7 اسلاید صحیح/غلط توسط: bagaboo انتشار: 2 سال پیش 715 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر تست هیچ چیز بدی نداره ميتوني همه ی کلمات رو هزاران بار بخونی
خلاصه:مرینت دوپن چنگ که از یه خانواده ی پولدار هست،لیدی باگ و نگهبان هست.آدرین آگرست هم پسر گابریل آگرست طراح معروف و کت نوار هست.لیدی باگ و کت نوار بعد از پس گرفتن معجزه گر ها از مونارک باهم راب*طه دارن.اما مارینت و آدرین در زندگی واقعیشون مجبور به ازدو*اج باهم دیگه شدند ولی اون ها از هم متنفرن.حالا هم باهم قرار گذاشتن که این یه ازدواج صوریه و قراره هرکسی زندگی شخصی خودشو داشته باشه...
*آدرین*
ژاکتمو رو تخت پرت کردمو به سمت دستشویی رفتم.شیر آب رو باز کردمو شروع کردم به شستن دست هام.هه!کلی قیافه میومد و با حالت عصبانی و جدیی ميگفت که"نه من از تو خو.شم نمیاد و ازت متنفرم!"حالا همون روز اولی با حو.له تو خونه میگرده!واقعا بازیگر خوبی هست!این هم مثله بقیه ی دخترا ميخواد باهام باشه.حالا به هر دلیلی.پول،شهرت،همسر جذاب؟...به فکرای خودم خندیدم و تو آینه به خودم نگاه کردم.پوست گندمی،چشمای سبز،موهای بلوند و صورتی بی نقص.چهره ای که هر دختری آرزوشه پارتنرش داشته باشه.پوزخندی زدم.یعنی کسی که دوس.تش داره چقدر از من بهتره که به من ترجیحش داده؟شیر ابو بستمو دستامو خشک کردم.یه تیشرت و شلوار راحتی پوشیدمو رفتم طبقه ی پایین.
مارینت داشت کلید هاشو از روی میز برمیداشت.نگاهمو ازش برگردوندم و رفتم روی کاناپه ی سفید روبروی تلوزيون نشستم و کنترل تلوزيون رو برداشتم:کجا میری؟چند ثانیه صدایی ازش نشنیدم که باعث شد برگردم سمتش.با چهره ای که نمیشد خوند چه احساسی توشه بهم نگاه میکرد.پرسیدم:چيه؟سوال سختی نپرسیدم که.همینطور که درو باز میکرد گفت:میرم خونه ی آلیا.برای شام منتظرم نمون!و درو بست.بی تفاوت گفتم:منتظر هم نبودم!و شبکه رو عوض کردم...
ساعت از 11 میگذشت و این زنه هنوز خونه نیومده بود.نگرانش نیستم یا برام مهم نیست که کجاست و با کیه،فقط نباید تا دیر وقت بدون من بیرون باشه.مخصوصا وقتی تازه ازد.واج کردیم!چهره ی خوبی برای شغلم و شرکت نداره.توی همین فکر ها بودم که صدای چرخش کلید توی در،خبر از اومدنش داد.پایین ورقه رو امضا کردم و در روان نویس رو بستم.برگشتم سمتش و بدون هیچ حسی گفتم:دیر کردی!همينطوري به سمت پله ها میرفت:قرار بود توی زندگی هم دخالت کنیم!خنده ی ارومی کردم و با لحن قبلیم گفتم:لباساتو عوض کردی بیا باید باهم حرف بزنیم.باشه ای گفت و رفت اتاقش.بعد از پنج دقیقه اومد پایین.نگاهی بهش انداختم.یه هودی سفید با شلوار جذب مشکی پوشیده بود.خوبه پوشش رو برخلاف ظهر رعایت کرد!رو مبل سمت راست نشست و گفت:چیشده؟دو انگشتمو گذاشتم رو کاغذی که روی میز بود و به سمتش کشیدم و گفتم:امضا کن.
با تعجب به کاغذ نگاه کردو برش داشت.یکم نگاهش کردو با تعجب رو بهم گفت:قرارداد هم خونگی؟!سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم و نفس گرفتم:خب واضحه که باید برای زندگی باهم،یه سری قوانین داشته باشیم.اينطوري میتونیم راحتتر تو یه خونه نفس بکشیم.مشکوک بهم نگاه کردو بعد شروع کرد به بلند خوندن قرارداد:این قرارداد توسط آدرین آگرست تنظیم شده است و از مارینت دوپن چنگ انتظار میرود تا به آن عمل کند تا بتوانند آسوده تر در کنار هم زیست کنند.شماره ی 1:احترام به حریم شخصی و دخالت نکردن در زندگی یکدیگر.2:پایبند ماندن به قولشان و نداشتن احساساتی برای یکدیگر.3:در مکان های عمومی باید در کنار یکدیگر ظاهر شوند و تظاهر کنند که این ازدواج واقعی است.4:سر ساعت 21:00 طرفین باید در خانه حضور داشته باشند و هیچ بهانه ای هم قابل قبول نیست!...به اینجا که رسید مکث کرد و با تعجب و کمی عصبی سرشو بالا آورد و گفت:این یعنی چی؟با لحن همیشگیم گفتم:یعنی دیر نمیای خونه._اما این که شرط اول(دخالت نکردن در زندگی یکدیگر)رو نقض میکنه!_خیر!هیچم اینطور نیست!
