
ناظر عزیز منتشر کن لطفا 🙌
یکدفعه دستاش رو دورم گر*ه زد چشمام چهار تا شده بودن نمی تونستم هیچ کاری کنم اما زود خودشو ازم جدا کرد نفس، نفس میزد نمی دونم برا چی انگار چشمای دریاییش پر اشک شده بود یک صدم ثانیه نشد که به سرعت از اتاق خارج شد نمیدونم چرا همچین کاری کردم شاید من اشتباه میکردم شاید اون.. نه غیر ممکن بود تا حالا چشم آبی زیاد دیدم نمونه اش هم بابام و کلویی ولی چشمای اون خاص بود برا من خاص بود! سرمو بلند کردم و چهره تعجب کرده ز*و*ج دیو*ونه مون اومد جلو چشمم، هیچی دیگه آبرومون با خاک یکسان شد، ولی برام مهم نبود چون بالاخره تونستم ببینمش و پیداش کنم( از زبان مرینت ) چشماش! غیر ممکن بود اون نه نباید من اونو پیدا میکردم، چشماش باعث شدن همه چیو به یاد بیارم به یاد بیارم که اون کی بود و کی هست گریه ام گرفته بود، من باعث به خطر افتادن جونش شده بودم، حالم بد بود آروم با قدم های آهسته به سمت آسانسور رفتم که صدایی گفت :آهای میشه نری تعجب کردم و، وقتی سرمو چرخوندم با چهره...( از زبان ادرین ) آلیا و نینو همون جوری بهم زل زده بودن طاقتم سر کسی و گفتم چیه چتونه نینو جلو اومد و گفت :رفیق چی کار کردی؟ ادرین :بخدا هیچ کاری فقط.. چشماش نذاشتن این کارو انجام ندم😔 آلیا جلو اومد گفت :ادرین میدونم، میدونم فهمیدی اما برو بیارش خواهش میکنم ادرین :چی؟؟ من چی رو فهمیدم؟ آلیا :ادرین تمومش کن فقط برو برش گردون
سیم، سرم رو از دستم کندم، کمی درد داشت اما خب، باید برم پیداش کنم و بیارمش. در اتاق رو باز کردم تو راهرو مثل دیوونه ها داشتم این ور، اون ور، رو نگا میکردم چشمم بهش خورد قدم هامو تند تر کردم موهاش، موهای سرمه ای زیباش! چقدر دلم میخواست دوباره ب*غ*ل*ش کنم اما تا به خودم اومدم دیدم نزدیک آسانسوره صدامو بلند کردم با اینکه کمی میلرزید گفتم، آهای میشه نری؟! سرشو چرخوند سمتم چهره اش پر از تعجب بود. اشکی از چشمام رو گونه ام چکید! آروم، آروم بهش نزدیک شدم تا اینکه تو یه سانتی متریش ایستادم، نفس هاش بهم برخورد میکرد تو چشماش زل زده بودم اونم همین کارو میکرد ناگهان صدایی از بلند گو پخش شد. انگار صدای آهنگ بود« تنگ میشه دلم واست دم صبح من خ*ل! /وگرنه کم ندیدم همه طور بعد تو… /بعد من به هیچ کسی اگه شد نده قول…/فکرت منو میکشونه دم پل نده هل…/تنگ میشه دلم واست دم صبح من خ*ل!/وگرنه کم ندیدم همه طور بعد تو!/بعد من به هیچ کسی اگه شد نده قول…/فکرت منو میکشونه دم پل نده هل!/ » غرق آهنگ شده بودیم بیشتر از غرق آهنگ، من غرق چشماش شده بودم! یعنی ممکنه خودش باشه؟ پس از اتمام آهنگ جفتمون تعجب کرده بودیم و به بلند گو یی که صدا ازش پخش میشد خیره شده بودم کی اینو پخش کرد؟ چند دقیقه بعد صدای مردی از بلند گو پخش شد، که میگفت :میشه نری! خواهش میکنم برگرد من بدون تو نمی تونم! خواهش میکنم!
