_های و درود_ بعد از مدتها بلاخره پارت ۳ رو گذاشتم🤝🏻🤚🏻 دیگه چیزی برای گفتن ندارم فعلا💅🏻
طولی نکشید تا خوابم برد...
نفسم بالا نمیومد. نمیتونستم تکون بخورم. انگار اکسیژن نبود. داشتم خفه میشدم. ایزابل سرش رو برگردوند سمت من و با چشمای قرمزش نگاهم کرد. همونطور که داشتم دست و پا میزدم ایزابل گفت: باید خداحافظی کنی میا.
چی! مگه عروسک هم حرف میزنه؟ چرا باید خداحافظی کنم؟
بعد از اون دیگه چیزی یادم نمیومد...
چشمام رو توی بیمارستان باز کردم. من اینجا چیکار میکردم. همون لحظه مامان اومد. انگار من رو که دید خوشحال شد و گفت: میا بههوش اومدی؟!
و بعد دکتر رو صدا کرد.
نگاهی به خودم انداختم. روی تخت بیمارستان بودم.
با تعجب از مامان پرسیدم: من اینجا چیکار میکنم؟
خنده مامان کمرنگ شد و گفت: وقتی واسه صبحونه صدات کردم و جواب ندادی اومدم تو اتاقت که بیدارت کنم. وقتی وارد اتاق شدم دیدم صورتت سرخ شده و بیهوش شدی.
-چی؟ پس واقعی بوده!
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
تولدت مبارک🤍
پارت ۴ کی میاد پس😢😢😢
فعلا وقت نمیشه🫠
هپی برد دی یو :))
تفلدت مبارک بست گرل
زادروزت مبارک زیبا )
تولدت مبارک :))
هیتولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
🌟💛Happy Birthday, Heaven Star
تولدتتت مبارکککک🦭🤍
تولدت مبارک باشه💕