
ناظر جانم منتشر کن
فلش بک شیش سالگی ا.ت امروز بهترین روز زندگیمه ... برای اولین بار قراره با مامان و بابام بریم پیک نیک اصلا نمیدونم چرا مامان و بابام منو نمیبرن پارک یا پیک نیک.... ولی خوشحالم که بلاخره از خونه اومدم بیرون در حالیکه مامان داشت برام کیک برش میزد گوشی بابا زنگ خورد بابا : بله .... پیدا شون کردین... خیلی خوب نگهشون دارین و نزارید فرار کنن بابا گوشی رو بدون اینکه خداحافظی کنه قطع کرد بابا رو به مامان کرد گفت که پیداشون کردن کیا رو پیدا کردن مامان بهم نگاه کرد : ا.ت بهتره دیگه بریم _ ولی ما که تازه اومدیم مامان: دفعه بعد باز میای جای بهتر ... باشه ؟ منم با بی حوصلگی جواب مامان رو دادم _باش مامان بهم لبخند زد و زود وسایل رو جمع کرد پدر ا.ت داشت با سرعت غیر مجاز رانندگی میکرد ... چون نمیخواست خانواده جئون دوباره از دستش فرار کنن ا.ت یه مقدار ترسیده بود چون پدرش که رئیس م اف ی ای عه خیلی داشت با سرعت حرکت میکرد بعد چند مین بالاخره به اون مقصدی که پدرش میخواست رسیدن.. پدر و مادر ا.ت از توی ماشین اومدن بیرون .... و به ا.ت گفتن که اصلا از توی ماشین بیرون نیاد اونم به حرف پدر و مادرش گوش کرد و توی ماشین نشست ولی وقتی دید نه مادرش اومده نه پدرش... تصمیم گرفت که از ماشین بیاد بیرون ... ولی همین که از ماشین اومد بیرون صدای شلیک تفنگ به گوشش خورد.... خیلی ترسیده بود.. هم شوکه شده بود هم ترسیده بود... پس سریع دنبال صدا گشت تا بتونه پدر مادرشو پیدا کنه بعد از چند مین که شد... ا.ت مادرشو دید که اس. لحه دستشه یکم به اطراف نگاه کرد دید که پدرش هم یه اس لحه دستش با خودش میگفت اینجا چه خبره .... چرا پدر و مادرش اس. لحه دستشونه
رفتم یکم جلوتر ..... چه دید یه مرد در حال جون دادنه .... یه زن هم عقب ترش بود که پسرشو تو بغل گرفته بود تا به پسرش آسیب نزنه پدرش تف نگ شو آماده کرد تا به اون زن ش. لیک کنه که ا.ت یه جیغ بلندی کشید و باعث شد پدر مادرش بهش نگاه کنن مامان : ا.ت .... تو اینجا چیکار میکنی بابا:مگه نگفتم از ماشین نیا بیرون (با داد) ا.ت که این صحنه ها رو دیده بود خیلی ترسید.... اشک توی چشماش جمع شده بود ... پدرش یه مادرش نگاه کرد : ببرش توی ماشین من کار اینا رو تموم میکنم مادرش سرشو به نشونه مثبت تکون داد و همین که میخواست بره نزدیک دخترش .... ا.ت دوباره جیغ زد که باعث شد سرجای خودش بمونه _ نیا جلو نیا چرا ..... اینجوری کردین مامان : دخترم خواهش میکنم برو توی ماشین _ نمیخوام ... چرا.... چرا اون مرده ازش خون میاد ... چرا شماها تفنگ دستتونه ...چرا ...پدرش از حرف دخترش خیلی عصبی تر شد پس با داد جواب دخترشو داد بابا : بهت گفتم گ. م شو برو توی ماشین ا.ت هم با داد گفت : نمیخوام پدرش که دید دخترش اصلا حرف آدمیزاد توی کلش نمیره تفنگشو آماده کرد و به اون زن یه تیر زد که اون پسری که بغل مادرش بود بیشتر ترسیدن و گریه کرد و هی اسم مادرشو صدا میزد
ا.ت وقتی دید پسر داره گریه میکنه و زجر میکشه دوباره با صدای بلند گفت : چرا اینکارو کردییی بابا : برو توی ماشین _منم گفتم نمیخوام ... تو یه هیولایی... تو خیلی بدجنسی بابا: بهت گفتم برو (پایان فلش بک ) «ویو ا.ت» کلید ماشین رو برداشتم و همین که میخواستم از خونه خارج بشم مامانم صدام زد مامان :ا.ت _ چیه مامان : امشب زود بیا _ قول نمیدم و بدون هیچ حرفی از خونه اومدم بیرون از وقتی که اون اتفاق افتاده... رابطه منو پدر و مادرم هم بد شده.... اون پسر تونست جون سالم بدر ببره و تونست از دستش فرار کنه.... ولی حیف که نمیدونم الان کجاست توی این چند سال سعی کردم پیداش کنم تا هم کمکش کنم هم ازش بابت همه چی عذر خواهی کنم.... و براش جبران کنم
ناظر جونم لطفاً داستانمو خراب نکن
بقیه پارت بعد
فالو لایک کامنت نیاز به حمایتت^^
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوشت میاد یا هنوز با دنیای فوق العاده ی جادوگری آشنا نشدی،اگه میخوای کلی طنز و فکت ریکشن و والیپر و ...... در مورد دنیای جادوگری ببینی به کانال من سر بزن.❤❤⚡⚡
ادمین تستت لایک شد،پین؟
https://abzarek.ir/service-p/love1/1712704 بزن رو لینک
مایل به پین
گاد بوددددد:)
زبانم قاصر از اینهمه محشری🤩
بعدی بعدی بعدی بعدی
گذاشتممم منتظرم منتشر شه
وووووى خيلى خاص و خفن بود حتما ادامه بدههه:)))
چشمم مرسیی
زیباست و غیر توصیف منتظر میمونم تا پارت بعد🗿
مرسیی چشمم
عالی بود💜✨
سختت نیست دو تا داستانو همزمان بنویسی؟
(از طرف کشی دارم میگم که سه تا داستان همزمان داره مینویسه:/)
مرسییی جرر نه 😭😂
پا ت بعدی
چش
وایییی خوشبحالت چقد خوب میتونی مقدمه بنویسیT^T
مرسییی نظر لطفته