your imagination 12

پارت 12 ناظر محترم باور کن چیزی ندارههه💔☺لطفا منتشر کن رد نشه:))♡♡

دیانیرا؟! دیا چی شد؟ چشماتو باز کن آروم روی مبل افتاده بود و چشماشو بسته بود قلبم تند تند می تپید بلندش کردم و تو بغ...لم گرفتمش نگاهمو ازش گرفتم و با قدم های تند رفتم سمت بیرون یه ماشین رد شد آقا؟ لطفا...یه دقیقه وایستین + پسرم چی شده؟ دراکو : میشه زودتر برید بیمارستان؟ یهو بی هوش شد + آروم باش پسر جون درک میکنم دوسش داری آروم باش الان می رسیم دراکو : قلبم خیلی تند می تپید ولی دیانیرا برعکس من آروم و بی خیال به خواب رفته بود چند مین گذشت رسیدیم بیمارستان بغ..لش کردم و رفتم داخل خانم؟ خانم کمکم کنید لطفا × چیزی نیست خوب میشه بیرون منتظر باشید دراکو : بردنش تو اتاق همش بالا و پایین راهرو رو راه میرفتم سرم درد میکرد خدایا اون تنها دوستمه خواهش میکنم خوب شه مدتی گذشت دکتر از اتاق اومد آقای دکتر؟ چی شده؟ حالش خوبه؟ + بله فقط شوکه بزرگی بهش وارد شده؟ دراکو : ب..بله + الان بیهوشه تا مدتی شوکه بهش وارد نشه چون بازم ممکنه بیهوش شه مراقبش باشید شما چه نسبتی باهاش دارید؟ دراکو : من...خب دوستشم + پدر و مادرش کجان؟ دراکو : فرانسه...میتونم ببینمش؟؟! +بله بفرمایید دراکو : با قدم های محکم به اتاقش نزدیک شدم دستم و روی دستگیره فشردم و رفتم داخل روی تخت دراز کشیده بود و یه سرم بهش وصل بود چشماشو بسته بود و به خواب رفته بود

بهش نزدیک شدم و رو صندلی کنار تختش نشستم و بهش خیره شدم دیا؟ نمیدونم صدامو می شنوی یا نه ولی من کنارتم متاسفم که...که از بچگیمون اون حرف و زدم همش تقصیر منه که الان اینجایی ببخشید! صدای آهنگ ملایمی توی سرم پیچید دنبال منبع صدا گشتم به گوشی دیانیرا رسیدم بلند شدم و رفتم سمتش گوشیو تو دستم گرفتم مامانش بود نگاهی به دیانیرا انداختم و دوباره به گوشی چشم دوختم گوشیو دم گوشم گذاشتم ( الو؟ دخترم خوبی؟ متاسفم که...دیر بهت گفتم نمیخواستم ناراحتت کنم دراکو : الو؟ + تو کی هستی؟ گوشی دیانیرا دست تو چکار میکنه خودش کجاست؟ دراکو : آروم باشید مامان جان! ( مامان جااان؟😂) دیانیرا...خب حالش خوب نبود بیمارستانیم + چی؟ بیمارستان؟ چی شده؟ دراکو : داشتیم حرف میزدیم بیهوش شد البته چیز مهمی نیست دکتر گفت فقط شوکه بهش وارد شده الان خوبه فقط خوابه + واقعا خوبه؟ دراکو : بله خوبه..نگران نباشید + اگه حالش بد شد بهم بگو...اگه نیاز بود بگو بیام دراکو : باشه...مراقبشم! خدافظ ) گوشیو قطع کردم و رو میز گذاشتم و به دیانیرا چشم دوختم دیانیرا : کمی لای چشممو باز کردم نور زیادی توی چشمم افتاد من...من کجام؟ دراکو : لبخندی رو لبم نشست دیا؟ خوبی؟ صدامو می شنوی؟ دیانیرا : دراکو؟ من کجام چی شده؟ دراکو : تو بیمارستانی یهو بیهوش شدی منم اوردمت اینجا حالت خوبه؟ دیانیرا : خوبم....

دراکو : دیا؟ معذرت میخوام دیانیرا : چرا؟ به خاطر تو نبود به خاطر حقیقت های زندگیه...حقیقت هایی که اذیتم میکنه! دراکو ؟ میخوام از اینجا برم دراکو : خوبی؟ مطمئنی؟ دیانیرا : آره بریم سُرمو از دستم در اوردم و رو تخت نشستم دراکو : آروم...آروم باش دستشو گرفتم دیانیرا : دستمو توی دستش گذاشتم و از رو تخت بلند شدم نفس عمیقی کشیدم و به روبه رو چشم دوختم از اتاق رفتم بیرون +عزیزم چیزی شده؟ دیانیرا : میخوام برم + خب باشه...حالتم که خوبه برو فقط آقای مالفوی؟ مراقبش باشید دیانیرا : بریم جلوتر از دراکو راه افتادم و رفتم بیرون باد سردی می وزید که لرز و به جونم انداخت یه چیز گرم روی شونم احساس کردم برگشتم کاپشن دراکو بود که روی شونم قرار گرفته بود بوی ادکلن تلخی و با تمام وجودم احساس کردم لبخند محوی روی لبم نشست خودت سردت نمیشه؟ دراکو : مهم نیست ممکنه تو سرما حالت بد بشه دیانیرا : ممنون دراکو : بابت؟ دیانیرا : اینکه کنارمی! دراکو : لبخندی زدم و تو چشماش زل زدم....نگاهمو به زمین دوختم و به قدم زدن ادامه دادم دیانیرا : همینطور بدون هیچ حرفی ، بدون هیچ نگاهی قدم بر میداشتیم بلکه برسیم خونه اما انگار هرچی بیشتر قدم بر میداشتیم خونه دورتر میشد اما من کنارشم...این کافیه! تصمیم گرفتم سکوت و بشکنم حالا این فراموشی هم خیلی بد نشدا باعث شد خیلی چیزا رو فراموش کنم و یه زندگی جدید و شروع کنم شاید بشناسمت ولی...از وقتی تصمیم گرفتی کمکم کنی حس میکنم عوض شدی شاید...مهربون شدی!

دراکو : آره...کنار تو خیلی چیزا فهمیدم تونستم احساس محبت و مهربونی رو به کسی نشون بدم که لیاقتشو داره دیانیرا : ممنون...دراکو؟ حس میکنم فهمیدم کار کیه اون آدم و پیدا کردم!!

ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش میکنم:) واسش کلی زحمت کشیدم خیلی خوشحالم میکنی اگه منتشر کنی منتشر کن ناظر مهربونم پلیز:))💚☺تنک لایک و کامنت فراموش نشه:)♡♡