امیدوارم خوشتون بیاد
مینهو:همین که گفتم همین الان میری...(با داد) باز هم تیر های پی در پی زده شد. مینهو: می هی بروووووووو(با داد) از زبان راوی:مینهو به سمت جون مین رفت و با استفاده از قدرتش اسلحه جون مین رو گرفت و در چشم به هم زدنی خوردِ خوردِ شد. جون مین: اَه... ل.ع.ن.ت.ی تو دیگه کی هستی؟ (با تعجب) چرا من هر وقت می خوام جون اون دختره ی ع.وض.یُ بگیرم یکی ا.ح.م.ق تر از اون سر راه من سبز میشه؟ و نقشه بی نقص منو خراب میکنه؟(با داد) مینهو:هی.. هی اول اینکه راجب می هی درست حرف بزن🤨 و بعدشم ا.ح.م.ق تویی که فکر کردی با یک نقشه ا.ح.م.ق.ا.نه می تونی جون
یک دختر پاک تر از گل رو بگیری؟ 🙄واقعا واسه اون عقل نداشتت متاسف شدم😪 از زبان راوی:جون مین تک خندهی بلندی کرد و گفت:هی بچه حواست باشه داری با کی حرف میزنی؟ اول اون حرف توی دهنت رو مزه مزه کن بعد به زبون بیارش (با داد) فکر کردی اون اسلحه ای رو که ازم گرفتی تنها سلاح من بود؟! نه... سخت در اشتباهی بچه جون.... از زبان راوی:جون مین به سرعت اسلحه ی کوچکی در آورد و سمت مینهو گرفت و شلیک کرد و... صدایی خوف ناک و مهیب فضای خانه را در بر گرفت و تنها سکوت بود که به گوش می رسید. می هی که در جایی پناه برده بود، بعد از صدای شلیک گلوله چند لحظه ای را در شک گذراند اما کمی بعد صدای جیغ و داد و گریه می هی بلند شد
و تنها اسم یک نفر را به زبان آورد آن هم (___مینهو___) بود که سکوت خوف ناک خانه را شکست. می هی با دو به سمت مینهو رفت وقتی به او رسید جسم بی جانش را مشاهده کرد یعنی پسر و فرشته مهربون قصه ما دیگر وجود نخواهد داشت؟
امیدوارم خوشتون اومده باشه و این پارت خیلی کم بود پارت بعدی جبران می کنم😉💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
  
 
 
پارت بعدی رو هرچه سریعتر بذار لطفا 😀
چشم حتما