13 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🖤R.S.Y💖 انتشار: 4 سال پیش 561 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستای گلم.
همون طور که می دونید من نویسنده داستان love in miraculous هستم.ادامه ی این داستان رو با همین اکانت می زارم.پس همین تست مستقیم ببرید توی تست های مورد علاقتون که منو گم نکنید.اینم ادامه ی این داستان جذاب و عاشقانه و پر هیجان.❤اگه پارت های قبل رو نخوندین حتما برید بخونید چون باید قبلی هارو خونده باشید تا بفهمید این پارت رو که چه خبره❤می توین توی قسمت سرچ یا ذربین سرچ کنید love in miraculous تا پارت ها بیاد و برید بخونید.کافیه شماره قسمت رو بعد اسم داستان تایپ کنید تا براتون بیاد.این پارت طولانیه برین حالشو ببرید.نظر فراموش نشه ها//کپی از داستان مثل همیشه ممنوعه//بابت تاخیر این پارت معذرت می خوام//
یه دفعه دیدم یه آقای قوی هیکل جلوی مرینت ایستاد و جلوشو گرفت😧یکم نگران شدم که نکنه براش درد سر درست کنه.داشتن با هم حرف می زدن.نه نمی تونم😟باید همین الان از قدرتم استفاده کنم و تبدیل بشم.و برم نجاتش بدم.می ترسم تو خطر باشه../پلگ پنجه ها بیرون/تبدیل شدم و رفتم توی بالکن اتاق هتل و رفتم به سمت مرینت...از دید مرینت:داشتم می رفتم که یهو یه آقای گنده سر راهم ایستاد.یکم شکلش عجیب بود.ولی قوی هیکل به نظر می رسید.گفت معجز گرت رو بهم بده....گفتم:*چی؟از چی حرف می زنی؟کدوم معجزه گر؟...._خودتو الکی جا نزن که نمی دونی.قدرتم می تونه هرجایی هر میراکلسی باشه رو پیدا کنه.پس حالا بدش به من...(*دیدم داره میاد سمتم.منم رفتم عقب که یهو پام به اون یکی پام گیر کرد و از پشت افتادم زمین.دستشو آورد نزدیک گوشواره که برشون داره که یه دفعه یه پسر که لباس مشکی و چشم های سبز داشت پرید و منو بغل کرد و برد روی پشت بوم دور از چشم اون غارت گره.همون طوری که توی بغلش بودم نشست لبه پشت بوم...بهم گفت:&خوبی؟...*آمم مرسی که نجاتم دادی.تو کی هستی؟...&من کت نوار هستم.یه ابر قهرمان مثل لیدی باگ....(*تو دلم گفتم:واو..پس این همکاره منه.اخه همه وقتی تو هتل رفتم می گفتن همکارت کت نوار کجاست.اون موقع نمی فهمیدم منظورشون چیه،ولی الان می دونم که منظورش این پسره هست که منو نجات داده.واقعا که پسره مهربونی هست.یه لحظه صبر کن،فکر کنم عاشقش شدم.آره درسته.عاشقش شدم.آخه دست خودم نیست.یه حسی بهش دارم.همونطوری که توی بغلش بودم لپام گل انداخت.گفتم:*
ممنون میشم منو برگردونی به هتلی که توش بودم.مرسی....&آره حتما.چرا که نه......بعد من گردنشو گرفتم و اونم منو سِفت گرفت و با چوب دستیش از روی ساختمون ها پرید و منو رسوند به اتاقم. از پنجره منو برد داخل.بعد اینکه منو زمین گذاشت یهو من رو ب.و.س.ی.د.من یه لحظه غافل گیر شدم ولی چون احساس خودم هم بهش همین بود منم همراهیش کردم.از دید آدرین:طاقت نیوردم ،می ترسیدم عاشق اون یکی هویتم و شخصیتم که آدرین هست نباشه. وقتی ب.و.س.ی.د.م. ش خودشو کنار نزد و سعی نکرد خودشو جدا کنه.منم فهمیدم پس اونم منو دوست داره😍بعد از اینکه از هم جدا شدیم گفتم:&فعلا بانوی من❤....ازش خدا حافظی کردم و از پنجره رفتم بیرون و از اون طرف هتل از روی پشت بوم رفتم و از پنجره اتاقم رفتم تو.به خودم تبدیل شدم و دراز کشیدم روی تخت.یه لحظه چشامو بستم تا دوباره خاطره ی به این شیرینی که همین لحظه پیش اتفاق افتاد رو مرور کنم.چند ثانیه بعد:وقتی چشامو باز کردم .......
