امیدوارم خوشتون بیاد🙂
🌸از زبان مرینت🌸اوضاع وح.ش.تناکی بود. نمیدونستم ج.یغ بزنم یا گریه کنم. قلبم به س.ختی می تپید. بغضم گرفته بود. باورم نمیشه اون اینکار رو با من کرد! چطور تونست؟! جفتشون! جفتشون به بدترین شکل ممکن بهم خی.ان.ت کردند! مرینت(فری.اد همراه با گریه):"چطور تونستی یه همچین کاری با من بکنی آدرین آگرست؟!" با چشم های اشک آلود بهش خیره شدم. آدرین:"مرینت من تو رو دوس.ت دارم ولی...اون منو مج..." مرینت(با داد از ته دل):"داری دروغ میگی! خیلی ب.دی!" با زانو افتادم روی پیاده روی خیس و خاکستری و مشتم رو ک.وبیدم روی زمین. جِینی بالای سرم و ایستاده بود. خم شد و دستش رو گذاشت روی شونم. جینی:"نگران نباش همه چی درست میشه." مرینت:"نه نه نه هیچی درست نمیشه!" دستش رو با تندی پس زدم. بلند شد و وایستاد و نگاه تندی به آدرین انداخت. جِینی:"این بدترین کاری بود که میتونستی بکنی!" آدرین:"متاسفم ولی دیگه...خودتون نمیزارین من چیزی بگم..." دستش رو تو جیبش کرد و با قدم های آروم از ما دور شد.
حتما با خودتون فکر میکنید که چی شد. خب...بزارید از اول شروع کنم. ⏪فلش بک⏪ خسته از مدرسه برگشتم و افتادم روی تخت نرم و صورتی_سفیدم. به سقف خیره شده بودم. همون طور خیره مونده بودم تا اینکه برادرم مایکل اومد تو اتاقم. مایکل:"چیکار میکنی؟" مرینت:"به سقف خیره شدم...طبق معمول." مایکل:"بیخیال مری. بیا از اتاقت بیرون." مرینت:"فعلا یکم خستم." دست به کمر شد و ابرو هاش رو بالا برد. اون از جملهی《یکم خستم》بدش میومد. مرینت:"ببخشید،نباید اینو میگفتم." مایکل:"مشکلی نیست." و از اتاقم رفت بیرون. تلفنم زنگ خورد. به اسمش نگاه کردم و دیدم که لونا بود. امروز روز اول مدرسه بود. روزی که یه کلاس دهمی میشدم. توی اون روز با همکلاسی های سابقم توی یه کلاس افتادم. البته دو تا دختر تازه وارد هم همکلاسیم شدن. اسم یکیشون لونا آرگونا بود و یکی دیگشون جِینی هارتُفیلیا بود.
زنگ تفریح یه سری بهشون زدم. لونا اخلاق مودی داشت و جِینی هم کیوت بود. آدمهای خوبی بودن برای همین هم باهاشون دوست شدم و شماره های همدیگه رو گرفتیم. بگذریم...تلفن رو برداشتم و جواب دادم. لونا:"الو؟" مرینت:"سلام لونا." لونا:"کجایی دو ساعته منتظرتم؟؟" مرینت:"ای وای یادم رفت قرار داریم. ببخشید." لونا مکث کرد. لونا:"صحیح...پس زودتر بیا. بای." 🖤از زبان لونا🖤تلفن رو قطع کردم. خدایی یعنی چی که یادش رفت؟ با لباس همیشگی دم ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم. یک لباس سفید،کت چرم مشکی،شلوار چرم مشکی و دستکش لا انگشتی مشکی پوشیده بودم. قرار بود بریم کنسرت جگد استون که ساعت ۸ بود. به ساعت مچی سفیدم نگاه کردم. ساعت هفت و نیم بود! بجنب مرینت...🌸از زبان مرینت🌸از تختم اومدم پایین. لباس همیشگیم که تنم بود فقط باید وسایلم رو میزاشتم تو کیفم. دویدم رفتم طبقهی پایین. مایکل:"کجا میری؟" مرینت:"با لونا قرار دارم." و از در خونه رفتم بیرون.
🖤از زبان لونا🖤پنج دقیقه بعد مرینت رسید اینجا. لونا:"کجا بودی؟ اتوبوس اول رو از دست دادیم." مرینت:"ببخشید دیر کردم. هی اونجا رو!" و به یه اتوبوس سفید_آبی اشاره کرد. لونا:"خب انگاری اتوبوس بعدی هم خیلی دیر نکرد." سوار اتوبوس شدیم و دم سالن کنسرت پیاده شدیم. لونا:"خب باید بلیطامون رو در بیاریم." بلیط خودم رو در آوردم. چشمای فیروزهای مایل به آبی مرینت گرد شد. مرینت:"ب..ب..بلیط؟" لونا:"حتما فراموش کردی بیاریشون." مرینت(با صدای لرزان):"ن..ن..نه م..م..من آوردمشون." با چهرهای نگران در کیفش رو باز کرد. اما بعد نفس راحتی کشید. مرینت:"خب بلیطم رو آوردم." وارد سالن شدیم. توی کنسرت تمام حواسم به جگد بود. وقتی کنسرت تموم شد دیدم مرینت رفته بود سمت یه پسری با مو های بلوند و چشم های سبز. فکر کنم آدرین آگرست بود. چند دقیقه بعد مرینت برگشت پیشم. مرینت:"بریم بستنی بخوریم؟" لونا:"بریم." و رفتیم سمت بستنی فروشی آندره.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
های بیب'ز!
اوکی من اومدم با لاتاری جدید در تستچی
باور نکردنی نیست؟؟؟
لاتاری فقط با 500 امتیاز برای 4 نفررررر!!!!!
۱۲نفر این لاتاری رو میبرن فقط بیا نظرسنجیم!
ادمین ناراحتی بپاک
اگ نه پین؟
عالی پارت بعدو کی میدی
مرسی
امروز
عالی
مرسی
عالی
نزار آخرش مرینت و آدرین از هم جدا شن 💕😁
سعیم رو میکنم😁
خعلی قشنگه:)
مرسی:)
وایی عالی بوددددد♡♡
مرسییییییی
توهم خیلی خوب کمک کردی😀