
لایک و کامنت بچه ها میخوام یع داستان دیگه بنویسم
(پرش. زمانی) ویو جولیا رسیدیم فرودگاه بدو بدو به سمت گیت رفتیم که گفت: سلام هواپیما ۱٠دقیقه تاخیر داره یونا: خدارو شکر آخیش به خیر گذشت جولیا: شانس اوردیم هانا: بالاخره شانس در خونه ی مارو زد( نویسنده: حالا کجاش رو دیدید هانا: یعنی چی نویسنده: حالا میریم جلو میبینید)(پرش زمانی)...: پرواز ۵۴۱ به مقصد کره سئول به گیت.... بروید هانا: بچه ها بلند شید پرواز ماست (پرش زمانی) ویو هانا سوار هواپیما شدیم متوجه شدم صندلی هامون از هم جداعه جولیا اول هواپیما یونا اخر هواپیما منم بال هواپیما با هزارتا غر زدن رفتیم نشستیم نشستم بعد یه پسر قد بلند کنارم نشست چه بوی خوبی میداد یه عطر تلخ و سرد یه عینک هم زده بود
ویو یونا اعصابم خورد بود چون همه از هم جدا بودیم خیلی نگران جولیا بودم چون سنش زیاد نبود میدونستم هانا از پس خودش برمیاد اما جولیا نمیدونم یه پسر بغلم نشسته بود با یه پیرزن که خواب بود پسره عطر خیلی خوبی داشت تیپش خیلی خفن بود ویو جولیا من یکم میترسیدم چون تنها بودم که یه پسر با موهای مشکی و تیپ گنگ کنارم نشست ۵دقیقه داشتم نگاش میکردم که گفت: کجا رو نگا میکنی سریع به خودم اومدم و نگاهم رو برداشتم که گفت: جواب سئوالم رو نگرفتم گفتم: ببخشید فکرم درگیر بود با یه نگاه سرد جوابم رو دادم نمیدونم چرا بعد اون نگاه مغزم بهم هشدار داد نمیدونم چرا (پرش زمانی) ویو هانا رسیدیم سئول پیاده شدیم تاکسی گرفتیم رفتیم خونه (بچه ها از قبل خونه گرفتن) هانا: ولی من کسی که اینجوری به ما جا داده بود رو زنده میخوام یونا: گل گفتی کی بود اخه این چه وضعه جا دادن بود دقیقا هر سه تامون تو سه نقطه ای از هواپیما بودیم هانا با چشم به یونا اشاره میکنه و ل. ب میزنه میگه: این چرا ساکته یونا با ل. ب زدن: نمیدونم یونا: جولیا چرا انقدر ساکتی؟ هانا: کسی کاری باهات کرده؟ جولیا: نمیدونم...... بچه ها میخوام یه چیزی بهتون بگم یونا و هانا: بگو جولیا: من امروز که داخل هواپیما نشستم یه پسر بغلم نشست یونا: خب جولیا: پسره خیلی خوشگل و خوشتیپ بود من همینجوری نگاش کردم که گفت (قضیه رو گفت) هانا: کاری باهات نکرد که جولیا: نه بابا هانا اتفاقا منم (یونا و هانا قضیه ی هواپیما رو گفتن) یونا: بچه هامن گشنمه جولیا و هانا: تعجب نکردم یونا: گروه سرود جولیا و هانا: زه. رم. ار 😂😂😂
هانا: حالا چی میخوری؟ یونا: پیتزا جولیا: موافقم هانا: 😐 اخه ا. سک. ول ها ما هنوز مبل هم نچیدیم چه برسه به فر جولیا: خب از بیرون سفارش ب یونا: صدای جیغ میاد هانا: اره بدو بریم سریع پریدیم بیرون که یه دختره رو دیدیم که داره از دست پسره فرار میکنه اما کوچه ی اینجا بمب بسته یه نقشه با بچه ها چیدیم

ویو جولیا من باید برم جلو پسره که با زیباییم حواسش رو پرت کنم و رفتم پسره: واو به جای یه عروسک دوتا عروسک سراقم اومدم ویو یونا منم مثل جولیا رفتم جلو پسره پسره: وای امروز چقدر خوش بختم سلام خ. وش. گلا هانا: یه خوشگل دیگه نمیخوای (هانا شروع میکنه به ز. دن پسره یونا هم کمک هانا جولیا هم دختره رو برد خونه)(پرش زمانی) یونا: دختر جون خوبی دختره:خوبم دستتون درد نکنه خیلی ممنون هانا: اسمت چیه؟ دختره: اسمم جنی کیم جنی یونا هانا جولیا: خوشبختم هانا: منم کیم هانا هستم این جولیا هستر و این هم کیم یونا جنی: خوشبختم چند سالتونه من ۲۲ سالمه (بچه خودشون رو کامل معرفی کردن) هانا: تو خونه نداری؟ جنی: نه ندارم یعنی دارم ولی از خونه ف. ر. .ار کردم یونا: چرا؟ جنی: میخواستن بز. ور ش. وهرم بدن جولیا: به همین پسره؟ جنی: نه اما فهمیدم پسره م. رده ولی خانوادم گفتن دیگه خونه نیام تردم کردن هانا: چه بد ول کن (۲دقیقه سکوت) جولیا هانا یونا: میخوای با ما زندگی کنی جنی: 😳😂 مزاحمتون نباشم جولیا یونا هانا: نه بابا مراحمی جنی: چرا همه چیز رو میگید هانا جولیا یونا: خودمون هم نمیدونیم (همشون با هم خندیدن) 😂😂😂😂😂 (عکس بالا جنی)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی پارت بامزه ای 😘
داستان خوبیه ولی چه باحال که بپری خونه یکی بعد باهاش زندگی کنی خدا یه همچین فرصتی به منم وقتی فرار کردم بده آمینننن🤣
منظورت جنیه؟
ولی ای کاش میشد همین قدر ساده با یکی زندگی کنی😆
اره 🤣
بچه ها به نظرتون چیه یه داستان دیگه بنویسم
عالی بود