دیدم انگار توی یه اتاقم.سریع پاشدم نشستم روی تخت.یه لحظه صبر کن ببینم.من کجام؟مرینت کجاست؟ما برای چی تو هتلیم؟مگه ویلا نداشتیم؟من گیج شدم.من کجااام؟.....در همون لحظه مرینت: بعد از رفتن کت نوار روی تخت دراز کشیدم و چشامو بستم.بعد از چند ثانیه انگار همچی یادم اومد😧وای خدا آدرین کجاست؟من کجام اصلا؟اون فیشر من چی شد؟چرا توی ویلای ادرین نیستیم؟...
☆سریع هر دوشون از اتاق های هتل اومدن بیرون و دم در اتاق هاشون ایستادن.یهو همو دیدن.سریع پریدن توی بغل هم❤....*وای آدرین تو اینجا؟خیلی نگرانت شدم....&من بیشتر مرینت،حالت خوبه؟...*ممنون آدرین خوبم.ما اینجا چی کار می کنیم ها؟...&منم نمی دونم ولی بیا بریم توی همون ویلای خودمون...*باشه بریم آدرین ❤......از دید غارتگره معجزهگر :ای بابا.بعد اینکه این پسره با لباس گربه ای اومد و اون دختر که ازش حس جادوی معجزهگر رو دریافت می کردم رو برد،دیگه حس نمی کنم معجزهگری دیگه این اطراف باشه._هاک ماث چی کار کنم؟....هاک ماث:این دفعه هم از دستم پرید ولی برو یه خرابکاری راه بنداز تا کت نوار و لیدی باگ برای درست کردنش پیداشون شه.بعد گیرشون بینداز و معجزهگر هاشون رو بگیر .از اونجایی که معجزهگر های دیگه هم اینجا هستن،خدا رو چه دیدی،شاید یهو همشون اومدن ها ها ها ها
از دید مرینت:منو و آدرین دست به دست هم داشتیم از هتل می رفتیم بیرون،که یه دفعه صدای جیغ مردم رو شنیدیم.سریع هر دو رفتیم توی کوچه و تبدیل شدیم.هر دو رفتیم که باهاش بجنگیم ولی خیلی قوی بود.خیلی قوی هیکل بود(☆بچه ها مرینت برای این یادش نمیاد این همون مردی هست که جلوشو گرفت و می خواست معجزهگرش رو بگیره چون بعد اینکه حافظش برگشت دیگه اون ها هم یادش رفت.آدرین هم همین طور. یادش رفته که این شرور جلوی مرینت رو گرفته بود و خودش نجاتش داد.در واقع فکر کنم تا الان فهمیدید که حافظشون تا وقتی هست که پیش فیشر من بودند و اون نور بهشون تابید.دیگه هیچی از اون بعد هر اتفاقی افتاده رو یادشون نیست)برای همین سریع زنگ زدم به آلیا و بهش گفتم:الیا،بجنب همه ی بچه ها رو جمع کن بیا.وقتی همتون آماده بودید و تبدیل شده بودید بهم بگو تا یه پرتال باز کنم تا بیاید....+خیلی خب مرینت باشه....بعد از چند دقیقه آلیا بهم خبر داد که آماده شدن.منم معجزهگر اسب رو که قبلا با خودم آورده بودم رو با معجزهگر خودم ترکیب کردم و یه پرتال به پاریس باز کردم تا بچه ها از پرتال رد بشن و بیان اینجا...
اول از همه آلیا(روباه قرمز)از پرتال اومد این ور.بعدش نینو(پشت لاک)،بعد لوکا اومد که معجزه گر مار رو داشت،پشت سرش کاگامی با معجزهگر اژدها اومد و بعدی هم که اومد یه دختر با معجزهگر کویین بی بود .این دختره کیه؟چتر دستش داره.آها این آرور هست.پرتال رو بستم رفتم کناره آلیا گفتم:*آلیا به آروم هم معجزهگر دادی؟...+آره توی این مدت نیاز به کویین بی داشتیم و من دادمش به آرور.خیلی تاحالا توی وقت هایی که هاک ماث کسی رو شرور می کرد کمکمون کرده...*خیلی خب.حتما آدم قابل اعتمادی بودی که بهش دادی.چون به تو سپرده بودم و بهت اعتماد دارم.خودمم ازش راضی ام بیشتر از کلویی.......همه ی بچه ها رو دور خودم جمع کردم.خواستم نقشه رو بگم که یه دفعه چند تا ابر قهرمان اومدن پیش ما.۳دسه تاشون دقیقا پریدن وسط حلقه ای که تشکیل داده بودیم تا نقشه رو بگیم.یکیشون گفت :بَه، سلام قهرمان های پاریس.اینجا چی کار می کنید؟...گفتم:آممم شما؟...گفت:اوه ببخشید خودمو معرفی نکردم.من earth man(ارث من/به معنی آقای زمین) هستم....(*دستشو برد به سمت دختری که کنارش ایستاده بود.گفت)ایشون هم lady water( بانوی آب) هستند و این قهرمانی که بانوی آب ایستاده هم miss Air (بانوی هوا)هست.خب ما با شما و کت نوار آشنا هستیم ولی بقیه ابر قهرمان هارو نمیشناسیم.میشه تیمتون رو معرفی کنید؟....آره البته اول از همه ایشون...(*کل تیم رو معرفی کردم)ما گفتیم که از آشنایی باهاشون خوشبختیم و اونا هم همینو گفتن.خواستیم همکاری کنیم تا بتونیم غارتگر معجزهگر رو شکست بدیم.همین که برگشتیم سمت شرور ....
