خورم به یه ماشین ترمز زدم و خداروشکر چیزی نشد از راننده اون ماشین معذرت خواهی کردمو با کمال تعجب دیدم تمام وسایلی که نینو میخواستو خریدم از بس فکرم مشغول مری بود نمیدونستم دارم چیکار میکنم ساعتم رو نگاه کردم من چطوری نبم ساعته تمام خریدای نینو رو کردم و از اینجا تا شهرو که خیلی راهه دوبار رفتم حالا میفهمم که چرا نزدیک بود تصادف کنم«من:اقا تصادف کردی نزدیک بود دیگه چی بود؟؟😐🙄»با خریدای نینو وارد خونه شدم که دهنش وا موند نینو💙:دارم خواب میبینم یا بیدارم؟؟
ادرین💚:بیداری نینو و به سمت اتاق دارو سازیش که زیرزمینه حرکت کردم از پله ها به زور پایین رفتمو وسایلو رو زمین گذاشتم کش و قوسی به کمرم دادم ادرین💚بیا اینم وسایلی که میخواستی «من🎧:دوستان یه توضیح لازم بود اینجا بگم نینو داروسازه و دکتر گروهشون مثلا اگه کسی &ریت& یا &وقاچ& خورد میتونه خوبشون کنه تو گروه مری رو هم به زودی میفهمین راستی تا نتیجه برین میخوام سن کاراکترایی که تا الان باهاشون اشنا شندینو تو نتیجه بگم» نینو💙:یه چیزی بگم ادری؟؟ ادرین همونطور که داشتم با وسایل تو نایلون ور میرفتم و سعی میکردم بفهمم چی هستن و چه کاربردی دارن گفتم💚:بگو نینو💙:راستشو بهم میگی؟؟ ادرین💚اره نینو💙:نمیفهمم
از کارم دست برداشتم بهش خیره شدم و باحالت عجیبی که انگار میدونستم چی میخواد بگه گفتم ادرین💚:چی رو نینو💙:تو تمام خریدا رو کردی بدون اینکه یه بار بهم زنگ بزنی و سوال کنی چجوری اصن ممکنه؟؟ ادرین رو تختی که نشسته بود نشستم و گفتم ادرین💚:خودمم نمیدونم چطوری بود نینو💙:ولی من میدونم نگران بودی یه مکث کرد و ادامه داد 💙:تو چته پسر تو یه پسر &یشحو& و &محر یب& بودی هیچوقتم به هیچ دختری انقدر &هتسباو& نمیشدی نکنه... ادرین💚:نه نینو به &نوج& مادرم که اون دنیاست قسم اون چیزی که فکر میکنی نیست نینو💙:پس چیه یه نگاهی بهش انداختمو ادامه داد 💙:داداش باور کن هر چی باشه من پشتتم ادرین💚:نمیدونم نینو باور کن نمیدونم انگار تمام روزایی که داشتم تلاش میکردم تو زندگیم دنبال اون بودم و پیداش کردم اما هنوز به هدف اصلیم که به خواطرش &ایفام& شدم نرسیدم ولی یه حسی درونم داد میزنه اون کسیه که دنبالش بودی خیلی گیج و منگم نمیدونم کدوم حرف درسته و کدوم غلط تشخیص دادن راه درست برام سخت شده وقتی سوختن تنها یادگار دوران خانوادم و جایی که منو از فکرای اشفتم رها میکرد جلو چشمم دیدم این حس ها بوجود اومد و از اون موقع تا الان درسته هنوز یه روزم از اتفاق افتادن همه ی اینا نگذشته ولی من انگار صد سال با طوفان حس هام تو وجودم گذروندم تنها چیزی که میدونم اینه که باید با اون ادامه بدم «من🎧:داداش چقدر درد و دل داشتی🙄😐😑»
نینو💙:پس خیلی اشفته ای ادرین💚:خیلیییییی نینو💙:اخرین بار کی این اتفاق برات افتاد؟؟! ادرین💚:وقتی &فداصت& کردیم و فقط من موندم نینو💙:این حالت تا کی ادامه پیدا کرد اصن تهش چی شد؟؟ ادرین💚:شب و روز کارم شده بود &هیرگ& اصلانم یادم نمیاد تهش چجوری خوشحال شدم ولی حالم تا مدت طولانی بد بود نینو💙:خوب اونموقع بچه بودی دیگه و اگه خوب نبودی میتونی .رو من حساب کنی دوباره نشستم رو تختو چشامو رو هم گذاشتم و لبخند زدم خواست بره که دستشو گرفتمو گفتم ادرین💚:اگه چیزیش شده بهم بگو نینو💙:مگه بهت نگفتم صورتمو به نشانه نه تکون دادم نینو💙:اون حالش کاملا خوبه ادرین💚:پس چرا سرش... نینو💙:چون ضربه محکمی یه سرش وارد شد ادرین💚:ولی چرا بیهوش... نینو💙:چون &نوخ& زیادی ازش رفته بود ادرین💚:پس تبش... نینو💙:تبشم پایین اومده ادرین💚:اوفففففف ممنون نینو نینو💙:وسایلم بیشترشون واسه اشپزی امشب بود همشون واسه دوتا دارو تقویتی نبود ادرین💚:ولی من فقط رفتم داروخونه نینو💙:خب باز باید بری ادرین💚:اوف باشه که یهو....
اییییی دستم نابود شددددددد خوب خواستم این چند روزی که حالم خوب نبود جاش پارت زیاد بدم ولی راستی راستی دستم شکست بلایکید و دیگه واقعا واسه ادامش ذوق و امیدی ندارم کسایی که دوست دارن داستانمو تبلیغش کنن تا ادامش بدم خودمم تبلیغ میکنم خوب برید نتیجه که سن رو بگم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
زیبا:)
ممنان🖤🌑
بک بدع جانم:)!
بــکــ مــیــدمــ
کــمــتــر از ¹² ســاعــتــ