
قسمت 18 : نابخشودنی💜 خلاصه که فصل 2 کلا 5 قسمته و فقط 2 قسمتش مونده
[زمان حال] بلا پوزخندی زد و نادیا هم به سرعت چوبدستی اش را بیرون کشید. آنها درحال صحبت بودند اما همه میدانستند بلا و نادیا بر روی جادوهای غیرلفظی مسلط هستند. هرچند هنوز آن سه بازمانده نمیدانستند ریدرانر چیست. نه. بهتر است بگوییم دو بازمانده. بالاخره اسکلیتا عقلش را از دست داده بود و آنالی هم دیگر در بند طلسم نبود. آنالی جیغی زد و به سمت بلا چرخید و فریاد زد :«بلا!» پوزخند بلا و نادیا که آنالی را بی سروصدا خلع سلاح کرده بود گویای همه چیز بود. «جالب نیست آنا؟ این دفعه کار خودت بود، نه من.» مشخصا بلا این را گفته بود. ایلوین ابتدا سرجایش میخکوب شده بود اما الان سر در کشیدن کلر به دنبال خودش بود، اما مگر کلر راه می امد؟
هیچ چیزی از حالت چهره کلر معلوم نبود. چشمانش گشاد شده بود و به اسکلیتا که روی زمین افتاده بود خیره شده بود. اسکلیتایی که خون از دهانش جاری بود. ناگهان حالت چهره کلر تغییر کرد، حالت چهره اش نشان میداد عصبانی بود. خیلی زیاد. کلر فریاد زد :«آنا! تو چیکار کردی!» آنالی جوابی نداشت. هیچ جوابی نداشت. نادیا شروع به صحبت خطاب به بلا کرد :«هی هی، بانو بلا، هدف ما مگه این نبود که بازماندگانو کم کنیم؟ چرا این دوتا دارن دعوا میکنن؟» کلر هم حرف نادیا را شنیده بود :«انگار خیلی از مرحله پرتی، نادیا آنه دین!» چوبدستی اش را بیرون آورد و تمام توان درحال حاضرش را برای اجرای جادوی غیرلفظی در کسری از ثانیه گذاشت.
وردی که میخواست اجرایش کند، آخرین چیزی بود که به فکر افراد حاضر در آنجا میرسید. همه گمان میکردند وردی برای حمله، متوقف کردن آنها یا در بدترین حالت به نابخشودنی ها رو بیاورد. اما نه، او خودش را آرام کرده بود. ناگهان آهویی نقره ای از چوبدستی اش بیرون آمد. کلر زمزمه کرد :«تو کجایی، دلیا؟» پاترونوسش سریعا از آن سالن خارج شد. ولی ظاهرا بقیه هم آمادگی اش را داشتند و بلا کسی بود که شروع کرد :«ایمپریو!» ایلوین هم آماده هم مقابله ای بود فریاد زد :«پروتگو!» ثانیه ای صبر کرد و دوباره فریاد زد :«اکسپلیارموس!» چوبدستی اش به سمت نادیا نشانه رفته بود، اما مطمئنا کسی انتظار نداشت طلسم به او بخورد، ایلوین فقط داشت زمان میخرید.
بلا پوزخندی زد :«به نظرت اگه به این راحتی بهت میباختم از همون اولش هم موافقت میکردم که باهم گپ بزنیم؟» ایلوین جوابی نداد، ایندفعه در کسری از ثانیه سپرس را ناپدید کرد و با نشانه گرفتن چوبدستی به سمت بلا فریاد زد :«آوداکداورا!» بلا به جای جاخالی دادن چوبدستی اش را جلو گرفت، ثانیه ای قبل از برخورد طلسم به چوبدستی اش گفت :«ریدرانر!» نور سبز رنگ محو شد. نادیا به چهره گیج ایلوین پوزخند زد :«نمیدونستی؟ ریدرانر ترکیبی از همه چیزه.» «دروغ نگو!» این فریاد آنالی بود. «اون طلسم هرکاری نمیکنه! قرار نیست حکم مرگمو دودستی تقدیم دشمنام کنم!» بلا پوزخندی زد :«درحالی که دو بار این کار رو کردی، فکر نمیکنم حق گفتن این حرف رو داشته باشی، آنالی.»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ایده ستت بدید بسازم
ایده ستت؟
اگر منظورت ایده ست هست بیا پیوی اکانت خودم
#اسکلیتا
تست برا این اک
اها. خب بازم بیا پیوی تستچیم.
من هنوزم هیچی نفهمیدم🗿
دقیقا چیشو نفهمیدی
به این واضحی
🗿🗿🗿
تو کلا چی فهمیدی از کل داستانای ام اس؟
از ام اس در هاگوارتز چیزی نفهمیدم🗿👍
گشنگه
من مردم؟ 🗿
#اسکلیتا
تو یه خط زمانی دیگه آره
اولین لایک
اولین بازدید
اولین کامنت
گودرتتتتتت🗿
عحرررررر نایسسسسسسی