
رمان تناسخ درباره ی خواهر کوچیک هری لیلی پاتره . بخاطر شباهت زیادی که به مادرش داشت اسمشو لیلی گذاشتن . ناظر رد و شخصی نشه چون همه ی قوانین رعایت شده . مرسی❤️

راستی بگم که دختری که همه قضاوتش کردن رو ادامه میدم ولی اینم شروع کردم . بگذریم بیرم سراغ معرفی . عکس بالا لیلیه . ( گفتم که خیلی شبیه مادرشه) اسم : لیلی پاتر خانواده : لیلی اوانز (مادر) ، جیمز پاتر(پدر) ، هری پاتر (برادر بزرگ) ، پتونیا اوانز (خاله ) ، ورنون دورسلی ( شوهر خاله) دادلی دورسلی (پسر خاله ) تفاوت سنی با هری: ۲ سال و ۲ ماه . دوستان نزدیک : هرماینی گرنجر ، جینی ویزلی ، رون ویزلی ، جرج و فرد ویزلی ، دریکو مالفوی ، سوروس اسنیپ . پدر و مادر خوانده : ریموس لوپین ، مالی ویزلی دشمنان اصلی : ولدمورت ، بلاتریکس ، لوسیوس
لیلی اون شب تا صبح نخوابید و دلتنگی هری رو میکرد. وقتی هری میرفت خونه ی دورسلی ها براش مثل یه ج.ه.ن.م بود. تمام کار های خونه به عهده لیلی بود . قبل از اینکه هری به هاگوارتز بره اون تو اتاق زیرشیرونی که پر از موش و حشرات بود میخوابید ولی از وقتی هری رفته بود اون به اتاق زیر پله ها منتقل شده بود . با صدای کوبیدن شدن در از خواب بیدار شد . پتونیا :. لیلی . لیلی . زود باش بیدارشو . دادلی بعد از رفتن پتونیا در رو باز کرد . دادلی : لیلی زود باش بیا . گشنمه . لیلی : خیلی خب .
لیلی از اتاق رفت بیرون . پتونیا : زود باش دختر . کلی کار داری . اول غذا رو بپز. بعد هم کل خونه رو تمیز کن . حتی دیوار ها و سقف رو . ببینم چی کار میکنی . لیلی موهاشو گوجه ی نا مرتبی بست تا بتونه راحت کاراشو انجام بده . لیلی امیدوار بود که امسال که ۱۱ ساله بود برای اون هم نامه ی هاگوارتز بیاد و یکی بیاد دنبالش تا از اینجا نجاتش بده . تو همین فکرا بود که صدای عمو ورنون بلند شد . ورنون : لیلی . هنوز خونه کثیفه . موازی کار کن . همونجا واینستا تا غذا حاضر بشه . لیلی : چشم عمو ورنون . لیلی از آشپزخونه اون بیرون . رفت طبقه ی بالا تا اتاق دادلی رو مرتب کنه . اتاق دادلی اونقدر کثیف بود که وقتی واردش میشد نمیتونست نفس بکشه . پنجره ی اتاق دادلی رو باز کرد و نفس عمیقی کشید. شروع کرد به جمع کردن اشغال های اتاق دادلی . صدای در زدن اومد. لیلی گفت : الان میام خاله پتونیا . پتونیا : لازم نیست خودم در رو باز میکنم . تو بیا میز رو آماده کن . لیلی با سرعت به سمت پایین رفت تا میز رو بچینه.
هاگوارتز ویو . بعد از گروه بندی شاگردا پرفوسور دامبلدور به تعداد دانش آموزان سال اولی شک کرد . به پرفوسور مکگوناگال گفت بره و لیست سال اولی ها رو چک کنه . مکگوناگال از هاگرید لیست رو گرفت . جلوی اسم همه ی دانش آموزانی که به هاگوارتز اومدن تیک خورده بود . فقط جلوی ۱ اسم تیک نخورده بود . لیلی پاتر . مکگوناگال سریع به دامبلدور گفت . دامبلدور به اسنیپ گفت بره خواهی دورسلی ها تا لیلی رو بیاره . اسنیپ : پرفوسور اگه اشتباه نکنم این وظیفه ی هاگریده . دامبلدور: آره ولی این برای توعه . لیلی دقیقا شبیه مادرشه . همه چیزش . بجز چشماش که شبیه چشمای جیمزه . اسنیپ بعد از شنیدن این حرف به سمت خونه ی دورسلی ها حرکت کرد .

پتونیا در رو باز کرد . پتونیا : بله ؟ کاری داشتید آقا ی محترم . اسنیپ : من از طرف مدرسه ی هاگوارتز اومدم . پتونیا : همون مدرسه ی عجیب غریب ها؟ نکنه اومدید دادلی رو ببرید ؟ اسنیپ : نه من اومدم دختر کوچک پاتر ها لیلی پاتر رو ببرم . پتونیا : چی امکان نداره. من نمیزارم. اسنیپ پتونیا رو هول داد و وارد خونه شد . اسنیپ : لیلی . وسایلتو جمع کن و با من بیا . لیلی رفت تو اتاقش زیر پله ها . کل وسایلشو جمع کرد و لباساشو عوض کرد. یه لباس که مال مادرش بود رو با کتونی سفید پوشید . ( این لباسه)
لیلی چمدونشو به سختی تا دم در برد . اسنیپ از دیدن لیلی تعجب کرد . اون با مادرش مو نمیزد . اسنیپ چمدون لیلی رو گرفت و با هم از خونه ی دورسلی ها خارج شدن و به سمت کوچه ی دیاگون حرکت کردن . توی راه باهم حرف میزدن . وقتی اسنیپ با لیلی بیشتر آشنا شد دید که اون همه چیزش مثل مادرشه . لحن حرف زدنش، صداش ، علاقه مندی هاش ، رفتاراش و همه چیزش درست شبیه لیلی بود . این باعث شد اسنیپ بیشتر بهش نزدیک بشه . حس میکرد لیلی رو بیشتر از هری دوست داره . کم کم باهم صمیمی شدن . در حدی که لیلی به اسنیپ میگفت سوروس
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها بگم که دوستای صمیمی لیلی که تو بیوش نوشتم فقط از هری پاتر و دوستی صمیمی دگه ای هم داره که تو پارتی بعد معرفی میکنمشون
چرا ادامه نمیدی ؟ این عالی بود !
عالی بود
خوشحال میشم به تست های منم یه سر بزنی :)
ادامش بده
ناظرش من بودم 🍁🍁🍁
عالیییی بود
مرسی
پارت ۲ رو بزاررررر
عکس داستان هم خیلی عر داره
با اجازه دانلودش کردم
عررررررر
بعدیییییی
نمیدونم کی بتونم بعدی رو آپلود کنم