های کیوتیا این داستان یکمش واقعیت داره و در واقع شخصیتش خودم هستم ولی خب باید بگم حال همه الان خوبه و همچنین اینو میسازم به یاد دوستم(: اسم ها رو هم تغییر دادم For freedom

...زنگ مدرسه به صدا در میاید.انبوهی از بچه ها با عجله به سوی در میدوند.انگار کسانی که زندانی شدند.همه کلاس ها خالی شده و فقط من ماندهام.روز اخر مدرسه است.من وسائلم را با اکراه جمع میکنم و از مدرسه خارج میشوم.با عجله به سمت خانه میدوم.به طرز عجیبی فلج شده و تنهایی مرا مشغول کرده ...سال تحصیلی دیگری نیز تمام شد و گذشت...نه دوستی نه عشقی نه حتی کسی که لحظاتی را با او گفت و گو کنم...هیچ کدام را پیدا نکردم...یعنی سرنوشت تنهای من چه خواهد شد؟.پنجرهام را باز میکنم؛هوا هنوز هم آنقدر گرم نشده.در فکر و خیال خود غرق شده ام که زنگ در خانه به صدا در میآید.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
قشنگ بود ،سعی کن هیچ وقت اون خاطراتو مرور نکنی!
برات سپری کردن روزهای رنگین کمونی رو ارزو میکنم♥️
عر مرسی🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍💕💕💕💕💕💕💕💕💕🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍ولی مرور کردن خاطرات باعث میشه درسایی که گرفتی مرور بشه...
هرچی سعی کنی فراموشش کنی بدتره
فقط باید بزاری وجود داشته باشن و جاشونو ب ی خاطره دیگه بدن...🌸