
سلام اصلا حوصله ندارم ولی باید بنویسم
دیپر:یهو یه زلزله ی شدید اومد فقط هم من بیدار بودم هرچی داد زدم هیچکی جواب نداد دیپر:هوییییییی بلند شیدددد نسلمون داره نابود میشه اوهویییییی بلند شید گلوم خشک شد از خواب بیدار نشدن خب باید برم با شلاق بزنمشون بعد حمله کرد سمت رون و هی مشت زد بهش دیپر:بلند شوووووووو بلتد شو خدایا من چیکار کنم باید برم پیش میبل
بریم پیش میبل یهو زلزله اومد فکر کنم فرشته از اعماق زمین اومدن تو زمین ( به قران ته حماقتی😐 )هیچی دگه لم دادم تو اتاقم ولی اون زلزله هه خیلی رو مخ بود نمیدونستم چیکار کنم برا همبن تصمیم گرفتم هرمیون رو بیدار کنم تا ببینم چیکار میتونه بکنه هرمیون بلند شو بلند شو میخوام بخوابم زلزله هه نمزاره خب نمیشه باید برم سراغ قربون صدقه😐 هرمیون جونم عسیسم نفسم بلند شو نمیتونم کله مرگمو بزارم😐 بلند شووووووووو
هیچی دیگه میبل نتونست هرمیون و بقیه رو بیدار کنه که یهو دیپر درو شکست و یه چاقو و ناجیکو و یه چیزی دستش بود( همین انگشتر های چهارتایی که به هم وصلن هنوز نمدونم چبه و چیکار میکته ) دیپر:خوبی میبل به ولا فردا کاری میکنیم اخراج شیم هر چند اگه بیدار بشن میبل:تو هم مثل من هم اتاقیات بیدار نمیشن دیپر:ن میبل:خب باید برم پیش.... دیپر:سیل میبل:نه بیل
دیپر: چرا بیل میبل:چرا سیل دیپر:به تو ربط نداره میبل:اوووو پس یکی دیگه به جز وندی تو دل درخت کاج ما جا داره😈 دیپر:میبل بس کن حالا تو بگو چرا میبل:ریدن به خودم اینقدر گشادم و یه چیزی سر هم نکردم😐 دیپر :بگو میبل:به نظرت بیبیل قشنگه؟ دیپر:نگو که ....... میبل:اره حالا میخوای چه ساز غمگینی بزنم راستی برای جاهاز برام چی داری؟
دیپر:حالا فهمیدم عشق دخترا از پسرا وسیع تره ( تا جایی که میتونم مخوام جنبه ی فان بزارم پس اگه نخندیدید به من ربطی نداره دستم پاره شد) میبل:بلع دیپر:میبل چند سالته؟ میبل:۲۳ دیپر:من چند سالمه؟ میبل:۴۴( دیپر پاشو برو خواهرتو جمع کن) دیپر:میبل شکر خوردی؟ میبل:نع ولی شب با کاترین و هرمیون کلی پاستیل خوردیم دیپر:اینقدر نخور گامبو میشی ( تو دلش گفت )
میبل:خب الان باید بریم بقیه رو نجات بدیم دیپر: حرف حق خب میبل تو اتاق های انجمن و اتاق سرگروه هارو بگرد منم اتاق پروفسور ها میبل:باشع دیپر رفت پیش اتاق دامبلدول درو با هزار زور وا کرد و دید که......پروفسوز با یه پیژامه و یه تیشرت رو مبل داره خر و پف میکنه دیپر:خدایا اخه این چه وضعشه پیر مرد یکم خودتو اصلاح کن یکی بیاد سر و سامانت بده😐😐😐😐😐 یهو صدایی از اون نزدیک ها اومد............؟.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دلم برات تنگ شده تارا:)💔
عالییییی میگم شما قصد ندارید پارت بعد رو بدین یه ۲ماهی هست من منتظرم
سلام شما که داستان میراکلس بهار(B.H.R) رو خونده بودید این داستان رو دو تا دوست باهام مینوشتن که یکیش بهار و نویسنده دوم درنیکا بودند. این داستان داره دوباره نوشته میشه و پارت ۳۳ منتشر شده که بهار نمیخواد این داستان رو نویسندگی کنه و درنیکا داره تنها این داستان رو مینویسه و خیلی عالی بود از نظر من لطفا دوباره میراکلس رو ادامه بده و بخونش ممنون💜داستان داره خیلی عالی پیش میره و درنیکا داره با ی انرژی کامل انجامش میده😇💕
این هم پروفایل درنیکا (D.N.A) لطفا بیا ممنون♥
باحال بود اما دیپر و میبل هم سن و دوقلو هستن
میبل شکر خورده یا سرش خورده به یه چیز و داره چرت و پرت میگه و گرنه تو داستان خم سنن