6 اسلاید صحیح/غلط توسط: TUX انتشار: 5 ماه پیش 786 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
P5~منتشر شه لطفا:)
صبح از خواب بیدار میشم...یادم میاد توی خونه ی خودمم دست و صورتی میشورم صیحانه ام رو نمیخورم و منتظر سیریوس میمونم تا بیدار شه و باهم بخوریم...۱ ساعت میگذره..سیریوس معمولا سحرخیز بود!به سمت اتاقش میرم...تق تق...صدایی از داخل نمیاد نگران میشم درو باز میکنم کسی داخل اتاق نیست .اتاق مرتبه و پنجره باز...یعنی چیشده؟؟نامه ای روی تخت افتاده رویش نوشته=لیای عزیزم...)هنوز بازش نکردم که در خانه را میزنند به پایین میرم درو باز میکنم مردی بلند قامت رو به من میکند و میگوید=لیا بلک؟!)میگم=بله؟شما؟)میگه=باید همراه ما بیاید!)
به دستم دستبند میزنند و نامه ام رو میگیرند به سوال هایم جوابی نمیدهند=کجا میبرید منو؟؟شما کی هستید؟؟ولم کنید!)دست و پا میزدم و اونا که حالا ۳ نفر شده بودند ولم نمیکردند....یعنی کی بودند و منو کجا میبردند؟؟اون نامه چیبود؟!چشم بندی بهم میزنند...اینها ادم های خوبین یا بد؟به جایی میریسیم چشم بندو در میارن...کرنلیوس فاج و یه عده دیگه دور بر من هستند منو روی صندلی مینشونند و با زنجیر دست و پاهام رو میبندن...دهنم رو باز میکنند.کورنلیوس فاج شروع میکند=لیا بلک،اینجا وزارت سحر و جادوست و شما به یه دلیل خیلی مهم اومدید...شما دختر سیریوس بلک قاتل فراری هستید...سیریوس بلک در سال ۱۹۷۵ یعنی ۲۰ سال پیش ۱۵ نفر ،۵ ماگل و ۱۰ جادوگر رو به قتل رسونده!کل این مدت از ما قایم شده تا امروز که دنبالش اومدیم و پیداش نکردیم!حالا شما باید اعتراف کنید...)چی؟؟؟سیریوس...نه..!میگم=امکان نداره!سیریوی پدرم...قاتل نیست!اون مرد خوبیه...باید به چی اعتراف کنم؟؟)با گریه اینهارو میگم...کورنلیوس فاج میگه=بله...به این اعتراف کنید که پدرتون کجا قایم شده؟)داد میزنم=من نمیدونم!!!صبح بیدار شدم رفتم اتاقش نبود که نبود!!!)ا
ز نامه حرفی نزدم ولی بعد فاج نامه رو بهم نشون داد که تو دستاشه در حال باز کردنش بود!گفتم=به اون دست نزن اون مال منه!)گفت=نه تا وقتی که اعتراف نکنی!)بلند میخونه=لیای عزیزم....به دلایلی به مسافرت کوتاهی میرم...نمیتونم بگم کجا عزیزم ولی امیدوارم بزودی ببینمت...دوست دارم!)فاج ابروهایش را بالا میدهد میگم=دیدید گفتم!!چیزی نمیدونم!)فاج گفت=نمیشه...قاتل باید ردی برای خودش بزاره لیا بلک!نمیخوای اعتراف کنی؟پس مجبوریم بفرستیمت به ازکابان ...)در باز میشه صدایی میاد=نه!!!!)دامبلدور؟؟دامبلدور وارد شده و به سمت فاج میره میگه=این دختر اطلاعی از پدرش نداره شما حق ندارید بدون هیچ مدرکی اونو به ازکابان بفرستید پدرش قاتله خودش که نیست!)فاج میگه=البوس!یادی از ما کردی!ببخشید ولی تو حکم رو تایین نمیکنی!شواهده که تایین میکنه!)دامبلدور میگه=شواهد؟چه شواهدی دارید؟)فاج شوک میشه...اونا هیچ مدرکی از من ندارن چون من واقعا بیگناهم دابلدور و فاج به گوشه ای میرن و باهم حرف میزنن در نهایت من رو ازاد میکنن میخوام از دامبلدور تشکر کنم که میره و نمیبینمش!
به خونه برمیگردم وسایلم رو جمع میکنم میخوام برم تو کوچه دیاگون یه هتل اتاق بگیرم نمیتونم نبود سیریوسو تحمل کنم...یعنی کجا رفته؟پدرم قاتله؟؟یهو چیز دردناکی میاد تو ذهنم...اون مادرم رو کشته؟؟نه!!!امکان نداره!اشک از گونه ام سر میخوره..از خونه میزنم بیرون...هوا بارونیه چمدون تو دستم به سمت دیواری میرم که پشتش کوچه دیاگونه توی یه اتاق تابستونم رو سر میکنم...روز اخر میرم برای دور زدن بیشتر بچه های هاگوارتزو میبینم..همه طوری نگام میکنن که انگار پدرم قاتله که هست...هیشکی باهام حرف نمیزنه...حتی هری و رون...خبر پخش شده که سیریوس تو قتل پدر مادر هری دست داشته!هرماینیم با ترس باهام حرف میزد...تنها راه میرفتم که سر راهم مالفوی اومد گفت=به!بلک!میبینم پدرت قاتل از اب درومد!)چشم غره ای میرم و میگم=نکنه فکر میکنی الان میکشمت؟)گفت=نه بابا!میدونم تو قاتل نیستی!هه هه ولی درکل...پدرت کجاست؟)میگم=نمیدونم چیزی بهم نگفت!)ابروهاشو بالا میده و میگه=عجیبه!میبینم با پاتر و گرنجر نیستی!)میگم=خواستم تنها باشم...در هر صورت الان همه فکر میکنن من خطرناکم!)دراکو میگه=من اینطور فکر نمیکنم!)میگم=مرسی!)و بعد میرم فردا داخل قطار میشم از جلوی کوپه ای رد میشم که هری و رون و هرماینی توش نشستن جلو درش وایسمیستم هر سه بهم نگاه میکنن خواهر رون درو باز میکنه و میره داخل بهم نگاه میکنه و میگه=میخوای توهم بیای؟)جینی خیلی مهربونه.ولی وارد نمیشم دنبال کوپه دیگه ای میگردم.