دیدیم نیست.بانوی هوا قدرت پرواز داشت.رفت بالا تا از اون بالا ببینه.گفت داره میره به سمت دیوار چین...خواستیم حرکت کنیم سمت اونجا که یهو کت نوار گفت:چی؟می دونی چقدر اونجا بزرگ و طولانیه؟پدرمون در میاد...*پیشی نگران نباش😊😄قرار نیست توی کل دیوار به چرخه که...ما هممون حرکت کردیم تا برسیم اونجا.وقتی رسیدیم،هی به ما توت های سیاه نابودی پرت می کرد.ما هم هی جای خالی می دادیم تا اینکه بالاخره محاصره کردیم.به کمک آقای زمین(earth man)که زمین و سنگ هارو کنترل می کرد،قسمتی از دیوار چین رو مثل مُحَوَّطه بسته کردیم که نتونه فرار کنه.هممون آماده شدیم....منو و لوکا و آدرین و آرور قدرت هامون رو فعال کردیم ❤گردونه ی خوش شانسی❤..پنجه برنده...فرصت دوم...نیش زنبور...آلیا و کاگامی هم منتظر فرصت مناسب برای استفاده از قدرت هاشون بودن.بانوی هوا هم منتظر بود تا بهش فرمان بدم که رعد و برق بزنه و جلوشو بگیره. یه دفعه همونجا به سمتمون حمله کرد.
گردونه ی خوش شانسی من بهم یه دستبند داده بود.نگاه به این ور اون ور کردم..دیدم دقیقا مثل همین دستبند توی دست ابر شرور هست.سریع داد زدم گفتم بچه ها آکوما توی دستبندش هست.....همین جوری مشغول جنگیدن بودیم که یهو یکی از توپ های سیاه نابودی خورد به ریناروژ.مار یعنی همون لوکا گفت فرصت دوم و یهو دیدم آماده ی حمله بهش هستیم.از گردونه ی خوش شانسی فهمیدم اکوما توی دستبندش هست.به همه گفتم که اکوما توی دستبند غارتگر معجزهگر هست(☆بچه ها چون لوکا از فرصت دوم استفاده کرد برای برگشتن یکم به عقب برای همین دوباره زمان تکرار شد و مرینت دوبار گفت اکوما توی دستبند شرور هست)کت نوار هم منتظر فرصت بود تا از پنجه برنده برای نابودی دستبند استفاده کنه.یه دفعه گفتم حالا بچه ها.بانوی هوا رعد برق زد تا حواسشو پرت کنه.کاگامی هم به اژدهای بخار تبدیل شد و دیدش رو کور کرد.بعد بانوی آب(lady water)یه موج درست کرد و از پشت ابر شرور،با موج بدن غارتگر رو گرفت که نتونه حرکت کنه.اون موج مثل دست بود که غارتگر رو گرفته بود.بعدش به کویین بی(زنبور ملکه/آرور)علامت دادم و بانوی آب خیلی سریع غارتگر رو ول کرد و کویین بی سریع پرید و با قدرتش غارتگر معجزهگر هارو فلج کرد.اون ثابت موند.کت نوار هم دویید و رفت پنجه برنده رو زد به دستبند.اکوما اومد بیرون .ولی خیلی عجیب بود.رنگش مثل قبل مشکی و بنفش نبود.رنگش ارغوانی و آبی تیره بود....فهمیدم چه خبره...گفتم:بچه ها فکر کنم بالاخره چیزی که استاد فو ازش می ترسید به حقیقت پیوست....&چی گفتی لیدی باگ؟ منظورت چیه؟...._(همه هم پشت سرش گفتن)آره منظورت چی بود لیدی باگ؟.....*کت نوار،بچه ها صبر کنید بعد از گرفتن اکوما برای همتون توضیح می دم.....(*بعد از خنثی کردن اکوما رو بهشون کردم گفتم)....
