بچه ها پارت بعدی پارت اخره بعدش میخوام یه رمان دیگه رو شروع کنم لطفا حمایت کنید ممنونم❤
خب بریم برای فردا صبح که ات میخواد بره دکتر... -دیشب به پی دی نیم زنگ زدم و ازش خواستم امروز دیر تر برم تا بتونم برم دکتر ۳۰مین بعد -سلام جو &سلام ات خوش اومدی چیشده؟ -مرسی جو دوباره سرددرد هام شروع شده دیروز حالمم بد شد &باید سی تی اسکن بدی تا ببینم چیه باشه؟ احمال داره تومور مغزی باشه -باشه ۵مین بعد بعد از اومدن جواب سی تی اسکن &حدسم درست بود ات تومور مغزی داری -چ.چی؟ چیکار میشه کرد؟ &باید هرچه سریع تر عمل بشی -احمال خطر چقدره؟ &حدود ۸۸ درصد -احمتل زنده موندنم؟ &اگه جراحی خوب پیش بره و اتفاق بدی نیوفته حدود ۱۲ درصد و اگه جراحی نکنی فقط ۱ ماه وقت داری-هومم باشه مرسی خدافظ &خدافظ تصمیمت رو بهم بگو که میخوای عمل کنی یا نه -باشه ۳۵ مین بعد خونه ی اعضا کوک:سلام ات -سلام به همگی (ویو کوک) ات حالش خوب نبود و این از صورتش معلوم بود نگرانشم
-نتونستم خودمو کنترل کنم و افتادم بغل کوک و شروع کردم به گریه کردن همه ی اعضا دور ات و کوک جمع شده بودن نامی:چیشده ات حالت خوبه؟ دکتر چی بهت گفت؟ -من دارم میمیرم من تومور دارم احتمال زنده موندم فقط ۱۲ درصده من میمیرم نامی:چی؟ شوگا:منظورت چیه؟ چقدر دیگه وقت داری؟ -فقط ۱ ماه اگه زود تر عمل نکنم میمیرم ولی اگه عملم کنم احتمال مردنم ۸۸ درصده جی هوپ:یعنی چه عمل کنی چه نکنی زیاد فرقی نداره؟ -نه نداره تهیونگ:ات تو حتما باید عمل کنی -چه فرقی داری؟ تهیونگ:فرق دارهههه ات فرق دارههههه جیمین:هعی هعی پسر اروم باشه چته؟ تهیونگ:نگرانشم ات تو باید عمل شی نامی:تهیونگ داره راست میگی خیلی بهتر از اینه که اینطوری بری جین:اگه تو عمل نکنی ما نمیتونیم که وایستیم و فقط پر پر شدنت رو نگاه کنم و هیچ کاری از دستمون بر نیاد تو یه ارمی هستی و ما به جون ارمی هامون برامون مهمه ات اشکاشو پاک کرد -باشه پسرا من عمل میکنم ته ته: مرسی -نه من از شما ممنونم که بهم زندگی کردن رو یاد دادید
ات گوشیش رو در اورد و به دکترش یا همون جو زنگ زد و گفت که میخواد عمل شه جو هم بهش گفت فردا عملش میکنه و الان بابد بیاد بیمارستان و بستری بشه پسرا هم تو راه به بیمارستان به پی دی نیم زنگ زدن و گفتن تور رو کنسل کنه پی دی نیم هم که ماجرا رو فهمیده بود قبول کرد و تور رو کنسل کرد وقتی رسیدن به بیمارستان جو سریع ات و بستری کرد و بهش گفت فردا ساعت ۷ عملش میکنه کوک تموم مدت تو فکر بود و اصلا حتی یک کلمه هم حرفی نمیزد بقیه پسرا رفتن خونه و فقط کوک اونجا بود پسرا فردا برای عمل میومدن بیمارستان
کوک:ات فردا که از عمل اومدی بیرون میخوای یچیزی مهم رو بهت بگم -شاید من فردا از عمل نیومدم همین الان بهم بگو کوک:نه تو فردا از اتاق عمل میای بیرون -امیدوارم:) همه ی دوستای ات اومده بودن دیدنش حتی داداششم که خارج از کشور بود اومده بود تا پیشش باشه تا ساعت ۸ بودن ولی بعد رفتن ات هم میخواست بخوابه از کوک خواسته بود که بره ولی اون میگفت پیشش میمونه (خب بچه ها بای پارت بعدی پارت اخره دوستون دارم باییییی)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (19)