ادامه دادم:برای زن یا مردی که متهله(نميدونم چطوري مینویسن/:)درست نیست که زیاد شب بیرون بمونه و پی عیش و نوش خودش باشه،اونم تنهایی و بدون همسرش!خواست حرفی بزنه که ادامه دادم:دخالت در زندگی همدیگه یعنی من ازت بپرسم که امشب کجا بودی،با کی بودی و چیکار میکردی!من تو زندگیت فضولی نمیکنم و برام اهمیتی هم نداره!فقط دارم ميگم باید شب سر ساعت خونه باشی تا کردم حرف درنیارن!خوب میدونی که رسانه ها چهارچشمی حواسشون بهمون هست!به کل خانودامون!اونم مخصوصا که شرکت هامون تازه باهم شروع به همکاری کردن!نفسمو بیرون دادمو با لحن آروم تری گفتم:اگه موافقی امضاش کن!چند ثانیه با اخم نگاهم کرد.انگار داشت لا به لای اون موهای سرمه ایش،فسفر میسوزوند.روان نویس رو با خشم برداشت و امضاش کردو بدون هیچ حرفی به اتاقش برگشت.آهی کشیدم:خدا بهم صبر بده!چه زن مزخرفیه!
*مارینت*
محکم خودمو انداختم رو تخت و عصبانی به سقف خیره شدم.مسخره.مسخره.مسخره.مسخره!آگرست مزخرف و مسخره و مجسمه ی یخ!تا نصف شب تنهایی گشت زنی برو و بعدشم میای خونه باید این مجسمه رو تحمل کنی!اوففف.از روی تخت بلند شدمو به سمت کیفی که توش جعبه ی میراکلس رو گذاشته بودم رفتم.جعبه رو بیرون آوردم که همه ی کوامی ها سریع اومدن بیرون و با کلی سر و صدا شروع کردن به فضولی توی اتاقم و بهم ریختنش!مثل همیشه!بلند شدمو دنبالشون راه افتادم و سعی کردم بگیرمشون یا وسایل رو بذارم سرجاشون:تو رو خدا آروم تر صداتونو میشنوه!نه مولو اونو بذار سر جاش!شکستنیههه!*تق تق*سرجام خشمم زد.همه ی کوامی ها هم سرجاشون وایسادن و با تعجب به دری که زده شده بود نگاه میکردن.گلدون و قاب عکسی که دستم بود رو گذاشتم رو تخت و جواب دادم:بله؟!صداش از پشت در اومد:چه خبرته؟انقدر سرو صدا نکن میخوام استراحت کنم!باید این شرط رو هم به قرارداد اضافه میکردم؟!سرجام،توی اتاق،درجوابش گفتم:د...داشتم فیلم میدیدم...صداش زیاد بود...الان کمک میکنم!یه چیز نامفهومی گفت و بعدش هم صدای بسته شدن در اتاقش اومد.نفس آسوده ای کشیدمو با خشم به سمت کوامی ها برگشتم که همشون تندی رفتن تو جعبه و آروم گفتن:معذرت میخوایم مارینت!لبخندی زدمو گفتم:تا وقتی توی این خونه ایم،نباید بیاید بیرون چون ممکنه آگرست شما رو ببينه و این اصلا خوب نیست.همه گفتن:هرچی که نگهبان امر کنه!_ممنونم!شبتون خوش...خیلی خوشحالم که درکم میکردن و انقدر باملاحظه بودن.جعبه رو توی همون جعبه ی خیاطی قدیمیم گذاشتم و به تختم رفتم...
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
58 لایک
من عاشق این داستانمممم تهفگطکقعطقهزخفژهفزخا، خ 😂😭
لظنفشغکبگهطپازچتطکعب خیلیییی خوشحالممم که دوست داری داستان رووو😭😭😭😭😭😭❤️🔥
منم خوشحالم داستانو مینویسی 😭😂😂😭
پارت بعد بزاررررررررررررررر
به روی چشمم
فقط اول داستان رو بذارم یا پارت بعد کمیک رو؟
اول داستان 😄
چشم
عالییی
پارت بعد ؟
عالی بودددد، اما کی هویت همو میفهمن من عجله دارممممم
عامم حالا حالا هاا مونده😂😂💔ولی همچين قشنگ میفهمننننن(البته از نظر من)
هوم يه چيزى خيلى وقته نتونستم دنبالش كنم چند تا قسمت ازش اومده ؟!
10
فک کنم😂😂😐
واهايى دلممم برات تنگ شده بود ❤️
عالی بود
مرسیی
عالی بود:)
مرسییی
دلم براش تنگ شده بود:)
عاقییی😍😭❤🔥
🍓
متاهل(گومن نتونستم جلو خودمو بگیرم ملانقطهای شدم)
راستی، ادامهی Eclipse رو نمیخونی؟
مرسی😂💗
حقیقتا دلم خیلییی میخاد بخونم اما واقعا سرم شلوغه و حتی وقت نکردم کمیک هايي که هر روز منتظرش بودم رو بخونم😭💔از یه طرفی هم درس و مشق و ساختن تست و اینا...قول ميدم تابستون همشو بخونممم😭😭😭😭😭🙏
:)))