
جنگ داخلی سه سال طول کشید،بعدش برگشتن ولی هنوز هم آثاری از جنگ باقی مونده بود...پلیسها هم دنبال باعث و بانی جنگ می گشتن و هر کسی که توی آشوبیگ که استارت جنگ بود دست داشت رو دستگیر و محاکمه می کردن. یه روز چون آریانا و جون و بچه ها از خارج اومده بودن برای همشون احضاریه فرستادن،برای همه ی کسایی که خارج از کشور بودن و اومدن فرستاده بودن. شینوبو و شینو رفقای خوبی شده بودن،تو اداره کنار هم ایستاده بودن،یک مرد میانسال با قیافه ای شکست خورده سمت راستشون بود و زنی که احتمالا خواهر یا همسرش بود همراهش بود،سمت چپشون هم آریانا و جون بودن. ماموره:نام؟نام خانوادگی؟ مرده:کاتسو ساتو. شینو برگشت سمت اون مردی که اسمش کاتسو ساتو بود و دو دل نگاهش کرد. افسره:نام و نام خانوادگی؟ زن کاتسو ساتو:نیا تاناکا. شینو دیگه سکوت نکرد و پرسید:شما کجا بودید موقع جنگ داخلی البته فضولی نباشه. کاتسو ساتو: آخرین بار آمریکا. شینو:آخرین بار؟ کاتسو:آره آخرین بار،موقع جنگ دنبال بچمون می گشتیم و از این کشور به اون کشور می رفتیم. شینو:پیداش کردید؟ نیا:نه... شینو:واقعا متاسفم بخاطر بچتون. نیا: شما کجا بودی؟ شینو:آمریکا. نیا:اون خانوم مادرته؟ شینو:نه...دنبال صدای گریه ی یکی رفتم و خانوادمو گم کردم....کاش نمی رفتم خیلی پشیونم. نیا:اسمت چیه؟ شینو فرصتو غنیمت شمرد و گفت:حالا دیگه متاسف نیستم برای دخترتون چون من شینو ساتو ام. ده سال بعد: شینو ساننننن!این گربه اینجا چی میخواد؟😭 شینو:میترسی ازش؟ اون:ببرش بیرونن 😬 شینو: آخی.بیا پیشی! اون:😑زود باش😭 شینو نیشخند زد و گفت:میساکی چان بس کن ترس نداره که. میساکی:😐ترس نداره وحشتناکه!
شینو:اینقدر جیغ جیغ نکن ایش. یه نفر دیگه هم نزدیک شد و گفت:چتونه برگردید سر کارتون. شینو:میساکی بازم از گربه ها ترسید. اون:اگرم نمیترسید جای اونا تو هتل نیست،میساکی کارت تو سالن شماره ی ۲ تموم شد؟ میساکی:نه. شینو:از زیر کار در رفتی! اون:تو چی شینو کارت تو زیر زمین تموم شد؟ شینو:زیر زمین شماره ی یک طبقه بندی وسایل انبار شده و ... تموم شد و زیر زمین شماره ی دو رو تمیز کردم و... اون:خیل خب میتونی بری. شینو:خداحافظ.
و رفت،کار پاره وقت توی یک هتل داشت. همونطور که شینو توی خیابون قدم می زد و به سمت ایستگاه اتوبوس می رفت تا برگرده خونه گوشیش زنگ خورد: الو....سلام....شما؟!....آها تویی....خوبی؟....من بیرونم....چیکارا می کنی؟..... منم....نه هنوز نمی دونن.....بیخیال بابا......بوس بوس خداحافظ....باشه حالا تو هم ایش.... گوشیش رو قطع کرد و به تلفن خونه شون زنگ زد: الووو(با لحنی کش دار و لوس که باعث بشه هر چی گفت بگن چشم)....خوبید؟.....من داشتم میومدم خونه کاری برام پیش اومده دیرتر میام شما نهار بخورین......کلاس؟آره معرکه بود.....هیچی چیز خاصی نشده دوستم حالش خوب نیست گفت برم پیشش....اوکی خبر می دم باییی 😀 گوشیشو قطع کرد و قدم هاش رو تندتر برداشت. رسید به جایی و رو به روی یک زن میانسال وایساد همسن و سال مامانش نیا.
چالش: بنظرتون اون زن چه کسی بود که شینو باهاش رفت سر قرار؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هی;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
جون؟
میگم ادامه بده کلا متفاوته درسته حمایت نمیشه حالا ادامه بده
سلام ممنون بابت کامنتی که دادی اون رمانشو ادامه داد و من تا آخر خوندمش🙂خیلی قشنگ بود اون چون علاقه داشت مینوشت و به قول خودت درسته که حمایت نمیشد ولی اون ادامه داد کامنتتو دیده و دوست داره پارت بعدیو بذاره اما نمیتونه،دوست صمیمی من بود متاسفانه از تو گوشیش همه چیز پاک شد و رمانشم رفت بعدش اون کلا بیخیال همه چیز شد
حیف شد ولی اگه یادشه بگو تو دفترچه بنویسه هر رمانی و داستانی که مینویسه اینطوری هیچوقت زحماتش به هدر نمیره
ممنون بابت پیشنهادت بهش میگم