثر داستان های داخل تستچی خیلی ضعیف هستن می تونم بگم خیلی وقت بود همچین چیزی ندیده بودم و تو من و امیدوار کردی. خلاصه که قلم خوبی داری ادامه بده:)))))
واییی ممنون نمیدونی چقد ذوق کردم:>>>>
عالی بوددد
مرسییییی:>>>>>>
عالیییی
مرسیییی:>>>>>
سد اند باشه یا هپی اند؟ آخه اگ قرار باشه سد اند باشه باید از الان شروع کنم:>>>
هپی اند باشههه..اصلا از سد اند خوشم نمی یاد
چش🗿✨️
هپیییی قطعا
چش:>>
هپییی
چش🗿✨️