های گایز🤝🏻😌 بعد از یه عمر بلاخره تست گذاشتم🍜 اینم از پارت اول رمانمون (ژانر ترسناکه)🙂دیگه زیاد نمیحرفم💜✨️
وسایلم رو توی چمدون گذاشتمو در چمدونو بستم.
رفتم روی تخت دراز کشیدم تا یکم استراحت کنم.
همون لحظه مامان صدام کرد:
-میااا
-بله مامان
-آماده ای؟ داره دیر میشه.
-آره آمادم.
چمدونمو برداشتم و کلاهمو گذاشتم رو سرم. یه نگاهی به کل اتاقم کردم.
مامان:
-میااا بدو. میدونی که نباید به شب بخوریم؟
-اومدم مامان
-کجا موندی. برو چمدونتو بذار تو ماشین.
قرار بود من و مامان و بابام برای تعطیلات تابستونی به عمارت مامانبزرگم بریم؛ اونجا درست رو قله کوهستانه. مامانبزرگ ویکی (ویکتوریا) یعنی مامان مامانم دوسالی هست که فوت شده بود. اون، پنج سال پیش، بعد از فوت بابابزرگم به اون خونه رفت و همونجا هم مرد. من و بابام تا حالا به اونجا نرفته بودیم ؛ ولی مامانم از وقتی که ۱۵ سالش بود، دیگه به اونجا برنگشت.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
خیلی جذاب بود
✨️💜
نویسنده خوبی هستی✓
مرسی🧡😂🥺
خییلییییی رمانت خفننههه
❤️🩹❤️🩹❤️🩹
ج چ: کتابام، تختم، هدفونم
این سه تا رو از همه بیشتر
تختم
و واقعاااااااااااااااااااا عالیهههههههههه
مرسی مهربون🥺✨️
💖💖💖🤍🤍🤍