
سلام سلام ببخشید دیر شد❤️🖐️

از زبان ت/: رفتم هتل با سر رفتم تو تختم اصلا متوجه نشدم کی خوابم برده (اینجاست که نویسنده یاد خودش میفته خاطرات غمیگن افتادن از روی تخت و با مخ رفتن توی تخت هعی بگذریم😫) بیدار شدم دیدم ساعت 7 صبحه اولین بار بود همچین ساعتی بیدار میشدم معمولا تا لنگ ظهر میخوابیدم🖐️☺️رفتم یه دوش دوساعتی گرفتم که یک ساعت و نیمش رو آب بازی کردم(دارم همه ی شخصیت های خودمو میگم🤧🤣)و نیم ساعتش رو موهای بلندم رو شستم😎اومدم بیرون از حموم موهامو با سشوار خشک کردم و با اتو مو موهامو صاف کردمو لباس پوشیدم و رفتم نشستم روی میز تا صبحانه بخورم گوشیمو چک کردم دیده ته ته کوچولو لوکیشن فرستاده و نوشته :ساعت 10 منتظرتیم😇 تهیونگ رو توی گوشیم ته ته کوچولو سیو کرده بودم😁رفتم آماده شدم😉 یه شلوار لی و یه نیم آستین مشکی و یه کت مشکی چرم پوشیدم و کتونی های سفیدم رو پام کردم (عکس لباس رو گذاشتم بالا) موهامو باز گذاشتم و یه برق لب زدم همیشه یه دست لباس داخل کولم میذاشتم رفتم سمت کمد یه شلوارک کوتاه مشکی و نیم تنه ی مشکی برداشتم یه هودی توسی هم برداشتم داخل کوله پشتی گذاشتم و از هتل رفتم بیرون سوار ماشین شدم به سمت آدرسی که برام فرستاده بود حرکت کردم😊
از زبان تهیونگ از هیجان اینکه ت/ میخواد بیاد ساعت 5 صبح بیدار شدم😍رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم تو سالن دیدم هیچکس نیس معلومه خب نبایدم کسی باشه اگه بودن تعجب میکردم(نویسنده:تهیونگ خان این شمایی که از شوق اینکه عشقت میخواد بیاد ساعت 5 صبح بیداری😏تهیونگ:نويسنده خیلی بووووقی سر صبحی چی میگی؟😡نویسنده:عه عه بی تربیت من بوقم😡میخوای ت/ رو بندازم زیر هجده چرخ تا قدرمو بدونی؟ تهیونگ:کی گفته تو بوقی؟ نویسنده ی به این گلی داریم! تو خيلي هم خوبی فقط بیخیال ت/ شو🥺نویسنده:حالا شد😎😈🗡️) تهیونگ رفت تو اتاقش رو تمیز کنه قشنگ مرتب کرد و دید ساعت 8 رفت یه میز صبحانه درست کرد ولی خب کل آشپز خونه رو هم بهم ریخت😞دید ساعت 9 رفت تو اتاق پسرا یکی یکی بیدارشون میکرد اول کوک رفت قلقلکش داد ولی بلند نشد تهیونگ داد زد:اون شیر موز ماله جونگ کوکه نخورش جیمین یهو کوک از خواب پرید گفت:نه نه جیمین شیرموزمو نخور😨تهیونگ شروع کرد به خندیدن😂کوک:مسخرم کردی؟😡تهیونگ:فکری بهترین از این برای بیدار کردنت به ذهنم نرسید😂کوکی:خیلی خری😡الان ساعت 9 صبح چرا منو بیدار کردی!!؟؟؟؟؟ تهیونگ:ت/ یه ساعت دیگه میاد بلند شین بیاین صبحانه بخوریم کوکی:آها اوکی پس خشگل خانم داره میاد آفرین بیدارم کردی باید به خودم برسم👍😁تهیونگ:نمیخواد اصلا بخواب😡تا هروقت دلت خواست بخواب اصلا هم نیا بیرون😡🗡️👿کوکی:منم اینجوری حرصتو در میارم تهیونگ خان منو ساعت 9 صبح بیدار کردی که معشوقه ت داره میاد به من چه خب؟؟؟😡البته خب بازم میگم خوب کاری کردی حداقل یکم مرتب به نظر بیایم بخاطر تو اگه بیاد اینجا رو اینجوری ببینه رابطه شو باهات قطع میکنه خونه نیس که جنگل آمازونه😫😵🤐😢تهیونگ:آفرین هیونگ مرسی درکم میکنی البته آشپز خونه رو هم من زحمتشو کشیدم فک کنم الان جای پا نیس😪😶
