دیوار های قصر مرا مورد حمله قرار دادهاند.دستانم در حالی که دور داس بزرگم حلقه شده بود می لرزدید.ابیگیل با چشم های به رنگ خون رنگ های بیرون زده و دندان های تیز به من زل زده بود.این بار قرار نبود فرار کنه.او به سمت من دوید و دوید تا به من رسید ولی در آن واحد یکی جلوم سبز شد دست من رو گرفت و با هم غیب شدیم.حس خوبی داشت داشتم پرواز می کردم تا اینکه.....
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالی