9 اسلاید صحیح/غلط توسط: ایتاچی انتشار: 4 سال پیش 80 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اومدم بعد از مدتهاااااااااا😅
قسمت نه
الان یه هفتس که من مرینت رو به ورسای آوردم (یکی از شهر های فرانسه که نزدیک به پاریس هست).هر روز تو پاریس شرور میاد اما ما نمیریم البته بهتره بگم من نمیرم.بعد از عمل جراحی الان یه چند روزی میشه بیهوشه.اگر تو پاریس میموندم حتما پدرم مارو پیدا میکرد پس مجبور شدم که مرینت رو به ورسای بیارم. اینجا پدرم خونه داره اما متاسفانه بخاطر اینکه کلیدش رو ندارم مجبور شدم به حالت کت نواری شیشه اتاق رو بشکنم و الان تقریبا فقط برای غذا خوردن به اونجا میرم.احساس میکنم هر روز روانم داره سرد تر و بیروح تر میشه بدون مرینت.واقعا دیگه داشتم به کت بلانک تبدیل میشدم.با حس شکست،ناراحتی عصبانیت تا مرز جنون رفتم.اینکه مردم تو پاریس شرور میشن به این معنی هستش که ناتالی و پدرم حالشون خوبه😠اما مطمئنم با اون مقدار آماتراسویی که به سمت کاگامی پرتاب کردم الان مرده😔من یه نفرو کشتم😣 (آماتراسو آتشی هستش که به هیچ وجه خاموش نمیشه مثلا اگر مقدار کمیش به یه سنگ بخوره تا اون سنگ پودر نشه آتش خاموش نمیشه پس یعنی تا کاگامی پودر نشه آتش خاموش نمیشه حتی در حضور آب)(اگر می خواین درباره این آتش بدونین بزنین آتش آماتراسو و گزینه ی آماتراسو ویکی ناروتو رو بزنین).مثل هر شب رفتم بیمارستان.بهس دستگاه تنفس و ضربان قلب وصل بود و همینطور چند تا سرم. مثل هر شب آواز(یه پیشی روی پشت بوم کاملا تنهاست بدون بانوش)پیشش خوندم.دستمو انداختم تو دستش و یه اشک از گونم اومد پایین.نمیتونستم تو اون حالت ببینمش😖اشک روی گونم قل خورد و افتاد رو دست مرینت.یه دفعه دستش تکون خورد و کم کم چشماش رو باز کرد.باورم نمیشد که بلاخره شانس بهم رو کرده.با داد گفتم:مرینت و بغلش کردم.(مرینت+آدرین_)+آاااااااااااخ پهلوم آدرین._ ببخشید معلومه بعد از یه هفته بیدار شی باید اینطوری کنم+اینجا کجاست ما کجاییم؟
_اینجا بیمارستانه.بعد از ضربه ای که از کاگامی خوردی تو رو آوردم اینجا.ما الان تو ورسای هستیم.+خب چرا ورسای؟وای نه پدرم مادرم نه نه نهههههههه_آروم باش اگه تو پاریس بودیم که الان پدرم پیدامون کرده بود.متاسفم اما به احتمال زیاد الان به پلیس خبر دادن و دنبالت میگردن.البته بهتره بگم مارو چون احتمالا دنبال منم میگردن.+حالا باید چکار کنیم؟_نمیدونم تا اطلاع ثانوی نباید پیدامون شه اما با یه حمله غافلگیر کننده باید معجزه گر پدرم رو بدست بیاریم.+آدرین فراموش نکن درسته که هاک ماثه اما بازم پدرته._هرچه که باشه اون با تو همچین کاری کرد و باید تقاصشو پس بده.من قبلا گفته بودم بهش که ممکنه من ببخشمت اما بقیه چی؛اما الان دیگه حتی نمیتونم ببخشمش.