
های گایز🤗 اول از همه این که این داستان اولین تجربه من در تستچی هستش پس اگر بد بود به بزرگی خودتون ببخشید ❤ یه توضیح مختصر بدم : این داستان در ژانر تخیلی ماوراء طبیعی و کمدی و تقریبا درام هست . داستان با ۱۲ عضو اکسو جریان داره و با اینکه شروع داستان از قبل از دبیو اکسو هست ولی هیچ کدوم از اعضا از گروه نمیرن ، البته از نظر من اکسو همیشه یک روح در ۱۲ جسم بوده و هست و این ۱۲ فرشته هیچ وقت از هم جدا نمی شن ✌🧡 خب بریم سراغ داستان لتس گو ❤😎
خب اول از همه بگم که تو یک دختر ۲۰ ساله کره ای هستی. اسمت یو هه ایِ ولی یوهی صدات میکنن. دختر یکی از شرکای کمپانی اس امی یعنی پدرت یکی از سرمایه گذاران کمپانی اس ام و اکسو هست. خودت هم یک اکسو ال دو آتیشه ای😎💯 موهای قهوه ای داری چشمای درشت بادامی که خیلی خوشگن👩🏻بینی کشیده و کیوت و لبای کوچیک و خوشکل داری کلا قیافه جذاب و زیبایی داری و واسه آیدل شدن ساخته شدی ولی فقط دوست داری که فن اکسو باشی و هیچ وقت اقدام به کارآموزی نکردی ✌اسم صمیمی ترین دوستت هم یونجی هست.
امروز ۲۹ ژانویه سال ۲۰۱۳ اه و ساعت ۶ بعد از ظهر فن ساین اکسو هست . تو و یونجی اولین باره که میخواین اکسو رو ببینین و از دیروز تا حالا که آزاد شدین داشتین تو گوگل میچرخیدین و از اکسو اطلاعات جمع میکردین ( توجه منظورم از آزاد شدن این بود که چون داشتین واسه کنکور میخوندین به گوشی ها تون دست نمیزدین چون میدونستین اگه برین سراغ گوشی ها تون دیگه نمیتونین از اکسو و عکساشون دست بردارین اما بعد از قبول شدن تو کنکور دیگه گوشی ها تون رو با خیال راحت برداشتین و رفتین تو گوگل 📱💻 خب بریم سراغ داستان 🌸🌺
امروز ۲۹ ژانویه سال ۲۰۱۳ اه و ساعت ۶ بعد از ظهر فن ساین اکسو هست . تو و یونجی اولین باره که میخواین اکسو رو ببینین و از دیروز تا حالا که آزاد شدین داشتین تو گوگل میچرخیدین و از اکسو اطلاعات جمع میکردین ( توجه منظورم از آزاد شدن این بود که چون داشتین واسه کنکور میخوندین به گوشی ها تون دست نمیزدین چون میدونستین اگه برین سراغ گوشی ها تون دیگه نمیتونین از اکسو و عکساشون دست بردارین اما بعد از قبول شدن تو کنکور دیگه گوشی ها تون رو با خیال راحت برداشتین و رفتین تو گوگل 📱💻 خب بریم سراغ داستان 🌸🌺
قبل از اینکه فنا برن و از گروه امضا بگیرن و باهاشون حرف بزنن یک مکان هست که فنا می تونن هدیه ای که برای پسرا آماده کردن رو توی جایگاه های مخصوص بزارن. الان ساعت ۱۲ ظهره و تو و جویی در حال غذا خوردنید (نکته: چون هر دوتون تک فرزندین به ترتیب هفته ای دوشب میرین خونه همدیگه و شبو اونجا میگذروندید؛ حالا هم جویی خونه شماست.) جویی: خییلی خوشمزه است یادم باشه از مامانت حسابی تشکر کنم. تو: 😊خب معلومه ، مامان من همیشه دست پختش خوبه. اولین بار که نیست . جویی: میدونم اما باید هر بار ازش تشکر کنیم . و هر دوتون میخندین😄
