پارت 3 ناظر محترم پلیز منتشر:)♡
با صدای برخورد قطره های آروم بارون با شیشه پنجره چشمامو باز کردم و به آسمون چشم دوختم چه هوایی! از رو تخت بلند شدم یکم آب به صورتم زدم و موهامو شونه کردم و دم اسبی بالای سرم بستم رفتم سمت چمدون و یه تیشرت مشکی با شلوار مشکی پوشیدم از اتاق رفتم بیرون همه جا تو سکوت فرو رفته بود و ابر تیره جلوی نور خورشید و گرفته بود هیچکس نبود کمی رفتم جلوتر و رو کاناپه نشستم تازه متوجه حضور آدرین شدم که رو مبل نشسته بود و با گوشی ور میرفت آدرین : عه تو خونه ای؟ مرینت : بقیه کجان؟ آدرین : همه رفتن خونشون تعطیلات کریسمس مرینت : کریسمسه؟ آدرین : آره نمیدونی؟ مرینت : نه....همه چی بعد از اونا یادم رفته آدرین : این یارو که میخوای ازش انتقام بگیری کیه؟ مرینت : کسی که پدر و مادرم و کشته کسی که با قلبم بازی کرده آدرین : چرا؟ مرینت : از کجا باید بدونم؟ آدرین : اسمش چیه؟ مرینت : لوکا...مامانم باهام آشناش کرد نمیدونست اون همونیه که باعث مرگشه آدرین : گفتی با قلبت بازی کرده؟ مرینت : باورش واسم سخته ولی لیاقت همچین آدمایی مرگه!! آدرین : واقعا متاسفم....خیلیا با احساسات آدما بازی میکنن ولی تو باید ازش دوری کنی مرینت : نگاهمو از زمین گرفتم و به چشماش خیره شدم آدرین : با حرفاش واقعا ناراحت شدم تو چشماش زل زدم حس میکردم توی دریای آبی درخشان فرو رفتم!
کمکت میکنم ازش انتقام بگیری مرینت : فعلا نمیخوام انتقام بگیرم اول باید بفهمم چرا این کارو کرده میخوام کار با اسلحه رو یاد بگیرم! آدرین : پاشو....بریم حیاط پشتی مرینت : دنبال آدرین رفتیم سمت حیاط آدرین یه اسلحه برداشت و تو دستش گرفت نگاهی بهم انداخت و گذاشتش تو دستم حس تنفر و خشم توی دلم زنده شد همش چهره لوکا تو ذهنم میومد آدرین : آروم باش یه نفس عمیق بکش ببین اسلحه رو مستقیم به هدف بگیر کمی تمرکز کن و ماشه رو بکش مرینت : نگاهمو ازش گرفتم و به صفحه دارت چشم دوختم تفنگ و توی دستم فشردم دستم و روی ماشه گذاشتم چشمامو بستم و ماشه رو فشردم صدای بلندی توی گوشم پیچید اشکی از روی گونم سر خورد تحمل ایستادن نداشتم و رو زمین افتادم آدرین : مرینت یه شلیک کرد و روی زمین افتاد رفتم سمتش و کنارش نشستم سرشو انداخته بود پایین خوبی؟ مری؟ مرینت : صدای محو آدرین توی سرم می پیچید همینطور گریه میکردم آدرین : مرینت؟ چی شد؟ خوبی؟ مرینت : سرمو به نشونه منفی تکون میدادم آدرین بهم نزدیک شد و دستشو روی موهام کشید و اشکای روی صورتمو پاک کرد به چشماش زل زدم احساس آرامش و درون وجودم حس کردم
آدرین لبخند محوی زد و گفت : آروم باش دیگه شلیک نکن باشه؟ بیا بریم داخل مرینت : از رو زمین بلند شدم آدرین دنبالم اومد رو مبل نشستم آدرین : چی شد؟ مرینت : حس...حس وقتیو داشتم که صدای اسلحه رو از خونمون شنیدم....آدرین : مرینت... بهش فکر نکن باشه؟ آروم باش... آروم باش عزیزم! مرینت : با حرف آخرش شوکه شدم چ..چی؟ عزیزم؟ آدرین یکم جا خورد و به تته پته افتاد لبخند مسخره ای زد آدرین : کی من؟ نه اینو نگفتم گفتم؟ مرینت : آره...گفتی آدرین : خب...از..از دهنم پرید بهتره بری یکم تمرین کنی...مرینت : حوصله ندارم من باید از اینجا برم همین الان آدرین : نه...خطرناکه مرینت : چی خطرناکه؟ آدرین : اون بیرون خطرای زیادی هست مرینت : من باید بفهمم چرا لوکا اون کارو کرده...چه دشمنی با من داره آخرشم با یه انتقام همه چیز و تموم کنم آدرین : پس باهات میام مرینت : چرا؟ اصلا چرا انقد نگرانمی؟ آدرین : نمیدونم....واقعا نمیدونم فقط نمیخوام اتفاقی واست بیوفته مرینت : اوکی...ولی هر اتفاقی بیوفته پای خودته...آدرین : من از پس خودم بر میام برو حاضر شو اول باید دنبالش بگردیم مرینت : رفتم تو اتاقم و یه هودی مشکی با شلوار بگ مشکی پوشیدم و رفتم بیرون
آدرین : بریم؟ راستی مرینت اینو بگیر مرینت : به اسلحه چشم دوختم نفس عمیقی کشیدم و تو جیبم گذاشتم از خونه رفتیم بیرون یه نامه کنار دیوار افتاده بود برش داشتم!
ناظر عزیز و محترم لطفا لطفا منتشر کن رد نشه خواهش:)💚☺تنک:) لایک و کامنت فراموش نشه:)♡♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد رد شد😔💔آخه چرا ناظر محترم اگه این کامنت و می بینی واقعا اون تست چیزی نداشت چرا رد میکنی آخه کلی واسش زحمت کشیدم💔☺اگه اینطور پیش بره واقعا دیگه تست نمیسازم رفقا:)
پرفکت :)
تنکک لاو
واقعا داستانت قشنگه؛)
عالی بود💗
ممنووون لاومم لطف داری:)💙
عالییی
تنکک بیب:)💚