بازم احساس کردم که مثل کت بلانک شدم😔.+وای خدای من پدرم، مادرم😭_نگران نباش من فعلا میرم دکتر رو خبر کنم.بعد از معاینه از زبان دکتر:خانم دوپن چنگ علائم تون خوبه الان پرستار برای تعویض بانداژ میاد و اگر تا فردا خوب بودین می تونین مرخص شین.+بانداژ برای چی مگه من چمه؟ببخشید یه درد خیلی بدی توی پهلوم دارم بخاطر چیه؟دکتر:نگاه کنید.+وای خدا پهلوم پس بانداژ برای اینه.دکتر رفت بیرون._ با حالتی تاسف بار گفتم:بعد از ضربه ی کاگامی تو به دیوار خوردی و یه میله توی پهلوت فرو رفت بخاط همین😞+پس فعلا برو بیرون تا بانداژم رو پرستار بیاد و عوض کنه😘😜.آدرین رفت بیرون و پرستار اومد.در حال تعویض بانداژ گفت:دوسش داری؟گفتم:خب آره.گفت اون چی؟گفتم:خب اونم آره 😅. پرستار:کسی که دوسش داشتم دو سال پیش بر اثر سرطان خون مرد.بعد از اون ضربه روحی بدی خوردم و تا چند ماه افسرده بودم.البته تا وقتی که با آقای استیفن حرف زدم.مرینت:استیفن کیه؟پرستار:همون دکتری که تازه اومده بود.تصمیم گرفتم پرستار بشم تا اولن کمک دستش باشم و دومن می خوام جون مردم رو نجات بدم.مرینت:تحسینت می کنم. هر کس مثل دختر کفشدوزکی به نحو خودش می تونه دنیا رو تغیر بده.پرستار:اععععع پس تو هم ابر قهرمان پاریس رو میشناسی.
بعد از عوض کردن بانداژ:از اون پرستار خوب خداحافظی کردم و بعد از یه چکاپ کامل مرخص شدم.+آدرین گشنمه.خیلی خیلی خیلی هم گشنمه😭_باشه بیا بریم رستوران.+پول داری؟_آره من همیشه کارت خودم همرامه....... بریم بعد غذا:_مرینت نگو که بازم می خوای تو الان دو پرس کباب کوبیده خوردی(طنزو🤣)+ نه ممنون آدرین سیر شدم.تو داخل این مدت کجا بودی؟_راستشو بخوای پدرم اینجا خونه داشت و مجبور شدم شیشه رو بشکونم و برم اونجا.البته ناگفته نماند فقط برای دوش و غذا خوردن.+راستی نپرسیدم قبل از بیهوش شدن شنیدم که از کوه آماتراسو استفاده کردی و پرتش کردی.کسی که چیزیش نشد؟_اشک تو چشمام جمع شد.به سه دلیل(۱با اینکه باهاشون دشمن بود اما بازم به عنوان یه دوست در نظر می گرفتنش۲آدرین دوستشو کشت۳ اون کلن یه نفرو کشت)نمیتونستم نه به زبونش بیارم و نه تو صورت مرینت نگاه کنم.گفتم: بیا خونه بهت میگم.+نه آدرین تا نگی نمیام_خواهش می کنم درکم کن و دنبالم بیا+تو اون لحظه یه قطره اشک از گونش اومد پایین.فهمیدم یه چیزی شده.با هر قدمی که به سمت خونه بر می داشتم ضربان قلبم بیشتر میشد.خونه تقریبا نزدیک بود.وقتی رسیدیم رفتیم تو حیاط جلوی خونه و روی چمن ها نشستیم._ نمیدونم از کجا شروع کنم.خب همونجور که میدونی آماتراسو شعله هایی هستن که تا هدفشون کاملا نابود نشده خاموش نمیشن.+خب😟؟_یادت میاد وقتی که ماجرای کت بلانک رو برام تعریف کردی؟من تو نبرد بخاطر میزان خشمی که داشتم واقعا احساس می کردم که کت بلانکم.نحوه مبارزه،حرفام،رفتارم. من تو حال خودم نبودم.+آدرین برو روی اصل مطلب😟_خب میدونی فکرشو بکن که من کت بلانک بودم و تو اونطور میشدی.جنون می گرفتمو بجز تو دوستو دشمن رو نمیشناختم. وقتی تو رو کاگامی پرت کرد واقعا جنون گرفتم و کوه آماتراسو رو به سه تاشون پرت کردم.پدرم و همینطور ناتالی پریدن و فرار کردن اما متاسفانه کاگامی😔😣+(با گریه)آدرین تو چکار کردی چه کار😭باورم نمیشه
(از این به بعد وقتی این علامتو&گزاشتم یعنی از زبان خودم)&مرینت بعد از گفتن حرف ها دستاش رو گذاشت روی صورتشو دور شد._ نمیتونستم تو روی مرینت نگاه کنم.تبدیل شدم و رفتم روی یکی از پشت بوم ها.مثل همیشه آسمون هوامونو داره و تو اوج غم بارون رو می فرسته تا غم هارو بشوره و ببره.اما اینو یه احمقم می فهمه که برای من صدق نمیکنه. خشم ناراحتی شرمساری تمام احساساتم تو این مدت.خشم از اون دو تا.ناراحتی برای مرگ بهترین دوست منو مرینت و شرمساری برای کاگامی و مرینت.با این کارم دوست دارم زمین دهن باز کنه و منو ببلعه. صورتمو که رو به آسمون میگیرم بارون بیشتر صورتمو خیس می کنه.تو همون حالت که بودم متوجه شدم خیلیا دور یه فروشگاه جمع شدن.دقت که کردم دیدم نادیا شاماک هستش که داره اخبار می گه(تو تلویزیون).با دیدن عکس خودمو مرینت تو تلویزیون (مال وقتی که تو حالت بودن) فهمیدم که مردم فکر می کنن ما شرور شدیم.(عکس متن)برگشتم خونه و با شرمساری در زدم و وارد اتاق شدم._متاسفم اما باید هر چه زودتر برگردیم چون مردم فکر می کنند ما شرور شدیم+تنهام بزار به وقت احتیاج دارم🙍🏻♀️_مرینت من متاسفم اما این یه موضوع خصوصیه اما الان بحث مردم و قهرمانا وسطه.+من چطور برم بیرون و بگم حالمون خوبه وقتی اینجوریم ها😭آدرین درک کن.تو کاگامی رو کُ کُ کشتی.من برای هضم این موضوع به زمان احتیاج دارم😔_باشه.روی من حساب کن.&آدرین رفت تا گشت بزنه مرینت هم پاهاشو بغل کرده بود و در حال گریه بودو به عکس خودشو کاگامی زل زده بود.تیکی هم تمام مدت فقط و فقط روی یه میز نشسته بود و با ناراحتی سرشو گرفته بود پایین.+تیکی وقتی که دوسو و نورو گم شدن تو هم همچین حسی داشتی😞؟تیکی:خب تقریبا آره😔.مرینت متاس...که مرینت پرید و گفت+تیکی ببخشید واقعا ببخشید&و در اون لحظه گوشواره هارو در آورد و داخل جعبه گذاشت.بریم اونطرف پیش آدرین:_برای اینکه خودمو به اون راه بزنم که هیچ اتفاقی نیفتاده خودمو سر گرم می کردم اما فایده نداشت.با همون لباسای خیسم دوباره به خودم تبدیل شدم. و دوباره نگاهمو به آسمون دوختم(عکس این قسمته واقعا ببخشید یه همچین عکسی ازش می خواستم اما پیدا نشد مجبور شدم مال ناروتو رو بزارم با عرض پوزش)
هوووووف پسر چیزی به مغزم نمیرسه....😐😐😐😐😐آها فهمیدم برید ادامه بدید آخر تست چالش گذاشتم.
