خودمنوشتمشون=))
هنوز اون چشمهای خیس بسته بودند و دنیایی تاریکتر از خودشون رو رصد میکردند، اما خیلی ناگهانی صدای اون چشمهای قهوهای، ستاره شد و نور ضعیفش رو به زخم تابید؛ درست مثل مهتابی که از شیشههای بالای کلیسایی روی بدن خستهی پسر میتابید. مهتابی که پسر رو به برداشتن ویولنسل و نواختن آهنگی قدیمی وامیداشت.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
خیلی قشنگ بودد!♡