(نکته: با این که ثروتمندین اما مادرت دوست داره خودش آشپزی کنه) ( نکته دوم: مادرت روانشناسه و الان سر کاره تو و جویی با خدمتکارا تو خونه تنهایین) تو: در حالی که از رو صندلی بلند شدی و دو تا دستت رو روی میز گذاشت میگی: خب غذای من تموم شد جویی : منم تو: پس بریم؟؟ جویی: بریم😈 هر دو تون به سرعت هر چه تمام به سمت پله ها میرین . الان ساعت ۱۲:۱۵ دقیقه است. زود میرسین به اتاقت و در کمد لباسهات رو باز میکنی . یک هودی صورتی خیلی کیوت که دوتا آبنبات به صورت ضربدری 🍭🍭 ✖ روشه و یک شلوارک کوتاه مشکی که از زیر هودیت مشخص نیست و یک جفت جوراب بلند سفید که تا بالای زانوهات میرسن میپوشی و موهات رو هم همینطوری باز میزاری . از اون طرف هم جویی یک هودی زرد خوشکل با یه شلوارک کوتاه مشکی که از زیر هودیش مشخص نیست و یک جفت جوراب بلند مشکی که تا زیر زانوهاش میرسن میپوشه و هر دوتون یک تیپ کیوت زدین .💕🧡💛
تو برمیگردی سمت جویی و میگی: من پوشیدم بریم؟؟ جویی:اوهوم 😀 قیافه هر دوتون تو اون لحظه: 😁😉🤩🤭در کل ذوق مرگ میشین ( به خاطر دیدن اکسو) با کله میدوین سمت پله ها و مثل جت از پله ها پایین میاین و میرین سمت جا کفشی و تو یک جفت کتونی صورتی که رو یکیش آبنبات 🍭 و رو یه لنگ دیگش نوشته بودI love you candy میپوشی و جویی هم یک جفت کتونی مشکی که روش چند تا عکس هست میپوشه.
تو از حالتی که داشتی کفشاتو میپوشیدی در میای و دستگیره درو میپیچونی و میرین سمت در حیات و اینقدر ذوق داشتین که حتی به راننده نگفتین و خودتون پیاده قصد رفتن کردین. مثل پرنده هایی که تازه از قفس آزاد شدن از در خونه زدین بیرون توی سرت با خودت حرف میزنی: توی این چند سال که همش در انتظار یک گروه پسرانه ۱۲ نفره بودم هزاران بار مردم و زنده شدم تا بالاخره مجبور شدم تحمل کنم تا کنکور بدم . چون منو جویی هر دو مون میخواستیم دکتر قلب بشیم باید حسابی درس بخوندیم و اصلا فرصت این رو نداشتیم که توی این یک سال که دبیو کردن در مورد پسرا (اکسو) تحقیق کنیم .حتی تا امروز که بعد از یک سال رفتیم سراغ گوشی هامون تا ببینیم اعضا چی دوس دارن تا واسه امروز واسشون بخریم باز هم نتونستیم خوب قیافه هاشون رو ببینیم. اما حس عجیبی دارم اینکه توی این چهار سال که اعضا کارآموز بودن و پدرم همیشه از استعداد هاشون می گفت بدون اینکه بشناسمشون عاشقشون شدم.
