حتمن معرفی رو بخونین
بالا رو بخون(روایت جنا)با صدای فریاد: پاشوووووو جناااااااااا مامان از خواب پریدم. اینم شانس مایه دیه. بفرما حالا امروزمون چجوری شرو شد:/ پاشدم رفتم دستشویی یه اب به سر و صورتم زدم خوابم بپره. یه شلوارک جین با به بلوز صورتی ساده پوشیدم و موهای بلندمو دم اسبی بستم و رفتم پایین. مامان داشت یه عااااااالمه وافل میپخت رفتم جلو گونشو بوسیدم گفتم: اخخخخخ چه کردی مامان. با لذت بو کشیدم. مامان: عی جان میخوام امروز روز خوبی باشه، چون قراره امروز جواب امتحانت بیاد. و از زیر عینکش با نگاه سنجش گرش بهن زل زد. اب دهنمو قورت دادم. انقد درگیر خول بازی با دوستان و روابط پیچیده ام با بابام بودم که اصن یادم رفت نگران جواب امتحانم باشم. خودم میدونستم قبول میشم حتمن ولی خو دیه از قدیم میگن باید استرس امتحاناتو حتمنننن داشته باشی. روانشناسی زرده ها، ولی... من خر هر دفه مث چی استرس میکشیدم. من: اگه قبول نشم تو چیکار می... حرفم با صدای زنگ در قط شد. مامان رفت درو باز کرد و بعد چند دیقه برگشت. یه پاکت نامه پوستی خیلی شیک با حاشیه های طلایی دستش بود. پشتش نوشته بود: ورودی مدرسه شبانه روزی هیاهالو، دوشیزه جنا گریسون. او مای گادددددددددد جواب ازمونمه. جست زدم سمت مامان و حین اینکه پاکت نامه رو باز میکرد یهو چشممو گرفتم و رفتم نشستم رو مبل گفتم: مامان خودت بازش کن من طاقت دیدنشو ندارممممممممم مامان:عه... بزا ببینم... با عرض سلام و ادب... فلان و فلان... اها! تبریک میگم قبول شدی یکی از بالاترین نمره هارو اوردی عزیزمممممممم و پرید بغلم. منم همونجوری تو شوک با چشای گرد شده مامانو بغل کردم و یهو دوزاریم افتاد جیغ جیغ کردم: یسسسسسسسس! و دویدم رفتم طبقه بالا و گوشیمو برداشتم زنگیدم به لیام و گفتم: لیامممممم قبول شدمممممم لیام: کوفت مرگ بیشور اول صبی بیدارم کردی. صگ الان بیداره که تو بیداری؟ من: خو چه کنم مامانم سحر خیزه منم مجبورم خو. لیا: خیله خب حالا. چی میگفتی؟ من: قبول شدمممممممم. لیام: عه. برا من هنوز نیو... تا خواست حرفشو کامل کنه صدای مامانش اومد: لیامممممم بیا دخترمممممم جواب ازمونتههههههههه. لیام: اوکی مامان لازم نیس نعره بکشی. اومدم. و رفت پایین منم همینحور پشت تلفن به جای اون استرس میکشیدم که صدای جیغ جیغ لیام اومد: جنااااااااا قبول شدمممممممم منم همینجوری داشتم جیغ جیغ میکردم که مامانم اومد تو اتاقم: عزیزم، فردا باید برین یونیفرمتو بگیرین. ببخشید عسلم که نمیتونم باهات بیام، اخه فردا شیفت دارم و بیمارستانم داره تعدیل نیرو میکنه و باید نشون بدم که به کارم اهمیت میدم. میتونی ناهارتو خودت درست کنی؟ من: اشکالی نداره مامان. اره میتونم، فقط میشه بچه هارم دعوت کنم بیان واسه قبولیمون جشن بگیریم؟ مامان: اره عزیزم. شب میبینمت. من: خدافظ. گونه مامانو بوسیدم و ازش خدافظی کردم. زنگیدم به سوفی: سوفی قبول شدی؟ سوفی: ارهههههههه هنین الان اومد واسم. من: اب دستته بزا زمین بیا خونمون که میخوام بترکونم دختررررررر سوفی: امدممممممم قط کردم زنگیدم به لیزا: لیزااااا قبول شدی فرزند؟
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالیه 💜
ممنون💜✨
عالی بود
میشه به داستان منم سر بزنی؟
ممنون✨💜
حتما✨💜
ادمـیـنـتـسـتـتـلـایـکـشـد.
بــہنـظـرسـنـجـیـمـسـربـزنـیـد.