*بچه ها رنگ اکوما فرق داشت چون هاک فهمیده چطوری قورت هاشو افزایش بده و این پروانه با دفعه های قبل فرق داشت چون هاک ماث هم قدرت هاش فرق کرده.من واقعا نگران کننده و بده....&آره واقعا بد شد.ولی با از پسش اینبار هم بر اومدیم.پس نمیای بزنیم قدش؟...*چرا میام...(همه با هم گفتن=)بزن قدش..*اوه صبر کنید. نگفتم کفشدوزک معجزه آسا تا خرابی ها تعمیر شه...❤کفشدوزک معجزه اساااااا❤....آلیا گفت که دوباره یه پرتال باز کنم برشون گردونم پاریس.منم با معجزهگر اسب که تبدیل شده بودم قبلا براشون یه پرتال باز کردم و اونا هم رفتن.بعدش معجز گر اسب رو در آوردم و همون لیدی باگ شدم.قهرمان های چین هم ازمون خدا حافظی کردن و رفتن.من موندم و کت نوار و اون مرده که شرور شده بود .رو کردم به آدرین و گفتم هر جا می ریم در خطریم.بهتر نیست انتقالی بگیریم بریم نیویورک درس بخونیم؟شاید اونجا اَمن تر باشه....&بد فکر نیست.بهش فکر کنم می کنم.....بعد از اینکه اون مردی که شرور شده بود رو رسوندیم به شهر خودمون رفتیم خونه.آدرین از بس خسته شده بود تا رسیدیم و تبدیل به خودش شد،رفت از خستگی افتاد روی کاناپه.منم تبدیل به خودم شدم و باخنده رفتم پیشش
کنارش نشستم و موهاشو ناز کردم.گفتم :*پیشی کوچولو من خسته شده نه؟...&وای مرینت آره خیلی.بریم بخوابیم؟....&باشه بریم❤....در همین زمان از دید پیتر:درسته که این بار نشد مرینت.ولی مطمئن باش من به تو می رسم.فقط باید یکم صبر کنم.از دید هاک ماث:این بار هم که نشد..اینا باز شکستم دادن..ولی بالاخره اون معجزهگر هاشون رو بدست میارم و خانوادم رو بر می گردونم مقصد بعدی ......
آنچه خواهید دید:...آدرین:مرینت خوابم به حقیقت پیوست(ایول).....مرینت:ادرین هم اومد و گفت مرینت انگار از من خیلی مشتاق تری ها.اما همین که نگاهش به قاب عکس افتاد لبخندش محو شد.....
خب دوستان اینم از پارت ۲۳ که خوندینش.امیدوارم مثل قبل نهایت رو لذت برده باشید.حتما منتظر پارت های بعد باشید که قراره خیلیییییی جالب و هیجان انگیز و عاشقانه بشه.کامنت یادتون نره ها❤برید توی نتیجه براتون چالش دارم.راستی اگه این پارت استیکر نداشت ببخشید چون با لبتاپ تایپ کردم نشد استیکر بزارم.لطفا هرکی می دونه چطوری با لبتاب میشه توی برنامه word استیکر گذاشت بگه توی کامنت ها.مرسی باب حمایتتون.اگه دنبال کنید داستان رو،متوجه می شید قشنگ ترین داستانی میشه که خوندید
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
55 لایک
بچه های کسی از نگین جان خبر نداره؟
تازه یادت افتاده نگین رفت خیلی خیلی وقته رفته منم رفتم نفر آخر رفتم گروه تموم شد
سلام پارت بعدی کی میاد؟
واقعا عالی بود پارت بعدی رو میگذارید ؟
سلام دوستای گلم
خوبید؟
نگین هستم.نویسنده همین داستان.
ببخشید که رفتم. واقعا نتونستم بیام
اکانت جدیدمه.
اکانت قبلیم یعنی اکانتی که باهاش این تستو ساختم وارد نشد.
تستم رو گذاشتم تو صف بررسی. منتشر که شد انجام بدید برای رسیدن به جواب سوالاتون. باز هم عذر می خوام.
آجی برگشتی من اواعم
چرا تستچی بعد رو نمیزاری
لطفا سریع تر بزار 😀😰😐
نگین جون مثل همیشه عالی بود فقط پارت بعدی رو کی می زاری؟
پسس کجایی من بعد از ۴ ماه فهمیدم اکانت فرق کرده الان تازه دارم این پارت میخونم
قسمت بعدی رو ادامه بده دیگه ای بابا
قسمت بعدی رو سری تر بزار
🙁🙁🙁