
لایک کامنت فراموش نشه اگه دوست دارید یه داستان دیگه هم بزارم!؟
نفس های د. اغ یکی رو روی صورتم حس کردم (بچه ها مینجی رو صندلی نشسته و ایو و کوک دارن میرقصن) سمت چپم رو نگاه کردم دیدم تهیونگ با فاصله ۵سانتی صورتمه و دارم صورتم رو داره آنالیز میکنه ویو تهیونگ دیدم مینجی رفت نشست منم رفتم کنارش رو صندلی نشستم داشتم صورتش رو نگاه میکردم خیلی زیبا بود نقصی نداشت معلوم بود داره فکر میکنه که تا الان متوجه نشده دیدم یهو برگشت سمت صورتم ۱۰ثانیه بهم زل زده بودیم که

کوک گفت: بچه ها من گشنمه آیو: منم همینطور تهیونگ: منم گشنمه مینجی: باشه بابا چی میخورید تهیونگ: دوکبوکی ایو: نودل. جونکوک: خورشت کیمچی مینجی 😳🤨 خب الان من چیکار کنم جی درست کنم همتون یه چیز گفتین تهیونگ: راست میگه پس همون نودل ایو: نه نه این چه حرفیه خورشت کیمچی جونکوک: نههه همون دوکبوکی مینجی:(شروع کرد به خندیدن ) ای خدا ویو تهیونگ چقدر بامزه میخنده دلم ضعف رفت مینجی: اصلا پیتزا سفارش میدیم خوبه تهیونگ جونکوک آیو: اره خوبه مینجی: خدارو شکر فقط من اینجا فست فود خوب نمیشناسم کوک: من میشناسم زنگ میزنم بیارن (پرش زمانی) ویو مینجی مهمونی تموم شد من رفتم توی اتاقم ایو هم همینطور یه تا. پ و شل. و. ارک خونگی پوشیدم (عکش بالا هست) موهام رو باز کردم و شونه کردم دراز کشیدم رو تخـتم داشتم به امشب فکر میکردم که خوابیدم (پرش زمانی) با صدای در زدن بیدار شدم رفتم ببینم کیه گی. ج خواب بودم، رفتم در باز کردم تهیونگ بود گفت: امم چیز اون چیز من جا مونده جیز شارژر گوشیم گفتم: الان میارم رفتم شارژر رو دادم و رفتم تو اتاقم داشتم فکر میکردم چرا هی تته پته
میکرد یهو یادم افتاد با تا. پ ش. لوار. ک بودم یدونه زدم تو سرم و گفتم: ای مینجی خدا بگم چیکارت کنه و بعد خوابیدم ویو تهیونگ دیدم گوشیم شارژ نداره تو خونه داشتم دنبال شارژر میگشتم که یادم افتاد خونه ی مینجی تیشرتم رو پوشیدم و رفتم پایین زنگ در رو زدم که مینجی در رو باز کرد چشمام گرد شد با تا. پ وشل. وار. ک بود ب. دن سفیدش پیدا بود موهای بلند مشکیش باز بود دورش ریخته بود منم کع با دیدن اینا به تته پته افتادم شارژر رو گرفتم و رفتم بالا هنوز تو شوک بودم
ویو کوک رفتم یه دوش گرفتم اومدم لباس پوشیدم یهو فکرم رفت سمت اون دختره آیو خیلی دختره باحالی بود یکمم خنگ بود با فکر کردن به اینا لبخند ناخواسته رو لبم اومد تو فکر آیو بودم که خوابم برد ویو ایو نمیدونم چرا با یه برخورد از این پسره جونکوک خوشم اومد بنظر میومد پسر بامزه ای باشه الان یه پسره حتما یه دوست دختر داره مگه میشه همچین چیزی روزمین بمونه وجدان: ایو خانم خجالت بکش به پسر مردم چشم داری ایو: به تو چه من خوابم نمیبرد رفتم یه دوش گرفتم به از ۱٠ دقیقه برگشتم لباسم رو پوشیدم و رفتم رو تختم خدارو شکر فردا پنجشنبست سارا و یجی جای ما تو ارایشگاه کار میکنن ویو مینجی از خواب بیدار شدم ساعت ۱۱بود باورم نمیشد بیدار شدم یهو یاد اتفاق شرم اور دیشب افتادم واییی خدااا خیلی بد شددد اه توف تو این شانس رفتم دستشویی عم. ل. یات رو انجام دادم و یه صبحانه درست کردم رفتم ایو رو صدا کنم مینجی: ایو ایو بیدار نمیشی ایو ایو بیدار شو ایوووو چرا بیدار نمیشه خدا رفتم اب اوردم ریختم رو صورتش بیدار شد گفت: چیه چی شده چرا اب میریزی مینجی: وای ایو س. ک. ته کردم چرا بیدار نمیشدی ایو: دیشب دیر خوابیده بودم به خاطر اون مینجی: اها بیا صبحانه آمده کردم داشتیم صبحانه رو میخوردیم گفتم مینجی: ایو دیشب نمیدونی چیشد ایو: چیشد کسی مرد مینجی: نه بابا دیشب تهیونگ شارژرش جامونده بود اومد پایین در زد منم با این لباس بودم دید منو به تته پته افتاد منم انقدر گ. یج خواب بودم که اصلا حواسم نبود ایو: وای چقدر بد شد از شانس چه تاپی هم پوشیده بودی همه جات معلوم بود 😂مینجی: ز. هر. مار من مثل چی خجالت کشیدم ایو: 😂خیل خب میگم مینجی بلیط بگیر بریم سینما فیلم ببینیم شنیدم یه فیلم اومده اسمش..... خیلی باحاله مینجی: باشه (زنگ در خونه رو زدن) مینجی: ایو تو برو من لباسم درست نیست ایو: باشه😂 ویو ایو رفتم در رو باز کردم جونکوک بود گفت: سلام خوبی ایو: مرسی تو خوبی جونکوک: اره میگم من و تهیونگ امشب میخواستیم بریم سینما من پیشنهاد دادم چون شما دیشب مارو مهمون کردین ماهم امشب شمارو مهمون کنیم ایو: چه عالی اتفاقا منو مینجی هم برناممون این بود باشه من با مینجی حرف میزنم ببینم اون چی میگه کوک: باشه بهم پیام بدین فعلا ایو: خدافظ مینجی: چی شد؟ چی کار داشت؟ ایو:(قضیه روگفتم) مینجی: زشت نیست؟ ایو: نه بابا اوکی دیگه بهش بگم میایم مینجی: باشه بگو .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی