پارت 18 ناظر پلیز منتشر 💙
واسم مهم نبود چقدره ندیدمش فقط خودمو انداختم تو بغلش و زدم زیر گریه صدای هق هق هاش آروم توی گوشم می پیچید ازم جدا شد و تو چشمام زل زد کلارا : لورا...هری بهم گفت...گفت چی شده من واقعا..واقعا نمیدونم چی باید بگم لورا : چیزی نگو...اون..اون نمرده..مطمئنم..اون منو تنها نمیزاره..بهم قول داده اون برمیگرده کلارا : میدونم امید داشتن خوبه..ولی لورا : ولی نداره...من منتظرش میمونم حتی اگه تا آخر عمرم طول بکشه حتی اگه هرگز برنگرده....کلارا : لورا...خواهش میکنم انقد..انقد گریه نکن لورا : نمیتونم...من به بودنش عادت کرده بودم...حتی نمی تونستم یه لحظه نبودشو تصور کنم کلارا : یکم بخواب..شاید حالت بهتر شه لورا : حال من فقط با اومدن دراکو خوب میشه بعد این حرفم با سرعت رفتم تو اتاق و در و بستم...به شیشه خورده های روی زمین خیره شدم قلبم شکسته بود....دراز کشیدم رو تخت و چشمامو بستم..... با کابوسی که دیدم از خواب پریدم صورتم خیس اشک بود از جام پاشدم و رفتم بیرون کلارا رو مبل نشسته بود و سرش تو گوشی بود با صدای پا برگشت و بهم خیره شده کلارا : بیدار شدی؟ لورا : بهتره بگی از خواب پریدم مگه این کابوسا میزارن بخوابم؟ کلارا : بیا یه چیزی بخور لورا : نمی خوام....من میرم بیرون کلارا : کجا؟ لورا : علاقه ای به گفتن ندارم پالتومو برداشتم و رفتم بیرون صدای زوزه باد تو گوشم می پیچید دستمو کردم توی جیب پالتوم و به راه رفتن ادامه دادم سرم پایین بود که خوردم به یه نفر سرمو بلند کردم که با چهره سردش رو به رو شدم آرکا که همیشه لبخند میزد حالا با چهره ای غرق در نفرت و سردی بهم خیره شده بود س..سلام آرکا : رفیقمو ازم گرفتی...سعی کردم کاری کنم درکش کنی ولی...ولی تو دراکو رو به کشتن دادی تو تنها دوستم...تنها کسی که حرفای دلشو بهم میزد و ازم گرفتی تقصیر توعه که اون الان ازم دوره ازت متنفرم لورا دیگه نمی خوام ببینمت.... لورا : نمی فهمم...نمی فهمم چرا همتون منو تحقیر می کنید دقیقا کدوم اتفاق تقصیر منه؟ الان حال من خوبه ؟ چرا باید کسی که دوسش دارم و به کشتن بدم ها! آرکا : ولم کن حوصله حرف زدن با تو دیوونه رو ندارم از جلو چشمم گمشو لورا : سرمو انداختم پایین و از کنارش رد شدم.....سنگینی نگاهشو روی خودم احساس میکردم اما خونسرد راه می رفتم بدون هیچ احساسی....رسیدم به جایی که می خواستم!...
سلام مامان....خوبی؟ دلم واست تنگ شده بابا تو چطوری! فکر کنم پسر دوستت اومده جایی که هستی حالا نمیدونم دراکو رو پسر دوستت میبینی یا دشمنت اگه اونجاس...بهش بگید چقدر دوسش دارم هرچند با خودش قهرم که تنهام گذاشته....همه ازم متنفرن همه تحقیرم میکنن...واقعا نمیدونم چی تقصیر منه سر در نمیارم....اصلا چرا باید با دراکو آشنا می شدم شاید اگه نمی شناختمش.. .الان...الان انقدر حالم بد نبود ولی تو مدتی که کنارم بود بهترین لحظات زندگیم بود...دراکو تلخ ترین اتفاق شیرین زندگیم!! شاخه گلی که دستم بود و گذاشتم رو سنگ و از اونجا دور شدم باد سرد و شدید موهامو به پرواز در اورده بود به خودم اومدم در خونه قدیمی خودم بودم کلید و توی در چرخوندم...به محض وارد شدنم بوی سوختگی به مشامم رسید آروم رفتم داخل کلارا باز کدوم غذا رو سوزوندی کلارا اخمی بین ابرو هاش نشست و گفت : من کِی غذا رو سوزوندم؟ لورا : تجربه که زیاد داری..حالا چی درست کرده بودی کلارا : پیراشکی گوشت لورا : غذای مورد علاقش پیراشکی بود اگه می فهمید غذای مورد علاقشو سوختی حتما عصبی میشد لبخند کمرنگ تلخی روی لبم نشست و اشکی از روی گونم چکید روی زمین نگاهی به کلارا انداختم و خواستم برم تو اتاق که با حرفش وایستادم کلارا : لورا مشکلی نداری که...