بماند به روزگار زِ ما هم حکایتی هر کس بگونهای زِ ما کند حکایتی!
طبق عادت همیشگی منتظر قطار ایستاده بودم . خسته از همه کارهای روزمرگی ام . شاید تنها تسلی خاطرم باد خنکی بود که در مترو برایم به ارمغان می آورد . ایستاده بودم و طبق عادت همیشگی یکی یکی مسافرانش را نگاه میکردم . پیر و جوان ، با عجله و بدون هیچ توجه ای از کنار یکدیگر عبور میکردند . برای زندگی در این شهر خیلی چیزها را پشت سر گذاشتم . از جمله احساساتم را
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
48 لایک
خیلی قشنگ بودددد😭
زیبای من :))
ولی نباید اینجوری اشکمونو در می آورد
بگردم من
چه قشنگ🥲🥲❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
عزیزدلی :))
کاشکی ادامش میدادی
دلم خیلی پارت های بعدش رو میخاد
عزیزممم متاسفانه اینا یه پارتی هستن :))
گریهههه🥲
با اشک های کریستالی..!!
از معدود نویسنده های حرفه ای تستچی هستی🪦🪦🪦
آفرین خسته باشی🤍🤍
بهم لطف داری بهترینم بمونی برام :))♡
فدات:)))🤍
خدای من واقعا از منتهای قلبم پستاتو دوس دارم
ممنون عزیزدلم بهم لطف داری منم از اعماق اقیانوس قلبم تو رو دوست دارم :))
وایی قلبم😭تو بی نظیری خیلی قشنگن
عزیزمی مهربونم :))♡
ادامششششو میخوامم🥀
ههه قربونت برم عزیزم ولی متاسفانه اینها تک پارتی هستن و واقعا برای همیشه ازهم جدا میشن :)) و هیچ وقت بهم نمیرسن ...
🥲🥀
خیلی قشنگ بود🥺😭
مرسی عزیز دل :>