برادر جدید منp4اخر

دینگ دینگ +بله مامان جون؟^سلام تهیونگ خوبی؟ ات خوبه؟ +ممنون من خوبم خواهر گلمم کیفش کوکه ^باز چیشده که اینطوری صداش میکنی؟ +هیچی^اره تو گفتی و من باور کردم بگو چیشده؟+مامان شما که میدونی من چقدر ات رو دوست دارم^اره میدونم عزیزم حالا چیشده؟ +امروز... امروز رفت پیش کوک (یدفعه گریش میگیره) مامان واسه ی همیشه از دستش دادم چیکار کنم؟^هی هی اروم باش تهیونگ خودتو نباز عمرا اگه ات رفته باشه با زکی دیگه من دختر خودمو خوب میشناسم حتما تو اشتباه فهمیدی اصلا با ات حرف زدی؟+نه مامان همچی رو به چشای خودم دیدم نه اومد حرف بزنه من نزاشتم^خب همین دیگه الان برو باهاش حرف بزن +باشه مامان جون

-رفتم تو اتاقم و شروع کردم به خوندن کتاب دزیره کتابی که فکر کنم حدود ۱۰۰۰ بار خوندمش و تمام کلامتش رو تک به تک  حفظم...( هر چقدر میخای دروغ بگو ولی نگو که منو دوس نداری چون این برام کابوسه میخای جلوی همه این آدمایی که اینجا زندگی میکنن داد بزنم بگم چقدر بهت نیازم دارم؟لطفا نرو) با صدای در اتاق  سرمو از کتاب گرفتم و به کسی که وارد اتاق شد دوختم تهیونگ بود +میخواستم باهات حرف بزنم -خب بگو چی شده؟+...

+خب همه بریم مهمون من -تهیونگ انقدر زیاده روی نکن +زیاده روی چیه میخوام به مناسبت رسیدن خودم به عشقم همه رو مهمون کنم جیمین:عشقت؟ +اره یونگی:عشقت کیه؟ +بریم بیرون میفهمین بدوید لباس بپوشید بریم (همه لباسشون رو پوشیدن و رفتن رستوران) نامی:خب ته بگو عشقت کیه؟ +میفهمین سفارش بدید(همه سفارش دادن و منتظور غذا خوردن شدن) +خب خب همه گوش کنین میخوام عشق زندگیمو بهتون معرفی کنم یه دختری که از بچگی چشمام دنبالش بودن که خیلی زیباس اونم کسی نیست جز ا.ت همه هنگن😂😐

فلش به ۲ ساعت پیش تو خونه +ات میتونم بپرسم بین تو وکوک چه اتفاقی افتاد -اره حتما ولی قبلش باید یچیزی رو بهت بگم من عاشقتم تهیونگ +چ.چی؟ -همین که گفتم و خب کوک به من اعتراف کرد ولی من ردش کردم +پس اون بغل واسه چی بود؟ -واسه این بود که بهم گفت همیشه پشتمه +چ.چی؟ جدی میگی؟ ببخشید فکر بدی راجب کردم و خب ات راستتش منم دوست دارم بغل کردن همدیگه ویو الان جین:ه.هاااااااا وات؟ یعنی چی شما خواهر و برادرید -اره ولی ناتنی پس میتونیم باهم باشیم جیمی:تبریک میگم همه:تبریک میگیم هورااااااااا +بزنیم به سلامتی عشق من و ات هوسوک:اره هوووووو (خب این داستانم تموم شد وانشات بعدی از کی باشه؟)