سلاممم داستانوقبلی رو پاک کردم چون پارت بعدیش نمیومد
امروز صبح رفتم کافه و رفتم پیش مدیر که مدیر بهم گفت مدیر: عه ات خوش اومدی راستش میخواستم یجیزی بهت بگم -بفرمائید مشکلی پیش اومده؟ مدیر:نه عزیزم فقط میدونی داداشم اقای بنگ پی دی نیم گفت که منیجر یکی از گروهاشون رفته و خب از من خواسته که یکی از شماهارو که با تجربه باشید رو بفرستم اونجا و منم گفتم تو بهترین گزینه هستی چون قبلا هم سابقه ی این کارو داشتی - بله متوجه ام و منظورتون اینه که من باید اونجا کار کنم؟ مدیر:اره -مشکلی نیست ولی خب باید از کی کارمو شروع کنم؟ مدیر:خب ات میتونی همین امروز بری پیش داداشم تا با خودش در این مورد صحبت کنی -اها رعنی میتونم برم؟ مدیر:اره -باشه پس من رفتم مدیر:باشه برو ولی یادت باشه هرموقع که خواستی میتونی بیای اینجا باشه؟ ات:بله رئیس خدانگهدار مدیر:خداحافظ
لباس ات برای رفتن به کمپانی یه کت و سلوار زرد فسفری که زیر کتش یک تاپ سفیده -خیلی ذوق زده بودم یعنی کدام گروه بود شاید ترینی ای نه بابا اونا که هنوز دبیو نکردن چرا چرت میگی یا شایدم تی اکس تی نه بابا مگه اوسکلن که منو واسه ی اونا بگیرن؟ هعی بیخیال بریم ببینیم چی به چیه فلش بک به وقتی رسید اونجا... -یه نفس عمیق کشیدم و وارد شدم از بقیه پرسیدم و رفتم به اون طبقه که بنگ پی دی نیم بود در زدم وقتی اجازه ی ورود گرفتم و وارد شدم @آه سلام خانم لی من اقای بنگ پی دی نیم هستم -بله اشنایی دارم @لطفا بشینید چیزی میخورید؟-نه ممنون @خب خانم لی من میخوام که تو منیجر گروه بی تی اس بشی چون که منیجر قبلی متاسفانه استعفا داده -بله (تو دلش یعنی چیییی بی تی اسسسسسسس حتی به ذهنمم خطور نکرده بوددددددددد) خب من از کی کارمو شروع میکنم؟ @نظرت از فردا چیه؟ -فردا؟ اممم خوبه @خب پس این قرداد بفرمائید-ممنون قرداد رو گرفتم و تمام بند هاش رو خوندم و امضاء کردم @خب پس به امید موفقیت-بله تمام تلاش خودمو میکنم @ بله مطمئنم
-از اتاق اومدم بیرون داشتم از خوشحالی پرواز میکردم چطور امکان داره باید این موضوع رو به بقیه میگفتم سریع رفتم توی گروه واتساپ اکیپمون و گفتم شب بریم رستوران مهمون من و اونا هم تائید کردن رفتم خونه و برنامه ی فردا رو اماده کردم و یه رامن درست کردم و خوردم و خوابیدم (آلارم رو ساعت ۶ غروب گذاشته بود) دینگ دینگگگگگگ -آلارم رو خاموش کردم و رفتم سمت دستشوی کارامو کردم اومدم بیرون رفتم یه دوش ۵ دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون لباسامو پوشیدمو سوار ماشینم شدمو رفتم به همون ادرس هنوز بقیه نیوموه بودن من رفتم سمت میزی که رزو کرده بودم نشستم تا بقیه بیان
-تا بچه ها بیان یکم تو گوشیم گشتم رفتم تو اینستا پسرا که دیدم کارل و کارن و هانا و ته جون و هاسا اومدن -سلام بچه هااااا (اکیپشون بعلاوه خود ات ۸ نفرس که یعنی اینجا هنوز دونفر نیومدن) (علامت همه وقتی باهم میخوان حرف بزنن*) * سلاممممم ات - خوشاومدین بفرمائید کارل:خب ات این قضیه رستوران چیه؟ -میگم بهتون بزارید هونگ و شین ها هم بیان
کارن: اوکی منتظر میمونیم -تا اونموقع سفارش بدید *اوکیییی بعد از ده دقیقه هونگ و شین ها هم به جمعشون پیوستن کارن :خب قضیه چیه؟ هونگ:اره قضیه چیه جدی جدی ؟ - بچه ها من به عنوان منیجر بی تی اس استخدام شدمممممممم *چییییییی؟؟؟؟؟؟ -هیسسسس یکم ارومتر هانا:اینکه خیلی خوبه - اره دیگه منم چون خوبه گفتم کارن:اره خوبه ولی مواظب خودت باش یادت که نرفته برادرت تورو به من سپرده منم دارم میفرستمت تو دل ۷ پسری که نمیدونم قراره چه بلایی سرت بیارن -عه اوپااااا اینجوری نگو بی تی اس خیلی مهربونن بعدشم من خودم کاراته و جودو و بوکس بلدم هاا نگرانم نباش ته جون: کارن راست میگه ات بالاخره باید مواظب خودت باشی شین ها:هعی پسرا بسه دیگه ات میتونه از خودش مواظبت کنه بیاین جشن بگیریم -اره فکر خوبیه(همه تو حدود ساعتای ۱ داشتن جشن میگرفتن بعد از اون هم نخود نخود هر که رود خانه ی خود) (ات همین که رفت خونه بدون در آوردن لباساش رفت سمت تخت خواب بالاخره باید ساعت ۴ صب بیدار میشد) (فلش بک به ساعت ۴) دینگ دینگ -تا صدای الارم اومد از جام پریدم رفتم حموم بعد اومدم بیرون لباس پوشیدم(لباسش یک دونه پلیور مشکی با شلوار مشکلی و پالتوی سورمه ای و کلاه کپ سورمه ای)
-سوار ماشینم شدم و پامو رو گاز گذاشتمو رفتم چون صبح بود خیابونا خلوت بود برای همین زود رسیدم بعدش درو باز کردم و رفتم تو کلید رو پی دی نیم بهم داده بود رفتم و سریع شروع کردم جمع کردن خونه حدود ۱ ساعت طول کشید ساعت ۵ بود رفتم تو اشپزخونه و شروع کردم به درست کردن غذا و یه سفره ی عالی چیدم ساعت ۶ بود پسرا باید ساعت ۷ و نیم توی کمپانی باشند پس رفتم که بیدارشون کنم از پلاها رفتم بالا اولین در رو باز کردم و دیدم نامجون بود چه اتاقی طرحش خیلی ساده و مدرن بود خوشم اومد رفتم بالای سرش اقای کیم ... جوابی نشنیدم پس دوباره صداش کردم نامجون ... هیچی نگفت دوباره صداش کردم نامییی نامجون:ها بله کیه من کجام؟ -😂اروم باشید هیچی نیست من منیجر جدیدتونم لطفا بفرمائید پائین صبحانه امادس نامی:هاا باشه الان میام -ممنون از اتاقش اومدم بیرون و رفتم توی اتاق بعدی یونگی بود خیلی کیوت خوابیده بود میخواستم یه لقمه ی چپش کنم آهههه چی میگی این افکارتو بزار کنار رفتم بالای سرش اقای مین یونگی: هومممم -لطفا بیدار شین یونگی:تو کی هستی؟ -من مینجر جدیدتونم یونگی:باشه برو منم میام -اوکی رفتم بیرون و دم اتاق بعدی جین بود خودش بیدار بود و وقتی بهش گفتم گفت باشه میام در اتاق بعدی هوپی بود چقدر اتاقش تمیززز بودددد بیدار کردم و رفتم اتاق بعدی که تهیونگ بود ماشاالله شهر شام بود انقدر شلوغ بود بالاخره اونم بیدار کردم و بعدی جیمین بود اونم بیدار کردم و بعدش کوک بود رفتم بالای سرش انتظار نداشتم تیشرت نداشته باشه سریع جلوی چشمامو گرفتم اخخخخ که چقدر میخوام این صحنه رو ببینم ولی چون روز اوله نمیشه کوک:هههه تو کی هستی -من منیجرم اومدم بیدارتون کنم کوک:باشه برو بیرون -بله رفتم بیرون و کوک اخرین نفری بود که اومد سر سفره - خب سلام به همگی همونطور که فهمیدید من منیجر جدیدم اسمم ات ولی دوستام اِتی صدام میزنند میتونید هرجور خواستین صدام بزنید مشکلی ندارم خب ۲۸ سالمه قبلا منیجر بودم یعنی سابقه در این کار دارم امید وارم بتونیم باهم کنار بیایم نامجون:اوهوم خوشبختیم فکر کنم با هممون اشنایی داری؟- بله دارم نامی:خب خوبه یونگی:اهم ات میگم من تورو قبلا جایی ندیدم؟ -آههه منو تو فنساین دید ولی فکر نمیکردم یادتون مونده باشه چون ماله ۳ ساله پیش بود کوک:پس ارمی هستی- بله من ارمیم خب پسرا اگه سوال دیگه ای نیست که بریم سراغ بقیه کار ها هوپی:من یه سوال داشتم -بفرمائید هوپی:میشه شمارتو بهمون بدی؟ -اره حتما ***********(خودتون یچیزی تصور کنین)... خب این پارت تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشهههه باییییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالى بود پارت بعد...
مرسی چشم❤
فالوت کردم بک بده💟💟💟💟💟💟
بک دادم
مرسیییییییی