که یکی از دوستام بیاد اینجا؟ لورا : اگه منظورت فلوراس نمی خوام پاشو تو خونه من بزاره اگه می خوای تو برو خونه خودت تا بیاد اونجا کلارا : زود برمیگردم لورا : می خوام تنها باشم...می خوام یکم به خودم بیام برو بعد از حرفم رفتم تو اتاقم و نشستم پشت میز و دفتر خاطراتمو باز کردم و نوشتم ( زندگیم تو تاریکی فرو رفته ، کسی که سعی میکردم احساس واقعیمو بهش بگم دیگه تنهام گذاشته دیگه حتی نمی تونم ببینمش هر چند منه احمق فکر میکنم زندست ) دفتر و بستم و روی میز رها کردم از رو صندلی پا شدم که چشمم به پایین میز افتاد یه دستبند افتاده بود کنار میز برش داشتم و تو دستم گرفتم یه دستبند طلایی که با نقره روش نوشته شده بود m حتما مال دراکوعه اما اینجا چکار میکنه یادم اومد اون روزی که اومده بود تا با هم بریم خونش لابد افتاده اینجا دستمو مشت کردم ازت متنفرم الکساندر.... از خونه رفتم بیرون و سوار ماشین شدم راننده هر ازگاهی از آینه جلوی ماشین بهم نگاه میکرد آره خب معلومه وقتی همش درحال گریه کردنی همه با ترحم بهت نگاه میکنن
جلوی خونه لعنتی الکساندر وایستاده بودم با مشت به در چند ضربه زدم استیو : به لورا خانم جدیدا زود زود میای اینجا لورا : محکم زدمش کنار و رفتم سمت اتاق الکساندر در و باز کردم که با جای خالیش روبه رو شدم استیو : خونه نیست...لورا : کدوم گوری رفته ؟ استیو : مودب باش بعدشم چرا باید به تو بگم؟ لورا : دهنتو ببند استیو...استیو : من یا پدر دشمنت نیستیم لورا : ولی کاری باهام کردید که دشمنم نمیکنه! دراکو کجاست؟ استیو : احمق نباش خیلی وقته اون مُرده هنوز بهش فکر میکنی؟ واقعا مسخرس که دوسش داشتی لورا : تو هیچی از ع...ش..ق نمی فهمی....انقد با من سر و کله نزن چون هیچکدوم از حرفاتو باور نمیکنم ازت متنفرم استیو با عصبانیت از کنارش گذشتم دوباره اشکی از چشمم غلتید روی گونم پیاده راه می رفتم بلکه برسم خونه اعصابم واقعا خورد بود آروم راه میرفتم که رسیدم به شهر نگاهم به مردم بود که می خندیدن و دست تو دست هم راه میرفتن از پشت ویترین نگاهی به کافه ها می انداختم همه کنار هم نشسته بودن و قهوه می خوردن یاد آخرین روزی که باهم رفته بودیم رستوران افتادم پوزخند تلخی روی لبم نقش بست نمیدونستم اون شب آخرین شبیه که با همیم تصمیم خودمو گرفته بودم من نمیتونم تو لندن بمونم حتی نمیتونم برم آلمان چون هر جا میرفتم خاطراتش تو ذهنم مرور میشد میرم فرانسه اونجا یه کار پیدا میکنم و با خاطراتش زندگی میکنم با عکساش زندگی میکنم اما فراموشش نمیکنم به خودم اومدم جلوی خونه بودم رفتم داخل و پالتومو در اوردم و خودمو انداختم رو مبل نفس عمیقی کشیدم اشکام روی صورتم خشک شده بود.... برای چند لحظه چشمامو رو هم گذاشتم و رفتم تو فکر که با صدای در فکرم به هم خورد نگاهی بهش انداختم تو چرا دوباره برگشتی؟ کلارا : نباید میومدم ؟ لورا : مشکلی نیست روز آخریه که منو میبینی! کلارا : منظورت چیه دختر لورا : میرم یه جای دیگه واقعا نمیتونم تو لندن بمونم کوچه به کوچه شهر و که نگاه میکنم یاد دراکو می افتم کلارا که متعجب به نظر می رسید گفت : کجا میری ؟ لورا : نمی خوام کسی بدونه!!
کلارا : هر جا که میری باید بهم بگی لورا : چرا ؟ کلارا : من دوستتم لورا : اما نمی خوام زندگیتو به خاطر من از دست بدی نمی خوام فکرت درگیر من باشه...
پارت بعد و فردا میزارم:) ناظر عزیز لطفا منتشر کن♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🤍✨امتیاز فروشی ✨🤍
اینجا امتیاز میفروشیم 🥺
برای اطلاعات بیشتر بهم پیام
(همینو جواب بدید) بدید🙂🤍
ساری ادمین برا تبلیغ ✨🖤
پین شم؟🥺
محشر..♥️💛
تنک کیوتم💚🌙
عالی بود :)
تنکس عزیزم💚
مث همیشه خوب بود...
ممنون عزیزم💚♥