تهیونگ و کوکی بلند شدن از اتاق رفتن بیرون که با قیافه ی عصبی جین رو به رو شدن جین:بمب ترکوندی تو آشپزخونه😠؟ تهیونگ:ببخشید هیونگ🥺 میخواستم صبحانه درست کنم🙏جین یه هووف بلند کشید و یه چشم غره به تهیونگ رفت و گفت:دیگه لازم نیس صبحانه درست خیر سرم هر روز صبح خودم درست میکردم دیگه😡تهیونگ :ببخشید🥺جین:اشکال نداره فقط برو بقیه رو بیدار کن تهیونگ:چشم🥺 (بچم ترسید میگه چشم😂) رفتم همرو بیدار کردم اومدن بیرون به جز شوگا که اصلا انتظار نداشتم بیدار بشه اگه بیدار میشد باعث تعجب بود😂صبحانه خوردیم و منتظر ت/موندیم که صدای زنگ در اومد مث چی دویدم سمت در که همه داشتن میخندیدن بهم یه اخم کردم به پسرا و یه نفس عمیق کشیدم و لبخند زدم😄 در رو باز کردم دیدم ت/ لبخندم بیشتر شد تهیونگ:سلام ت/:سلام تهیونگ چطوری!؟ تهیونگ:خوبم مرسی بیا داخل از زبان ت/ رفتم داخل و به پسرا سلام کردم نشستم و کوک برام شیر موز آورد کوک:بیا ت/ من به هر کسی شیرموزام رو نمیدم ولی تو فرق داری😋ت/:مرسی کوک من خیلی شیر موز دوس دارم🤩 کوک:خوبه مث همیم😉 تهیونگ:کوک بیا اینجا بشین🗡️😠 کوک رفت نشست پیش تهیونگ و خودشو جمع کرد😞
کلی حرف زدیم و خندیدیم هوپی:بیاین جرات یا حقیقت بازی کنیم همه گفتیم باشه یه بطری آوردن نشستیم دور هم😄 چرخوندیم به جین و جیمین افتاد جین:جیمین جرات یا حقیقت؟ جیمین:حقیقت! جین:من خوشگلترم یا تهیونگ؟ جیمین:اوه خیلی سوال سختیه دوتاتون جذابین❤️! جین:باید یکی رو بگی! جیمین:انتخاب من تهیونگه☺️جین:هییی من هندسامم اونوقت تهیونگ خوشگلتره؟ یه هفته از غذاهایی که من درست میکنم نمیخوری!😠🗡️👿هممون داشتیم بهشون میخندیدیم چرخوندیم افتاد به کوک و من کوک:جرات یا حقیقت؟ ت/:جرأت😉 کوک:تهیونگ رو ب. و. س کن به مدت 60 ثانیه ما تا 60 میشماریم باید همینجوری بمونی😈ت/:خیلی ظالمی من تو عمرم هیچکسو نبوسیدم😢جیمین:واقعا هیچکس رو نبوسیدی؟؟؟🤣ت/:نه اصلا😶کوک:میخواست جرات رو انتخاب نکنی😈😂هم من لپ هام گل انداخت هم تهیونگ داتشم از خجالت آب میشدم🤐ت/:اوکی باشه فقط من میدونم با تو حالا وایسا🗡️😠کوک:باشه😂 از خجالت چشامو بستم و صورتمو نزدیک صورت تهیونگ بردم تهیونگ همون لحظه برگشت ل. ب. ا. م رفت رو ل. ب. ا. ش چشامو باز کردم چشمام چهار تا شد😳میخواستم سرمو بکشم عقب که کوک سریع اومد و گفت:حالا که شده دیگه عیب نداره اگه سرتو بکشی عقب دوباره باید 60 ثانیه بری تازه چون جریمه میشی میشه 120😂😈لپام سرخ سرخ شده بود دلم میخواست کوک رو بزنم از زبان تهیونگ تا ل. ب. ا. ش اومد رو ل. ب. ا. م قلبم اینقد تند تند میزد که انگار داره از جاش کنده میشه ظاهرم جوری بود که تعجب کردم😳 ولی تو دلم داشتم قر میدادم💃💃💃😍😍😍 60 ثانیه تموم شد ت/هم عصبانی بود هم داشت از خجالت آب میشد همه داشتن میخندن و لبخند میزدن😈 ولی ما دوتا داشتیم آب میشدیم از خجالت🙈🙊
