قسمت 17 : تلاش های بی پایان💛
فلش بک[خط زمانی متفاوت-سال ششم در هاگوارتز] نادیا برای باز دهم قلمش که در دست داشت را دو تکه کرد و جوهر را بر روی میز و کاغذ پوستی ریخت :«حالم از این تحقیق بهم میخوره. حتی منم نمیتونم بفهممش!» سپس با مشت به میز کوبید. [فردا] نادیا کاغذ پوستی را پاره پاره کرد. برعکس دیروز در اتاقش نبود، بلکه ایندفعه با امید اینکه چیزی به مغزش خطور کند به سالن اجتماعات ریونکلا رفته بود. هرچند این توصیه از طرف آن فرد بود :«اگه نمیخوای عصبی بشی، به سالن اجتماعات گروهت برو. من کمکت میکنم.» نادیا هم همان کار را کرده بود، هرچند او زیادی مراقب بود، با وجود اینکه نیمه شب بود و هیچکس بیدار نبود.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
مجیک سیسترز کویریع کهتوش پشه هم پر نمیزنه
*درحال نوشتن داستان*
و منی که بازم هیچی نفهمیدم . . .
نایس نایس...
ارادتو خیلی دوست دارم هیچ بشری به جز من بیکار کامنت نمیده ولی ادامه میدی🤝🤝افرین
زیبا بود...