سلام سلام امتحاناتم تازه در حال اتمامه و اینکه تا یکی دو پارت دیگه رقاصو تمومش میکنم .
از زبان دانای کل) لایلا با دقت مرینت دوپن رو زیر نظر گرفت. چه اسوده خوابیده بود. با توجه به اناتومی بدن انسان تا دو ساعت دیگه گردنش رگ به رگ میشد و به خاطر شکل خوابیدن نامناسب گردنشو تا دو روز نمیتونست تکون بده. لایلا دور دستگاه مانیتوری که زندان دوپنو نشون میداد چرخی زد و یه جرعه دیگه از قهوه اش خورد. یه دفه دوپن تکون خورد،وحشتزده چشماشو باز کرد و ویندوزش تا دو دیقه دیگه بالا نیومد و نفهمید کجاست. البته لایلا این رو ندید،در کسری از ثانیه قهوه اشو ول کردو رفت سمت سلول. در سلول رو باز کرد و با صدای کشدار و پر عشوه اش گفت:به به! ببین کی اینجاست! مرینت دوپن! مرینت سعى کرد سرشو بچرخونه که کل گردنش گرفت و از درد ناله ای کرد . گفت:تو دیگه کی هستی؟من...من کجام؟ +پس سلامت کو؟هرچند،از تو انتظار دیگه ای ندارم.اوه اوه ادبم کجا رفته؟بزا خومو معرفی کنم. من لایلا راسی ام دوپن،همونی که نقابشو کشیدی و بدبختش کردی. مرینت کم کم داشت یه چیزایی یادش میومد. توی خونه خودشون... همون روزی که به تشکیلات حمله شیمیایی شده بود... اهان!اون دختر مو نارنجی! با اون چشای زیتونی...یادش اومد. خدایا! ینی همه ی مامور های دنیا چنین دشمنایی دارن؟لایلا گفت:میدونی،تو باعث شدی تا پای مرگ برم و شکنجه بشم،چرا من این کارا رو با تو نکنم؟-لایلا راسی،تو انتقام میخوای؟+به من گفته بودن تو باهوشی...-هرچی باشم از تو باهوش ترم.+هنوزم که جونت به من بسته اس کری میخونی مرینت؟-جون من به تو بسته نیست . هیچوقتم نخواهد بود.درضمن،من ایوی ام . +لازم نیست نقش بازی کنی،مرینت. خواهر دوقلوت خیلی وقته که... تا اومد ادامه بده صدای زنگ موبایلش هشداری رو توی تمام سلول پخش کرد. لایلا نعره کشید:گندش بزنن. مرینت از تن صدای لایلا و اکو مزخرفش از جا پرید . لایلا دوید و از سلول بیرون رفت . مرینت چند بار چشماشو بهم زد و اتاقو بررسی کرد. فاقد هیچ وسیله ای،دیوار ها خاکستری،یه لامپ که همش با صدای غژژژژ تکون تکون میخوره و مرینتی که تا حدودی ترسیده و بخاطر هوای کم توی سلول ریه هاش تیر میکشه. بخاطر درد سه گانه،ریه هاش، کمرش و گردنش اهی از روی درد کشید . احساس میکرد از تو داره یخ میزنه و حس فشردگی بر اثر طناب ها رو داشت. شاید بگین تو اون موقیعت داره به راه فرار فکر میکنه،ولی همه ی افکارش شامل گرسنگی و تشنگی میشد. پوفی کشید و دستشو به جیبش کشید. لعنتی! چاقوی ضامن دارشو برداشته بودن. مرینت لبشو گاز گرفت و و دستاشو جوری مشت کرد که ناخونای بلند و تیزش فرو رفت تو دستش. یه دفه راه نجاتو جلو پاش دید. عه وااااااا خدا رو شکر کرد ناخوناشو نگرفته بود . چنگ اتداخت به طناب کنار دستش و دو ساعت بعدی رو صرف این کار کرد. ناخوناش نابود شده بودن و خون از زیرشون راه افتاده بود که غیژژژژ صدای پاره شدن مختصر طناب اومد. با خوشحالی هورا کشید و مچ دستشو ازاد کرد. خودشو با صندلی چوبی فکسنی محکم کشید و با شتاب خورد زمین که یکی از پای های صندلی شکست و البته کاسه زانوش به فنا رفت.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
پارت بعدددددددددددد
اخ خدا بالاخرههههههه من مردم از بس منتظر رمانت موندم🥺😁😑
عالیییی🙂☕🥛🖤
لاوم💜✨
ببخشید دیر دیدم محشر
فدات💜✨
ادمـیـنـتـسـتـتـلـایـکـشـد.
بــہنـظـرسـنـجـیـمـسـربـزنـیـد.
تنک،تو نظر سنجیت شرکت کردم💜✨