
مینهو ویو: از خواب بیدار شدم و به دوروبرم نگاه کردم اما...جیمین کجاست؟ یعنی زودتر از من بیدار شده و رفته؟ اما...کجا رفته؟ با خودم گفتم: شاید رفته آب بخوره زود میاد صبر کردم اما نیومد دیگه داشتم میرفتم دنبالش که پرستاری اومد تو اتاق: خانم مگه به شما نگفتم بیمار نباید به هیچ عنوان از بیمارستان بیرون بره؟ + مگه رفته؟ پرستار: بله همه جا رو دنبالشون گشتم اما نبودند به احتمال زیاد بیرون از بیمارستان هستند + من...واقعا عذر میخوام دویدم تا جیمینو پیدا کنم یعنی کجا رفته بود؟ نیم ساعت دنبالش گشتم ولی نتونستم پیداش کنم... دیگه ناامید شده بودم که دیدم داره با سرعت میاد طرف من + کجا بودی؟ میدونی چقدر دنبالت گشتم؟ یعنی اصلا...- این چیه؟ گوشی رو گرفت سمتم با دیدن عکس نفسم بند اومد + ای...اینو از کجا آوردی؟ سوجون بهت داده؟ - این الان مهم نیست...فقط جواب منو بده... واقعیت داره؟ سوجون دو*ست پ*سرته؟ + نه...نه واقعا نه...نمیدونم چیا بهت گفته ولی این واقعی نیست... فتوشاپه - واقعا؟ یعنی اینم الکیه؟ عکس بعدی رو بهم نشون داد: اینم همینطور؟ + بعله اینم فتوشاپه ولی...یه لحظه صبر کن اینکه...لباس لیاعه! همون موقع لیا اومد: وای خدا رو شکر پارک جیمین کجا بودین؟ + لیا فقط بهم بگو این لباسو جایی ندیدی؟ # وای پناه بر خدا این دیگه چیه؟ جیهوپم که کنار لیا ایستاده بود چشماش درشت شد × اینو کی بهت داده جیمین؟ - چرا به لیا و جیهوپ میگی؟ من دارم از تو میپرسم این واقعیت داره یا نه + نهههههه چند بار بگم؟ این لباس لیا هست و اونم دیگه نمیدونم × صبر کن...عه اونم لباس منه لیا و جیهوپ به هم نگاه کردن× ما اینو به مناسبت سالگرد ازدواجمون پوشیده بودیم لیا عکسی رو از تو کیفش در آورد و بهمون داد # نگاه کنین دقیقا شبیه همن راست میگفت! دقیقا شبیه هم بودن اما بجای لیا و جیهوپ صورت منو سوجون رو گذاشته بودن! رو کردم به جیمین + بفرما...حالا باورت شد؟ سکوت کرد - من باید برم حساب یکیو برسم! دوید و از بیمارستان خارج شد منم دنبالش رفتم+ وای نه تو رو خدا این دفعه رو بخاطر من از بیمارستان نرو بیرون دیگه طاقت غر غرای اون پرستار لوسو ندارمممم!
جیمین ویو: با عصبانیت دنبال اون سوجون بدبخت میگشتم فقط اگه دستم بهش برسه...کاری میکنم که تا آخر عمرش نتونه خواب خوش ببینه! رفتم ضلع جنوبی بیمارستانو گشتم ولی نبود صدای ناله های مینهو رو شنیدم+ بس کن دیگه توان راه رفتنو ندارم بیا بشین اینجا انگار نه انگار تیر خوردیا!- من حالم خوبه خواستم برم ضلع شمالی که شکمم درد گرفت - آییییی + بیا اینم از این...بیا اینجا بشین خستگی در کن بعد هر کاری دلت میخواد با سوجون بکن نشستم پیشش- از دستم عصبانی نیستی؟ + چرا عصبانی باشم؟ تقصیر تو که نبود بعدشم اگه منم جای تو بودم عصبانی میشدم...و اینکه شما رئیسمی اگه بخوامم نمیتونم عصبانی بشم - باشه...حالا میتونم برم دنبال سوجون؟ + نخیر بشین ببینم! هنوز یه عذرخواهی به من بدهکاری! - خیلی خب...ببخشید راضی شدی؟ + هنوز نه! - دیگه چی؟ + خب...من گرسنمه! - اینو باش! تمام غذا های منو خوردی بعد بازم گرسنته؟ + خب چیکار کنم کلی دویدیم گرسنم شد دیگه! - چی میخوای بخوری؟ + یه فکری دارم! یک ساعت بعد: سرم دیگه داشت گیج میرفت! تا الان ۸ تا مغازه رفتیم و مینهو کلی چیز میز خورده بود + اینجا هم مغازه خوبی بنظر میاد بریم توش؟ - اینم شد نهمین مغازه رفتیم تو و نشستیم مینهو منو رو نگاه کرد + بنظر خیلی خوشمزه میان از این میخوام....از این میخوام...از اینم میخوام...تو چیزی نمیخوای؟ - نه ممنون فقط زودتر بخور که بریم + عه اینطوری که نمیشه! مامانم همیشه میگفت باید غذا رو آروم بجوم تا طعم واقعیش رو احساس کنم... وگرنه هم احتمال خفگی وجود داره هم دیگه طعمش رو نمیتونم احساس کنم- حرفات تموم شد؟ سفارشت اومد زودتر بگیر بخور + باشه سه ساعت بعد: ای خداااای من صبرم دیگه داشت لبریز میشد - مینهو سه ساعته داری میخوری دیگه کی تموم میشه؟ + این تیکه آخرشه بزار با آرامش بخورم همون لحظه جیهوپ اومد داخل × وای بچه ها بیاین ببینین چی شده + اهههه کو*فتم شد - بدو بیا بریم ببینیم چی شده دستشو گرفتم و رفتیم سمت جیهوپ...
مینهو ویو: با سرعت دنبال جیهوپ میدویدیم تا به یه پارک جنگلی رسیدیم + چرا آوردیمون اینجا؟ لیا با لبخند گفت: مینهو تولدت مبارک - امروز تولدت بود؟ + وااای واقعا یادم نبود ممنونم لیا # خواهش میکنم بیا بشین اینجا کیکتو ببین! کیکی رو بهم نشون داد واقعا خوشگل بود! آبی بود با رز های صورتی و سفید که یه شمع صورتی هم روش بود - تولدت مبارک مینهو! اول یه آرزو کن و بعد شمعتو فوت کن + باشه یه آرزو کردم و شمعو فوت کردم چهار ساعت بعد: منو جیمین روی نیمکت پارک نشسته بودیم و به آسمون نگاه میکردیم + امروز خیلی بهم خوش گذشت - به منم همینطور سرمو بردم بالا و به ستاره ها نگاه کردم یه ستاره توجهم رو به خودش جلب کرد+ اون خیلی درخشانه!- آره اون درخشانترین ستاره بینشونه.... تو هم خیلی شبیه اون ستاره ای مینهو! + اوه...ممنون سرخ شدم و دیگه هیچی نگفتم کمی بعد جیمین ادامه داد: میدونی...قصدم از اینکه تو رو آوردم بیرون فقط خوش گذرونی نبود! اومدم یچیزیو بهت اعتراف کنم + چی...چیو؟ - مینهو...من....من دوستت دارم!
🥰❤🥰❤️🥰❤️🥰❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه لطفا پارت بعدی رو زود تر بزاری ؟؟؟ به عنوان عیدی
چشم❤️
گذاشتمش توی بررسیه💖✨️
ععالییییی