وارد کوپه ی دیگه ای میشم..نویل لونا اونجا نشستن...ایندفعه قطار خیلی شلوغ نیست ..حدس میزنم مردم ترسیدن بچه هاشونو بفرستن در صورتی که دختر یه قاتل تو مدرسست!به لونا و نویل سلام میدم...بعد ۱ ساعت لونا میگه=من میدونم تو خطرناک نیستی!)انگاری که فکرمو خونده باشه!میگم=ممنون...)میگه=و میدونم پدرتم قاتل نیست و این یه روزی ثابت میشه!)میگم=امیدوارم!)نویل هم سری تکون میده.اخرای راه هرماینی وارد میشه پیشم میشینه میگه=سلام...خوبی؟چرا نیومدی پیشمون....)انگاری که خودش خوب جوابشو میدونه میگم=نه خوب نیستم)میگه=ام...میخوای بیای پیشمون؟)میگم=شماها طوری رفتار میکنین انگار من قاتلم پس نه!)میگه=نه...هیچکی اینطوری رفتار نمیکنه..)از برخورد مستقیم چشماش باهام جلوگیری میکنه...چشماش خیسه...بهش میگم=هرماینی خوبی؟!)میگه=میشه بیای پیشمون؟؟)میگم=اوکی بریم)دلم نمیخواد ناراحت باشه....با لونا و نویل خداحافظی میکنم وارد کوپه هرماینی میشیم من و هرماینی و رون پیش همیم و هری و جینی جلومون جینی بهم لبخند میزنه ولی هری حتی بهم نگاه هم نمیکنه...هرماینی میگ=بچه ها!حرف بزنید!)هری میگه=حرفی نداریم!)و چشم غره ای میره...میگم=هری ؟ میخوای برم بیرون اگه با وجود من ناراحتی؟)هری جواب نمیده...هرماینی میگه=هری!)هری میگه=اره برو بیرون!)ناراحت میشم...هرماینی دستمو میگیره و میگه=نه نرو...هری!!)جینی میگه=بهرته من برم!)ومیره...رون کل مدت حرفی نمیزنه تا میریسم به هاگوارتز و سریع از در بیرون میرم...با قایق های کوچیک به هاگوارتز میریم و وارد سرسرا میشیم
توی سرسرا پیش هم نمیشینیم..دامبلدور سخنرانی طولانی همیشگی اش را شروع میکنه ولی با مطالبی مهم تر و جدید!=خیلی خوش اومدید...اول از همه میخوام یک سوء تفاهمی رو برطرف کنم!همون طور که همه میدونیم قاتلی ازاده...امنیت رو باید رعایت کنیم...ولی...دختر این قاتل هیچ کاری باکسی نداره و بی گناهه!!!رفتارهاتون رو کنترل کنید!این دختر هیچ کارست!نذارید بی دلیل بهش تهمت خورده بشه!)منو میگه..همه نگاها رو منه...هری رو از دور میبینم که اخمی رو پیشونیشه و داره با چنگال روی ظرف غذاش میکوبه...دامبلدور ادامه میده=امسال فعالیت های جدید و کلاس های جدیدی اوردیم!یکی از ویژگی های جدید هاگوارتز اینه که بچه های هر گروه میتونن توی سالن یا اتاق های سالن های گروه های دیگه با اجازه ی ارشد ها برن...مثلا یک هافلپافی با اجازه ی اردش گریفیندور میتونه وارد گریفیندور بشه!)همه دستی از خوشحالی میزنن ولی بعضیام از مزاحمتی که پیش میاد دلخورن..دامبلدور میگه=گروهبندی های درسی عوض میشه...و همچنین معلم ها!از شامتون لذت ببرید میدونم که تختاتون بالا منتظرتونن!)شام رو میخوریم به اتاق میریم هرماینی با غم و اندوه بغلم میکنه و شب بخیر میگه و بعد میگه=من میدونم تو هیچ ازاری نداری!)
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
47 لایک
قسمت سومشو اسکی رفتی ها اون پیتره که بی گناه بود😂
من هیچوقت اسکی نمیرم داداش
از رو کی اسکی رفتم اونوقت؟!👽👽
از خود فیلم 😂
قشنگه:) بالاخره دارم میخونم عالیه
مرسییی:))♡♡
جهت حمایت🙃
💜💜
ووواااییییی
میشه آخر لیا ب دراکو نرسه خسته شدم تو همه داستانا ب دراکو میرسه
وایی😂😂
نمیدونم حالا ولی قطعا یه مدت کوتاهی با دراکو هست 😂🥲
اوکی ی مدت عب نداره🤣
شایدم بیشتر از یمدت😂
🤣🤣🤣
اخه مالفوی هدیه و خب اگه نرسه غمگین می شه داستان و ماها اونجوری که سر رولینگ ریختیم سر نویسنده می ریزیم🤣🤣🤣🤣
پس پاتر هدی چیییییی
به تستام سر بزنی ایدلت میاد تو خوابت😧💔
🙂😂
نمیشه حالا کراشم بیاد ایدلم نیاد؟😂💔