
اینم از پارت پنجم امید وارم خوشتون بیاد.😍
تهیونگ :از پله ها پایین اومدم دیدم هر 4 نفرشون دارن با تعجب نگام می کنن😶😶 صدا مو صاف کردم: سلام میتونم کمکتون کنم؟ یه نفرشون اومد جلو بالا سرم رو نگاه کردم نامجون با عصبانیت داشت نگاهم می کرد . گفتش : {ببخشید ... میشه خودتون رو معرفی کنید ؟ شما اینجا چی کار می کنید ؟} حول شده بودم نمیدونستم چی بگم بالاخره گفتم: {من؟ 😃 من صاحب اینجا هستم . شما کی هستین ؟که بدون اجازه اینجا اومدین من اینجارو ازخانم .... از خانم.. راسل خریدم .} بهم نگاه کرد . گفت : {ولی ما اسم خانم راسل رو نیوردیم شما ایشون رو از کجا میشناسید ؟}اخ فکر کنم گند زدم تا می خاستم حرف بزنم پرید وسط حرفمو گفت: {هیچ اطباع کره ای نمیتونه وارد این ساختمون بشه مگه اینکه کارت ورود داشته باشید ...در ضمن اینجا قابل خرید و فروش نیست..... دست گیرش کنید .} چند لحظه قبل طبقه بالا: از وقتی که تهیونگ رفت پایین همین طوری داره گند میزنه سرمو بلند کردم به اعضا گفتم : همیشه انقد کله شقه ؟ فک کردین حرفشو باور می کنن آآه خدایا اگه دستگیرش کنن بهتره دنبال یه عضو جدید باشید 😯😯😯 . جیمین: {یعنی چی اونا کی ان؟ چه ربطی به وی داره ؟؟ } دقیقا همون لحظه یکی از محافظا گفت دستگیرش کنید...... دیگه نمیتونم بیشتر از این صبر کنم ... سریع از پله ها رفتم پایین.....جانگ کوک اومد جلومو بگیره دستمو گرفت اما سریع دستمو کشیدم عقب و رفتم...
تهیونگ: یعنی چی من... من...} همون لحظه دیدم آدلهاید اومد پایین و گفت: صبر کنید...اینجا چخبره ؟} بادیگاردا بیخیال من شدن رفتن طرفش اونم از پله ها پایین اومد و کنار من وایستاد.{بادیگارد با علامت + آدلهاید یا خانم راسل با علامت _ و تهیونگ با علامت *} +: خانم راسل ...چرا گوشیتون رو جواب نمیدین ؟ و ایشون رو معرفی نمی کنید ؟ قوانین رو که احتمالا زیر پا نزاشتید؟ _: ایشون .... مهمان من هستن .. +: در هر صورت هر دوتون باید با ما بیاید ایشون کارت ورود ندارن...مهمان؟ ... به نظرتون خنده دار نیست ؟ _: به هیچ وجه اقای کیم مهمان من هستن و من ... با شما نمیام . *: بله من نمیزارم ایشون با شما بیان. +: هاااه خانم راسل مهمانتون در جریان نیستن ؟ _ ایشون در بخش همگاره من هستن.+ : توضیحاتتون اصلا کامل نیست هرچه سریع تر ... *: من دوست پسرش هستم توضیحش کامل بود ؟ +: هااااه خانم راسل فک می کردم پایبنده قوانین هستین .... به زودی میبنمتون..} و بعد رفتن
من: این چه حرفی بود که زدی تو .... اخه ..چرا این کارو کردی ؟} بقیه اعضا اومدن پایین و نامجون با عصبانیت به تهیونگ گفت: این چه حرفی بود که زدی چرا تو کاری که بهت مربوط نبود دخالت کردی ؟من: ازتون خواستم فقط چند لحظه بی حرکت یه جا بمونید ... انقد سخته؟؟؟؟؟؟ جیمین : اتفاقی که نیوفتاده اونا رفتن از قرار معلوم تهیونگ رو نمیشناختن که بخان از حرفش استفاده کنن همه چی تمومه چرا نگرانید ؟؟؟/ من: اونجایی که من کار می کنم قرار گزاشتن و ارتباط با افراد خارج از سازمان شگستن قانون به حساب میاد .... اونا حتما گزارشش میدن. تهیونگ: نباید میومدین پایین خودم از پسش بر میمدم و الانم این اتفاقا نمی افتاد. من: اگه نمی اومدم اونوقت معلوم نبود چه بلایی سرت میومد. نامجون :باشه بچه ها اشکالی نداره مثل اینگه قراره ما همش ایشون رو تو دردسر بندازیم ممنون خانم راسل ... /. برگشتم طرفش با تکون دادن سرم حرفشو تایید کردم و بدون اینکه حرفی بزنم رفتم طبقه بالا ..........