(توجه : چون تو و جویی جزو نخبگان بودین در سال ۲۰۱۳ کنکور دادین و تو رتبه ۱۰ و جویی رتبه ۱۲ شدین و حالا دارین استراحت میکنین تا بعد از یک ماه برین دانشگاه) همینجوری که داشتی فکر میکردی جویی صدات کرد و باعث شد رشته افکارت پاره شه : جویی: هی به نظرت بریم تو این مغازه کلاه فروشی و واسه شیومین و لوهان کلاه بگیریم؟ تو : هااا؟ جویی : ها چیه ؟ کجایییی😅 چون تو فکر بودی متوجه نشده بودی کی به این مغازه رسیدین ولی با صدای خنده های جویی که به خاطر خودت بود به خودت اومدی و با دستت محکم زدی سر بازویه راستش و گفتی ساکت چرا اینقدر میخندی؟ اما کو گوش شنوا ؟ داشتی با خودت غرغر میکردی: یه سوژه گیر بیاره ول نمیکنه که ، حالا تو بیا و اینو جمع کن . حالا خوبه هیچ کاری نکردم وگرنه صدای خندش تا اون سر شهر میرفت برمیگردی سمتش و می بینی گیر داده به یه کلاه گوزنی خیلی کیوت
میری پیشش و میگی چیه چرا قفل زدی سر این ؟ میگه: این و بخریم واسه شیومین؟ تو : این؟؟!! : آره چشه؟ خیلی کیوته هاا!!! تو : یه آه میکشی و میگی باشه تو واسه شیو منم واسه لو برمی داریم. داری میگردی که یه کلاه که روش یه آهو اِ رو می بینی و برش می داری میزاری رو سرت و تو آینه کوچیکی که یکم اونور تر از ردیف کلاه های حیوانی نگاه میکنی به نظرت خیلی کیوته و تصمیم میگیری واسه لوهان برش داری تو: جوییی بیا. و با دستت بهش اشاره میکنی 🖐 پولش رو حساب میکنین و میاین بیرون (تو واسه شیومین یه کلاه کپ هم میخری ، جویی هم واسه لوهان🧢)
(خلاصه واسه بقیه اعضا هم به سلیقه خودتون هرچی دوست دارین بزارین) چون خیلی خرید کرده بودین نمیتونستین منتظر تاکسی بمونین واسه همین زنگ زدی به رانندت ، اومد و نشستین توی ماشین. گوشیتو در آوردی دیدی ساعت ۳:۴۵ دقیقه است. رسیدین خونه .الان ساعت ۴:۱۵دقیقه است. تو: باید همین الان حاضرشیم جویی: آره اگه یک ساعت برای ترافیک و نیم ساعت واسه حاضر شدن خودمون در نظر بگیریم باز هم ۱۵ دقیقه زمان اضافه میآریم..تو می پری وسط حرفش و میگی مگه ۱۵ دقیقه دیر یا زود رفتن گناهه؟؟من که دیگه نمیتونم تحمل کنم زود باش زود باش آماده کن بریم. تو میری و از توی ساک خرید لباسهایی که خریدی و برمیداری و شروع میکنی به پوشیدنشون، جویی هم همین طور ( یادم نیست گفتم یا نه ولی تو یک هودی که مشکیه و روش عکس اعضای اکسو که شکل انیمه ان و روی یک سیاره تو فضا ان با یک شلوار سفید جین و کتونی های مشکی که رو یکیش نوشته exoو روی یکی دیگش نوشته the world با یک کلاه مشکی خفن خریده بودی و جویی هم ...)
آماده رفتن شدین ، کیفت رو که (با طرح اکسو exo exo_l) وقتی رسیدین خونه پرت کرده بودی روی کاناپه کنار میز عسلی برداشتی و گذاشتی رو شونت و از در اتاقت زدین بیرون و میخواستین برین که... خب دوستان سعی کردم این پارت رو هیجانی نکنم و کند پیش برم ولی مطمئن باشین از خوندن ادامه این داستان پشیمون نمیشین. اولین پارت تموم شد ، امیدوارم دوست داشته باشید ممنون🥰😇❤🦋🌸🏵🌹🌺🌺🌸🌸🌸

اگه دوست داشتید لایک کنید و کامنت بزارید.ممنون میشم اگه من رو حمایت کنید تا ادامه داستان رو بزارم بابای بیبی🐰🌺🌸🌺❤🥰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگه عالی بود
نگاه کن عزیز من من دست از کلت برنمیدارم تا پارت بعدی رو بگیرم
گفته باشم 😁😁
خخخ. باشه یکم صبر کن میاد عزیزم
اومد بدو بلو بخون 😁🥰
پارت بعدددددد
والا این تستچی میخواد منو دق بده چه کنم؟؟؟ 🤧
تا پارت بعد نیاید وی آرام نمی گیرد
🤣🤣🤣🤣
عالییییییی
والا چی بگم
انشاالله اکسو الا از امسال فعالیتشون بیشتر میشه
ان شا االله
داستانت خیلی خوب بود گلم. افرین ادامه بده🌸🌸🌸🌸
منم درباره ی اکسو و اعضا داستان دارم. بزن رو پروفم بیا بخونشون. 😍😘😘😘😘😘😘😘
فایتینگ
ممنان از لطفت
چشم حتما 😊🌈❤
عالییییی پارت بعدیییی
میسی
چشم ❤💗💞💓💕💜💛