اين کی بود؟؟ وقتی چرخیدم سمت مرینت دیدم دستاشو گذاشته جلو چشماش و داره هق، هق میکنه نزدیکش شدم دستمو سمت دستش بردم و دستشو از صورتش برداشتم و گفتم، هییی چته؟ اگه بخاطر اونه ببخشید به چشمام زل زد و گفت : برو خواهش میکنم تو هم نمی تونی بهم کمک کنی خواهش میکنم برو میدونم همه چی رو میدونی اما.. ادرین : اما چی؟ من چی رو میدونم؟ ببین می دونم از دستم ناراحتی، من نمی خوام اینجوری ببینمت من واقعا متاسفم اما هر کاری ازم بر بیاد واست انجام میدم. همه چیرو بهت توضیح میدم. من میخوام همه چیو بهت یاد بدم!( هنوز به صحنه اسم داستان نرسیدیم 😐پس ذوق نکن، جیغ هم نکش و نگو بلاخره 😐💔)چشماش یه لحظه برق زد اما بعدش سرشو انداخت پایین پس از چند دقیقه دستاش رو بصورت ممنونم جلو اورد 🙏 و گفت : ازت ممنونم، ممنونم ادرین اگرست! و متاسفم که باعث بخطر افتادن جونت شده بودم متاسفم 😢، چی داشت میگفت متاسف بود؟ جون منو به خطر انداخته بود؟ من باید ازش معذرت بخوام نه اون، لبخند تلخی زدم و به چهره اش خیره شدم میخواست یه چیز دیگه بگه که دستم رو، روی ل*ب*ا*ش گذاشتم و گفتم هیسسسس هیچی نگو باشه، هیچ وقت خودتو مقصر ندون باشه، باشه چشم آبی! با گفتن چشمام آبی چشماش پر از اشک شد! صورتش خیس شد، چشمای اقیانوسیش طوفانی!
به سمت خودم کشیدمش طوری که تقربیا تو آغو*ش*م بود( نوا :خدا بگم چی کار تون نکنه کدومتون گفتید داستان رو عاش*قانه کنم😒 وجی :من گفتم 🙌 نوا :تو یکی برو بیرون حوصله تو رو ندارم 😒 وجی :باشه میرم اما دیگه بر نمیگردم 🙁 نوا :به من چه😒) اشکاش پیراهنمو خیس کرد آروم زیر لب زمزمه کردم گریه کن! اما هیچ وقت اشک ها تو بیهوده حدر نده، هیچ وقت تو بغل یکی دیگه گریه نکن! تو واقعا کی هستی؟ یه فرشته؟ فرشته ای که شد تموم زندگیم چشمای اون فرشته یعنی انقدر برام با ارزش هستن؟ آرزوم این بود که چشمای اقیانوسی تو رو یه روزی پیدا کنم الانم کردم پس لطفا ترکم نکن من بدون تو هیچیم 💔اصلا میدونی چیه الانم نمیذارم بری مای لیدی! یکدفعه حس کردم تو بغلم غش کرد هر چقدر اسمشو صدا زدم ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد( از زبان مرینت ) حالم بعد بود دوباره بهم گفت :چشم آبی، چشماش خاطرات گذشته مو برام مرور میکرد وقتی که برای اولین بار به چشماش خیره شدم همه چیز یادم اومد، یادم اومد که من چجوری جونشو تهدید میکردم حالم بد بود یک دفعه منو به اغ*و *شش دعوت کرد تو آغو*شش اشکام میریختن و اون کلمات رو آروم زیر گوشم زمزمه میکرد و آخرین جمله اش منو یاد یه چیزی انداخت چشمام داشت سیاهی میرفت تو بغ**لش کم کم بیهوش شدم تا آخرین لحظه اسممو صدا میزد، دوباره رفتم تو رویا دوباره، اونجای سفید اما اینجا چی بود تو اینجا چه اتفاقاتی می افتاد پاهام حرکت نمیکرد با قدم اول افتادم زمین به این ور اون ور زل زده بودم خواستم چیزی بگم صدام در نمی اومد چی؟ چه بلایی سرم اومده ناگهان صحنه ای جلو چشمام ظاهر شد، کودکی خودم؟
