وقتی‌باهات‌قهر‌بود‌و...

توی مهمونی دوست قدیمیت که پسر بود رو دیدی و توجهی به جیمین نمی‌کردی(بچم)اونم باهات قهر کرد و بهت اهمیت نمیداد ناظر جان رد نکن لطفا 💜

(اول بالارو بخون)ا.ت:(حوصلم توی اتاق سر رفته بود تصمیم گرفتم برم توی پذیرایی) جیمین:(نچ نچ نچ واقعاااا که دلم براش تنگ شده ولی باید بهش نشون میدادم بی اهمیتی به من یعنی چی) ا.ت:(آخی داشت چیپس میخورد و تلویزیون میدید حالا باید برم از دلش در بیارم)ا.ت:خوبی جیمیناااا جیمین:... ا.ت:خوبیییی چی میخوری هاااا جیمین:(نگه داشتن خنده)ا.ت:چیپس میخورییی ارههه??چی میخورییی جیمین:(نگه داشتن خنده)

ا.ت:جیمیننننن جیمین:(نمی‌خواستم بهش بخندم پس تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم تو اتاقم)ا.ت:اههههههه(بلند) جیمین:(حوصلم به شدت به فنا رفته بود)گوشی:دینگ دینگ دانگ دونگنوچمتابننلبرالز جیمین:بله?تهیونگ:سلام جیمیناااا جیمین:عه سلام تویی تهیونگ:خطمو عوض کردم

تهیونگ:نمیدونی امروز تو اتاق تمرین چیشددددد جیمین:چیشد تهیونگ:بزار بگم بهتتت جین و جونگ کوک دعواشون شد جیمین:خب تهیونگ:بعد جین خواست بطری آبو بزنه تو سر جونگ کوک جونگ کوکم جا خالی داد خورد تو سر نامجون حمتللتنلبذاابر جیمین:خخخنوکمببذالز تهیونگ:خب خداحافظ من برم جداشون کنم

جیمین:(تهیونگ قطع کرد که دیدم از پشت در صدای خنده میاد)جیمین:به به میبینم پشت در داشتی به حرفام گوش میکردی ا.ت:عهههه خب به من چههه در من شبیه در توعه جیمین:... ا.ت:خب من اومدم دیدم دوتا دره خببب جیمین:... ا.ت:دوتا درههه جیمین:... ا.ت:عاممم..ببخشید(بغض)جیمین:(سرشو انداخته بود پایین از مظلومیتش دلم سوخت و ب.غ.ل.ش کردم)جیمین:بخشیدمت ا.ت:مررررسی جیمین:(خنده)