
اسنیپ راه رو به ردا فروشی خانم مالکین رو به لیلی نشون داد و ازش خواست تا وقتی میره کتابای لیلی رو بخره تو ردا فروشی منتظرش بمونه . لیلی قبول کرد و به سمت ردا فروشی خانم مالکین حرکت کرد . لیلی اونقدر محو جادوگر ها و مغازه های جادویی شد که یادش رفت کجا میره و راهشو گم کرد . بعد از یه مدت به خودش اومد و دید که دیگه نمیدونه کجاس . همون لحظه به خانم با موهای قرمز ، قد کوتاه و هیکل چاق که صورت خیلی مهربونه داشت به سمت لیلی اومد. مالی : گم شدی دختر کوچولو . لیلی : شما کی هستید . مالی : من مالی ویزلیم. لیلی: منم لیلی پاترم . خوشبختم خانم ویزلی . بله من گم شدم . مالی: لیلی . عزیزم . چقدر بزرگ شدی . آخرین دفعه ای که دیدمت خیلی کوچیک بودی . ولی حالا تو داری میری هاگوارتز. لیلی: شما منو از کجا میشناسید؟ مالی: علاوه بر معروف بودن تو و برادرت وقتی که بدنیا اومدی جیمز و لیلی منو مادر خوندت کردن . حال بگو کجا میری تا ببرمت . لیلی : ردا فروشی خانم مالکین . مالی اونو به سمت ردا فروشی خانم مالکین برد . مالکین : جدی مالی؟ یکی دیگه؟ این هشتمین بچه ی توعه .
لیلی : نه من دختر خونده ی خانم ویزلیم . در واقع من لیلی پاترم . مالکین : اوه خدای من . جدی میگی؟ اون ز.خ.م معروف ... لیلی ساعد دست چپش رو نشون خانم مالکین داد . ز.خ.م معروف ساعقه شکل روی پیشونی هری و روی ساعد دست چپ لیلی ظاهر شده بود . مالی : لیلی میتونه اینجا بمونه ؟ مالکین : حتما . بعد از گرفتن اندازه ی لباس های لیلی خانم مالکین گفت : تو با روبیوس هاگرید اون ی اینجا؟ لیلی:نه مالکین : پس کی اودرتت؟ لیلی : سوروس . سوروس اسنیپ . همون لحظه اسنیپ اومد داخل مغازه .
اسنیپ : لیلی . مگه بهت نگفتم تو مغازه منتظر بمون . کل خیابونو دنبالت گشتم. لیلی: ببخشید سوروس . راه رو گم کردم . یه خانم مهربون به اسم مالی ویزلی منو آورد اینجا . اسنیپ : زود باش بریم . برات یه جغد هم گرفتم . جغد لیلی یه جغد قهوه ای تند به اسم توایلایت بود .۳۰ دقیقه بعد : لیلی با وسایلش وارد سکوی نه و سه چهارم شد . اونجا هری ، رون و هرماینی رو دید و باهم سوار قطار شدن . تنها کوپه ی خالی حدود سه نفر جا داشت . هرماینی و رون و لیلی روی یه صندلی نشستن . چند دقیقه بعد یه دمنتور هری رو بیهوش کرد . ولی اون مردی که خواب بود نباشد دمنتور هری رو به.ک.ش.ه .
اون ریموس لوپین بود . پدر خوانده ی لیلی بود . بعد از پیاده شدن از قطار اون با هاگرید به سمت سرسرای بزرگ رفت . مک گوناگال : لیلی پاتر . کالاه گروه بندی : الی... لیلی: اسلیترین نه . اسلیترین نه . کلاه : مطمنی ؟ میدونی تو بیشتر از هری پاتر پتانسیل اسلیترین بودن رو داری . به چیز بیشتر که تورو اسلیترینی ترین اسلیترینی دنیا میکنه . لیلی: اسلیترین نه . اسلیترین نه . کلاه: خیلی خب گریفیندور. همه براش دست زدن .
البته که اسنیپ ته دلش میخواست لیلی یه اسلیترینی بشه. اما همونطور که گریفیندوری شدن لیلی اوانز تفاوتی در ارزش هاش برای اسنیپ نمیکرد گریفیندوری شدن لیلی پاتر هم برای اون تفاوتی نمیکرد . به هر حال اونو بیشتر از جونش دوست داشت . لیلی به سمت سالن اجتماعات گریفیندور رفت و بعد هم رفت توی اتاقش . وسایلشو روی زمین پرت کرد و روی تختش ولو شد . یه لحظه احساس سردرد کرد . رفت بیرون که به خانم پامفری بگه اما روی پله ها صدایی تو گوشش پیچید : لیلی . اسلیترین خونه ی توعه . لیلی تو یه اسلیترینی هستی . بیا لیلی . بیا . و بعد سر گیجه گرفت و از پله ها پایین افتاد .
با صدای روی زمین افتادن لیلی همه از خواب پریدن . وقتی لیلی چشماشو باز کرد دید روی تخت بیمارستانه و هری ، رون ، هرماینی ، فرد ، جرج ، جینی، دامبلدور ، مک گوناگال و اسنیپ بالا سرشن . مک گوناگال : دوشیزه پاتر . حالتون خوبه؟ چه اتفاقی افتاد ؟ لیلی : خب راستش سردرد گرفتم و میخواستم برم پیش خانم پامفری . یهو روی پله ها صدایی توی گوشم پیچید . انگار میگفت اسلیترین خونه ی توعه. میگفت باید اسلیترینی میشدم . اسنیپ : نفهمیدی صدا مال کی بود لیلی ؟ لیلی : راستش نه . ولی یه پسر بود . یه پسر حدودا ۱۶ ساله . دامبلدور : سوروس باید صحبت کنیم . میشه بیای دفتر من . همین طور شما پروفسور مک گوناگال
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا نمیزاری دو روزه منتظرم دارم میمیرم از انتظار اینقدر داستانت قشنگهههههه
مرسی
به زودی میزارم❤️❤️❤️❤️❤️
عالیه
مرسی 🖤
بک میدم