کوک چرخوند بطری رو به جیمین و ت/ افتاد جیمین:ت/ جرات یا حقیقت؟😂هوپی :ت/ جرات رو انتخاب کن🤣ت/:من غلط میکنم دیگه جرات رو انتخاب کنم😂همون بس بود دیگه حقیقت! همه خندیدن جیمین:گفتی هیچکسو نبوسیدی یعنی دوس پسر نداشتی؟ ت/:نه نداشتم جیمین:واقعا؟؟ دختر به این خوشگلی چطوری دوس پسر نداشتی؟😳ت/:خب من هر پسری نزدیکم میشد میزدمش😂با خودم میگفتم هروقت عاشق بشم میذارم اون پسر نزدیکم بشه ولی خب تا الان عاشق هم نشدم😂 جیمین:آها یه نگاه به تهیونگ انداختم لبخند خیلی گنده ای😁 زده بود و چشاش برق میزد😍 نمیدونم چش بود🧐خلاصه ناهار سفارش دادیم و خوردیم و تا شب مسخره بازی در آوردیم من با همه ی اعضا دیگه راحت بودم مث داداشام میموندن خیلی باهام خوب بودن یه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت 12 شبه😳برگام ریخت😂ت/:اوه اصلا متوجه ساعت نشده بودم خب دیگه من برم تهیونگ:کجا بری؟! ت/:وا برم هتل دیگه😂 نامجون:نه خیلی دیره نمیذاری بری نصف شبه خطرناکه انتظار داری غیرتمون اجازه همچین چیزیو بده زدم زیر خنده🤣ت/:اوه چه داداشای غیرتی دارم من😂نامجون:😂آره نمیذاریم بری تهیونگ:منم نمیذارم نامجون راست میگه خیلی دیره دیگه😍❤️ت/:باشه نمیرم میمونم همشون خیلی خوشحال شدن جیمین یه جیغ کشید و گفت: اخجون نمیری وای چقد خدشحالم😍همشون خوشحال بودن که نامجون گفت:.....

خب این پارت تموم شد❤️امیدوارم خوشتون بیاد لطفا نظر بدین و اگه اشتباهی دارم حتما بگین بهم😍حالا که فک میکنم خیلی بچه ی به ادبی شدم🤩😂😂😂خداحافظ🖐️در ضمن بخاطر اینکه جای حساسی کات کردم هر چی خواستین بگین آزادین😂😂😂😂حق میدم بهتون🖐️😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خب حقیقتا خیلی نظرمو شفاف میگم داستان و مدل قلمت خیلی بچگانهست البته همه اولش همینن بگذره بهتر میشی ادامه بده فایتینگ
من غش😍😍😍😍
عالییییی 🤩
چیزی برای اینکه بد جا کات کردی ندارن چون پارت بعد هست اما وقتی پارت اخر رسید مجبورم یک چیزی بهت بگم، 😂🤣😅
🤣عب نداره الانم بگو💟💓من اصلا ناراحت نمیشم کسی بهم فحش بده ولی خب بدترش رو بهش میگم🤣🤣🤣
😂حرف های بسیاری هست ولی خب تستچی ماشاالله خودش یک نوع صد دفاعی هست🤣
عالی بود 😃 ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
پارت بعدی 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍
ممنونم💫❤️
عالییییییییی
پارت بعدی😍
ممنونم💫❤️
عالی بود😍🤩🤩🤩
بی صبرانه منتظر پارت بعدم🤩😍🥰
ممنونم💫❤️تو صفه بررسیه عزیزم😎😁
خیلی هم عالی🤩🤩🤩🤩
💫💟
نامجون گفت یکی با تبر پشت در منتظره
پارت بعدی 🔫💔😂😐
چشم😞💫
راست میگه این کامنت باحال بود
عالی
ممنونم💫❤️
عالیییییییییییییی بود منتظر پارت بعد هستم زود بزار تا نیومدم
تو صف بررسیه عزیزم❤️💫