من داشتم می دویدم که خوردم زمین یکی از پشت اسممو صدا زد. نزدیکم شد، موهای طلایی درخشانش! فهمیدم اون کیه، اون ادرین بود ادرینی که من نمی تونستم باور کنم الان پیداش کردم، ادرین بهم کمک کرد تا بلند شم و منم دستشو گرفتم و بلند شدم قطرات بارون آروم، آروم رو منو آدرین کوچولو میریختن! ادرین دستشو سمت آسمون گرفت و گفت :بارون اره بارون! ، بارون پس بخاطر همین بود که از بارون متنفر بودم ولی گاهی اوقات مثل دیوونه ها زیرش قدم می زدم و می رقصیدم. ادرین کوچولو دستشو برام دراز کرد و گفت :مرینت بیا برقصیم منم قبول کردم، من 9ساله و آدرین 13ساله تو بارون مثل دیوونه ها می رقصیدیم چقدر قشنگ بود! چقدر تو بچگی شاد بودیم اما الان چی؟ الان که راز های زندگیم کم کم دارن فاش میشن چی؟، اون صحنه پس از چند دقیقه ناپدید شد دوباره خواستم امتحان کنم ببینم پاهام حرکت میکنن یانه این دفعه وقتی قدم اولم رو برداشتم تونستم پاهام رو حرکت بدم از این موضوع خوشحال بودم به سمت جلو حرکت کردم خاطره دیگه ای جلوم نمایان شد، صدایی میومد شبیه صدای بابام بود داشت با یکی حرف میزد بیشتر که دقت کردم بابام میگفت :گابریل بچه ها باید از هم جدا بشن اگه اینجوری نشه کسی که داره زندگی مرینت رو کنترل میکنه باعث میشه جون پسر تو هم تو خطر بیوفته، مرده به بابام گفت : اما تام ادرین بهش عادت کرده تام :میدونم مرینتم همینجوریه
اما نمیشه کاری کرد باید از هم جدا بشن صحنه ناپدید شد و صحنه ی دیگه ای جلو چشمام اومد بازم بارون! پس زندگی من و آدرین اینجوری از هم جدا شده خدایا چی کار کنم؟ به دختر بچه ای که خودم بودم خیره شدم، دختر بچه آروم زیر لب زمزمه کرد دوباره من نتونستم با کسی دوست بشم، دوباره دوستم رو از دست دادم، از بارون متنفرم چون تو روز بارونی از دستش دادم، تو روز بارونی بدنیا اومدم و شایدم تو روز بارونی از دنیا برم، برای آخرین بار به چشمان جنگلیش خیره شدم چقدر دلم براشون تنگ میشه اما خب باشه، من تو آینده باید اونو پیدا کنم، زمین چرخید نمی دونم چه اتفاقی داشت میوفتاد این دفعه میتونستم چیز های دیگه ای رو خودم حس کنم اما نمی فهمیدم چرا اینجوری شدم، بوی خوبی به مشامم رسید بوی خاک! بوی بارون! دوباره بارون؟ قطرات باران آروم، آروم منم خیس میکردن یعنی چی این چرا داره منو خیس میکنه من که جز ای از این خاطرات نیستم سرمو چرخوندم و اولین چیزی که دیدم ادرین بود بهم نزدیک شد جلوم زانو زد و گفت :میدونم سختی های زیادی کشیدیم میدونم که بخاطر اینکه میترسیدی جونم به خطر بیوفته بهم نزدیک نمیشدی و بی محلی میکردی اما الان ازت میخوام، بانوی من با من ازد**واج میکنی؟ چی باید میگفتم سرمو تکون دادم تا این خاطره از بین بره اما نمی رفت، چی کار باید میکردم دستمو سمت ادرین بردم که ناگهان به یک.... ممنونم که خوندی 😘😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محشر اشکم دراومد
😆❤
آجی پارت بعد؟؟؟
انقده دیر شده اگه بدی باید از اول بخونم یادم رفته😐
سلام اجو خوبی معذرت میخوام قراره عمل بشم بخاطر کلیه ام نمی تونم پارت بدم یه هفته ام هست مدرسه نمیریم
ای وای
امیدوارم عمل خوبی داشته باشی🤍
باشه آجی حر وقت دوست داری بذار
ممنون اجو که درک میکنی ❤
300 امتیاز از طرف ماکان بند به شما منتقل شد.
مرسی آجی
خواهش میکنم اجو ❤😊
ببخشید که کم بود خواستم 500 بزنم نداشتم 💔😔
نه آجی مرسی
عالی بود
خوشحال میشم به تست های منم یه سر بزنی :)
بله حتما ❤😊
بلاخره نوبت منم رسید که بگم
آجی پارت بعد کوووو؟
😂
به خدا دارم روش کار میکنم 😂❤
عالی بود آجی
مرسی آجی خوشگله ❤
عالی بود پارت بعد
مرسی ❤
چشم ایشاالله ۳ سال دیگه 😂😛
خیلی قشنگ بود❤️🥺
ممنون آجی❤
تو بودی منتشرش کردی دست تو هم خیلی درد نکنه خیلی دوستت دارم فرشته کوچولو ❤
نمیدونم اما یه حس زیادی بهم میگه پایانش تلخه
باهوش کی بودی تو 😌
آجی میشی نوا ام 13سالمه ❤
البته ندا هستم ۱۱ ساله
خوشبختم ندا ❤
مرسی
همچنین❤
عالییییی