_قطرات اشکم با شبنم های باران آمیخته شده بود(پسر عجب جمله ادبی شد خودم حال کردم😯)یادم میاد از وقتی مادرم رو از دست دادم تا این حد چجوری بگم ناراحت شرمسار ناامید و همه چی،نبودم.مغزم به هیچ کجا راه نمیده. نمیدونم خشمم و احساساتم در طول نبرد عادی بود یا..یا از عوارض استفاده از حالته.منظورم احساسات کت بلانکه.اگر گزینه دوم باشه یعنی اینکه کت بلانک داره تو وجودم رخنه میکنه.از پلگ در این مورد پرسیدم.اول قبول نمیکرد که بگه اما با اصرار من قبول کرد.پلگ: آدرین نگاه کن یادت میاد وقتی کاگامی شرور شد؟ اون از شمشیر استفاده می کرد چون شمشیر بخشی از وجودش بود.و اما در مورد تو.با چیز هایی که مرینت تعریف کرد میشه گفت شخصیت کت بلانک هم بخش خیلی خیلی کوچیکی از وجود تو هستش.اولین کت نوار بعد از استفاده از این قدرت(حالت) رفتارش تغیر کرد و متاسفانه در اخر لیدی باگ اول مجبور شد با اون بجنگه.اون خصوصیات رفتاری خودش رو داشت و در آخر از استفاده زیاد از این قدرت(حالت)اون خصوصیات منفی که قسمت خیلی کمی از وجودش رو تشکیل میداد گسترش پیدا کرد و بر بقیه احساساتش قلبه کرد.این اتفاق برای کت نوار های بعدی اتفاق نیفتاد چون از این اتفاق درس گرفتند.آدرین تو هم باید خودتو کنترل کنی در این حالت و کمتر ازش استفاده کنی.راستش آدرین تو بهترین صاحبی بودی که تا حالا داشتم نمی خوام از دستت بدم و در همون حالت روی دست آدرین نشست و سرسو پایین گرفت._ممنونم بخاطر نگرانیت پلگ کمتر استفاده می کنم و مراقب خودم هستم.&و بعدش پلگش رو بغل کرد._راستی مرینت چی این اتفاق براش نمیفته؟پلگ:بستگی داره. مرینت احساس خشمی در اون حالت نداشت اما تو داشتی.اگر مرینت هم مثل تو بشه ممکنه از کنترل خارج بشه.اگر مرینت اینطور بشه میشه اولین لیدی باگی که اینطور شد.غون نگهبانه نباید اتفاقی براش بیفته._ممنون برای نگرانیت پلگ من حواسم بهش هست.بیا این کممبر رو بخور باید تبدیل شیم و برای مرینت همه چیز رو توضیح بدیم.
بعد از تقویت پلگ برگشتم پیش مرینت و همچیو تعریف کردم.انگذر بخشی از ناراحتیش برطرف شد وقتی باور کرد تو حال خودم نبودم.الان دیگه شب شده بود._من میرم غذا بگیرم.+نرو.پیشم بمون&و مرینت دست آدرین رو گرفت و بغل کرد.آدرین نشست و مرینت خودشو تو بغل آدرین جا کرد.آدرین موهاشو نوازش میکرد و همزمان مثل همیشه شعر«یه پیشی روی پشت بوم کاملا تنهاست بدون بانوش»رو خوند.خواست پاشه که متوجه شد اون خوابه.الان سر شب بود اما بازم عجیب بود برای آدرین که چطور اینقدر زود. شاید واقعا بهش نیاز داشت.گذاشتمش روی تخت و رفتم تا غذای چینی بگیرم.
پایان خب تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه اما لطفا لطفا لطفا اگر خوندید لایک یا نظر بدید چون نظرات شما گرانبهاست تا قسمت بعد بدرود😉
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
راستی چالش این قسمت اینه که حدس بزنید قراره چه اتفاقایی بیفته و سر آدرین چه بلایی بیاد میدونم مغز هیچ کس قد نمیده🤯البته منظورمو بد نگیرین چون طبیعتا این افکار منه.😈اما در کل خواستم ببینم چی میگین در این مورد.بای👋