خابگاه بی تی اس : تهیونگ : کوکی ؟ خابی؟ //.جونگ کوک: نه /. +: امروز... یه حسه عجیبی داشتم وقتی... وقتی.. گفتم ... دوست پسرشم ...به نظزت براش بد میشه ؟ //. _ : نمیدونم لطفا هیچ احساسی نداشته باش اون دختره به دردت نمیخوره😒😯😯😯. شوگا : چراااا به نظرم که ... خیلی خوبه ..//. کوکی : جااااان تو از کی اینجایی ؟ بگیرید بخابید این فکرارم از سرتون بیرون کنید .... اصن ..اصن .. شاید دوس پسر داشته باشه //. تهیونگ: تو از کجا میدونی ؟///. شوگا : اون واقا خیلی سرد و خشکه مثل یه تیکه یخ .. البته از نوع خوشگلو کیوتش😁 //. کوکی : مگه نگفتم بخابیم ؟شب بخیر. گوشیمو درآوردم و یه پیام به ادلهاید دادم : شب بخیر 😍😍😍
با لا خره بعد از اتفاقای دیشب تونستم بخابم صبح رئیس برام پیغام گزاشته بود : چرا لجبازی می کنی ؟ اون پسره کیه ؟ مطمعنی رفتی ماموریت ؟ باشه می خای ثابت کنی فرا تر از اونی هستی که همه میگن ؟ همین الانشم ثابت کردی فقط او قرار دادو ببند و بعدش هر کاری دلت خاص بکن اصن برگرد امریکا باشه ؟//. من دیگه برنمی گردم 😀 . امشب یه مراسم تو بیگ هیت برگزار میشه قرار داد و همین امشب میبندم . گوشیم زنگ خورد حتما رئیس ... ولی نه ناشناس بود گوشیمو برداشتم : + الو بله//. _ سلام.. من جونگ کوکم ام... شمارتو از تو فرم سرمایه گزاری برداشتم ... میشه الان ببینمت در مورد سرمایه گزاریه ... + ااااا... باشه ساعت چند باید بیام؟ _ اااام اگه همین الان بیای ... فکنم خوبه .. نه ؟ //. + تا یک ساعت دیگه اونجام . _ باشه میبنمت . } رسیدم کمپانی و تو یه اتاق منتظرش شدم..... درو باز کرد و اومد تو : سلام. + سلام مشکلی پیش اومده مراسم امشب برگزار نمیشه؟ _ چرا فقط ... چون تو امریکایی هستی ... چطور بگم ...... باید یه شریگ کره ای هم داشته باشی ..... و من ... خودمو بهشون معرفی کردم😌//. +: چی😮😮 // . _ بیخیال اینجوری میتونیم بیشر باهم باشیم { اومد نزدیک و کنارم نشست} تازه کسی هم شگ نمیکنه .... نمی خام هنوز به اعضا بگم ... اینجوری برا تو ام خوبه نه؟😆😆😀😃 // . خندم گرفته بود قیافش خیلی کیوت شده بود سرمو پایین انداختم که با دستش چونمو بالا گرفت و گفت : باشه ؟ //. +: باشه . _ میشه هانا صدات کنم؟//. + تو... از کجا میدونی .. فقط دوستام هانا صدام می کنن از کجا فهمیدی؟😶😶 _ : خب دیگه 😉 امشب میبینمت هانا.
برای مهمونی اماده شدم به نظرم که خیلی خوش تیپ شده بودم😍 یکی از محافظا رو صدا زدم و بش گفتم : به نظرت ... من چطورم ؟ گفت: چی خانم... ااا... شما.. شما فوق العاده اید. لبخند زدم سوار ماشین شدم وقتی رسیدم دم در تا پامو از ماشین بیرون گزاشتم یهو یه عالمه خبر نگار بهم هجوم اوردن هر کی یه سوال می پرسید : شما همون خانمی هستید که قراره سرمایه گزاری کنید؟.......... چطور این اتفاق افتاد؟......... چه کسی پیشنهاد شراکت رو داد ...//. محافظا دورمو گرفتن و تا بتونم وارد کمپانی بشم . کمپانی از جلو در هم شلوغ تر بود مگه قرار نبود یه مراسم ساده باشه ؟ همه جا خبر نگار بود جونگ کوک از لابه لای خبر نگارایه لحظه به من نگاه کرد و لبخند زد منم بهش لبخند زدم که رئیس کمپانی اعلام کرد که همهی خبر نگارا برن بیرون تا مراسمو شروع کنیم حالا که خبر نگارا رفته بودن سالن خلوت تر شده بود خیلی خلوت تر یکی از کارکنا صندلیو برام عقب کشید تا بشینم که دیدم جانگ کوک داره به صورت نا محسوس بم علامت میده😉 انگار داره میگه برم تو محوطه😮
خیلی نا محسوس رفتم تو محوطه داشتم همینجوری غر غر می کردم که یکی گفت : وقتی غر میزنی کیوت تر میشی😉 دیدم جونگ کوکه خیلی جدی بهش نگا کردم گفتم:_خب؟///. +: خب// _: برا چی گفتی بیام کارم داشتی ؟ //. +:نه فقط می خاستم اینجارو بهت نشون بدم ... که یه جایی بشه ... که فقط .... منو تو اینجارو بلد باشیم///. _: خب میتونستی بعدا نشون بدی نمیگی یه نفر مارو ببینه ؟ هنوز نمیدونم ماجرای تهیونگو چجوری درست کنم بعد تو اینجا وسط این همه خبر نگار .... وای خدایا تو خیلی خونسردی !!! گفت: مگه میدونی قراره چی بهت نشون بدم ؟؟ //. _: مگه مهمه ؟ //. همین طوری داشتم غر می زدم که دیدم داره بهم نزدیک میشه یهو اومد طرفم و بوسم کرد....
پایان پارت 5
خب اینم از پارت 5 امید وارم خوشتون اومده باشه نظر یادتون نره چون واقعا مهمه ممنون از همگی😉😍😍😉👋👋شاد باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بید🥺💜
قسمت بعد و بده پیلیزززززززز❣
داستانت عالی بود ❤❤❤
لطفا پارت بعدی رو هم بزار 🙏🙏🙏
عالی بود :)
اپارات بعدی:)
حتما فقط یکم صبر میخاد 😀😶💜
وای خدا خعلی خوبههههههههه
لطفا ادامه بده
پارت بعد و کِی میزاری آرمی جونی؟ 🙃💜
تو صف برسیه😍
سلام
عالی بود❤️
پارت بعدی رو زود بذار
منتظرم
خیلی خوب مینویسی
ممنونم اینکه یه نفر بگه خیلی خوب مینویسی برام بهترینه😍
عالیییی پارت بعدروهم بزارآجی😁😇
ممنونم😍
سلام خیلی خوب بود و یه سری به تست های منم بزن
وایییییی بابا این خیلی باحاله عاشقققق داستانت شدم 😍تو رو خدا پارت بعد رو زود بذار 😍😍
عالیییییییییییییییییییی بود 🐰🐇😻💜🦄
ممنونم نمی دونم این پارت خیلی زود منتشر شد زمان بندیش یه جوری بود که سه تا پارت بعدی باهم بیاد ولی زود منتشر شد پس فکنم دوتا پارت بعدی اومدنش طول بکشه
عالی بود :)
خیلی جای بد کات کردی خواهشن پارت بعدی زود بزار فایتینگ آرمی😉
فایتینگ😍😀