
لایلا دختر آزگاردی پارت یازده "خونه"
🌌اولین کاری که باید می کرد این بود که یه مقوا بزرگ بیاره . راه های زیادی برای ارائه پروژه وجود داشت اما لایلا این راه رو بیشتر دوست داشت . این کاری بود که لایلا می خواست بکنه . مقوا رو طوری تا می کرد که شبیه یه بروشور بشه البته از نوع خیلی گنده اش. تازه باید یه عکس از اسطوره مورد نظر یعنی لوکی می کشید که تو افسانه گفتن یه قیافه موذی چشمای سبز و مو های قرمز داره البته هیچ کدوم از اینا به نظر لایلا درست نبود...حس می کرد لوکی قیافه دیگه ای داره اما خب این یه افسانه بود شاید در گذر زمان یه چیزایی بهش اضافه و ازش کم کردن. دلش می خواست سریع تر پروژه رو تموم کنه تا از این سردرد ها راحت شه اما در کمال تاسف هنوز حتی ابدایی ترین قدم پروژه رو هم انجام نداده بود . خرید یه مقوای بزرگ🌌#کمبود_عکس

🌌لایلا به خودش لعنت فرستاد که چرا انقدر تنبلی کرده و حتی یه مقوا هم نگرفته و بعد با خودش گفت از این بعد همه کارامو سر وقت انجام می دم اما خودشم می دونست این یه قول الکیه چون تا حالا هزاران بار اینو با خودش گفته. با تنبلی پا شد تا دوباره حاضر بشه و بره تا یه مقوا بخره و البته بازم رنگ چون همون طور که میشل همیشه می گفت : لایلا تو انگار رنگا رو می خوری. ژاکت بنفش سرخابیش رو پوشید گوشی تاشوی قدیمیش که فقط به درد زنگ زدن و چهارتا عکس می خورد (البته که لایلا با این موضوع مشکلی نداشت چون هر وقت به این گوشی دست میزد هرچی توش بود رو تو سرش نمی دید) رو گذاشت تو جیب ژاکتش وقتی داشت از در خارج می شد نگاهش به خنجرا افتاد که هنوز بعد از تمرین رو تختش ولو بودن. یه صدایی تو وجودش گفت : برشون دار لازمت میشن . لایلا بعد از لحظه ای تأمل خنجرا رو برداشت گذاشت داخل قبضه شون و داخل جیبای داخلی ژاکنش گذاشت و از اتاق بیرون رفت. به طبقه پایین که رسید میشل و دید و گفت : خاله من دارم میرم برای پروژه ام مقوا بخرم. زود برمیگردم . میشل نگاهی بهش انداخت که اگه نگاهها می تونستن حرف بزنن می گفت : می دونستم که انجامش ندادی. و بعد با لبخدی ملایم گفت : باشه عزیزم فقط زود برگرد و مواظب باش. لایلا گفت : چشم خاله.دوست دارم🌌

🌌لایلا از خونه رفت بیرون و راه افتاد. هوا به طرز مسخره ای گرم بود. اینجا شهر بزرگی بود اما ساختمون های چندان بلندی نداشت واسه همین اگه روی یه سقف وایمیستهادی می تونست تا افق رو ببینی شهر انگار سرابی وسط صحرا بود. لایلا با این که جای دیگه ای رو جز شهر رو به یاد نمی آورد اما یه حسی بهش می گفت جا های بهتر از این جا هم میشناسه.از اونجایی که تمام عمری که یادش میومد رو اینجا زندگی کرده بود دقیقا می دونست لوازم التحریری کجاست پس راه افتاد و به سمت مقصد حرکت کرد. داشت وارد خیابون می شد که چهار نفر رو دید.عجیب بودن لباسای عجیبی داشتن از کمر یا پشت هر کدوم یه اسلحه بزرگ آویزون بود. تفنگ یا اسلحه گرم نداشتن به جای اونا نیزه ، تبر و شمشیر داشتن. با اعتماد به نفس زیادی تو خیابون راه می رفتن انگار صاحب کل شهر نه بیشتر انگار صاحب کل دنیا بودن.لایلا اول یه عکس ازشون گرفت و به راه ادامه داد با این که اونا ذهنش رو قلقلک می دادن اما انگار فقط یه چند نفر بودن که یادشون رفته تا هالووین خیلی مونده.پس از کمی پیاده روی (و شاید ، نمی گم حتما ، شاید ، کمی بپر بپر) تو خیابونا لایلا به لوازم التحریری رسید.وارد مغازه شد و به اگنس صاحب مغازه سلام کرد🌌(عکس قیافه اگنسه)

🌌اگنس با دیدن لایلا خندید و گفت : سلام سلام . هنرمند عجیب ما حالش چطوره. لایلا لبخندی یه وری زد و گفت : سلام اگنس. حالش طور خاصی نیست فقط یکم مقوا و رنگ نیاز داره. اگنس گفت : خب خب الان برات میارمشون. اگنس به پشت مغازه رفت و یکم بعد با یه مقوا سفید خیلی بزرگ و یه بسته کامل رنگ روغن برگشت . اینم وسایل مورد نیاز نقاش معروف آینده. بفرمایید سر جمع میشه ۳۵ دلار و ۵۰ سنت. لایلا کیف پولش رو در آورد و پول و به انگس داد بعد هم وسایلو زد زیر بقلش و به سمت خونه راه افتاد.کمی با خونه فاصله داشت که صدای انفجاری شنید. شوکه شد و وسایل از دستش روی زمین سقوط کرد. هنوز خم نشده بود که وسایلو برداره که صدای دومین انفجار هم شنیده شد. از سمت خونه بود. لایلا بی خیال وسایل شد و فورا به سمت خونه دوید🌌

🌌لایلا به خیابونشون رسید. به محض این که وارد خیابون شد آشوب دید. اون چهار نفر عجیب داشتن با یه زره می جنگیدن. یه زره خالی. از جایی که تو یه زره باید جای سر فرد داخل زره باشه آتیش بیرون میزد و همه جا رو خراب می کرد. خونه ها رو میسوزوند. در اون لحظه لایلا با تک تک بخشای وجودش دعا کرد که فقط خونه سالم باشه. فقط مکس و میشل سالم باشن. اونا هنوز تو خونه بودن. لایلا بی توجه به ترسی که تو وجودش بود دوید و به سمت خونه رفت اما...اما دیگه خونه ای اونجا نبود...و لایلا جلوی ویرانه ی در حال سوختنی که قبلا خونه اش بود به زانو افتاد🌌
🌌خب بچه ها من برگشتم با یه پارت دیگه. چطورین ؟ مرسی که تا اینجا همراه مایید و امیدوارم از اینجا به بعد هم همراه ما باشید🤗 از ناظر عزیز به خاطر تایید کردن و شخصی نشدن پیشاپیش ممنونم🙏🏻🙌🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واییییییییییی
وووویییییی
😄
میشه بوزنمت؟تلووووخدااا🥺
خیلی ک..ر.م داری که این موقع ها قطعش می کنی الان من باز باید عررررررر بزنم؟؟؟🗿😭💔
بزن حاجی بزن 👺
خوب جایی تموم کردم نه ؟
وقتی یه پارت باحال نوشتی که داستان دوباره هیجان انگیز شه ولی هیچکس ندیده
یوهاهاها