پارت 16 ناظر پلیز منتشر💙🌙
دردی احساس نکردم چشمامو باز کردم با کسی که روبه روم بود واقعا متعجب شدم ت..تو چطور دراکو : تو چرا بهم نگفتی میای اینجا...استیو تو کی می خوای دست از سر من برداری ها؟ لورا : تو استیو و...میشناسی ؟ دراکو : سوالیه که من باید ازت بپرسم پاشو باید بریم الکساندر : به...مثل اینکه مالفویم اومد مشتاق دیدار....دراکو : دهنتو ببند الکساندر : مثل اینکه لوسیوس درست تو رو تربیت نکرده استیو یه لیوان آب به مهمون جدیدمون بده واسه برادر زاده عزیزمم همینطور دراکو : برادر زاده ؟ لورا تو نگفتی که لورا : من....نمیدونستم باور کن بعد روبه الکساندر کردم و گفتم...بزار دراکو بره تو نامه نوشته بودی حساب پدرت پس این ماجرا ربطی به دراکو نداره دراکو : لورا چی داری میگی..من بدون تو هیچ جا نمیرم الکساندر : کی گفته میتونید برید؟ هر دوتون همین امروز میمیرید دراکو : کی گفته ؟ ببین الکساندر تو یا امروز میمیری یا میزاری لورا بره الکساندر : شجاع شدی....ببین بچه جون کسی که امروز میمیره من نیستم تو و لورا هستید دراکو : مگه تو خواب ببینی بعد اسلحه رو روبه روی الکساندر گرفت لورا : دراکو....نه دراکو : تو دخالت نکن ببین فاستر همین که گفتم لورا از اینجا میره الکساندر : اگه خیلی اسرار داری بمیری مشکلی ندارم استیو....لورا رو با خودت ببر استیو : باشه پدر لورا : من هیچ جا نمیرم...حتی اگه بمیرمم نمیزارم دراکو اینجا بمونه من بدون اون نمیرم دراکو : تو چشماش خیره شدم لورا خوب گوش کن...تو میری همین الان نمی خوام انقد واست مهم باشم الکساندر : استیو دختر عموتو ببر لورا : بغض توی گلوم شکست....من جایی نمیرم هیچ جا دراکو : ( با داد ) برو دیگه من یه زمانی می خواستم بکشمت حالا...حالا انقد نگرانمی چرا ؟ لورا : چون...چون دوست دارم چون واسم مهمی من جز تو کیو دارم ها؟ دراکو : اشکاتو پاک کن....رفتم سمتش و بغلش کردم نمی خوام اشکاتو ببینم برو باشه ؟ لورا اگه دوسم داری برو فقط یادت باشه...همیشه دوسِت داشتم هیچوقت حرفایی که بهت زدم دست خودم نبود من با تو فهمیدم همه چیز تغییر میکنه حتی نفرت گاهی وقتا به ع...ش...ق تبدیل میشه لورا : قول بده...قول بده کنارم می مونی تا این قول و ندی نمیرم دراکو : میدونستم ممکنه دیگه هرگز نبینمش ولی لبخند تلخی زدم قول میدم.....حالا برو لورا : اشکام جلوی دیدمو گرفته بود آروم آروم ازش دور شدم و با اسرار استیو تو ماشینش نشستم و راه افتاد......
الکساندر : دوسش داری نه ؟ دراکو : به تو مربوط نیست اگه قراره با این زخم زبونات حالمو بدتر کنی بفهم حال من از اینی که هست بدتر نمیشه اگه می خوای منو بکشی همین حالا همین کارو بکن همونطور که مادرمو کشتی الکساندر : کاری میکنم که بدتر از مرگه....دراکو : قرار ما این نبود الکساندر : همه چی تغییر میکنه جک این پسر و جایی که میگم ببر × چشم قربان راه بیوفت دراکو : با اینکه ترس بدی به جونم افتاده بود ولی خودمو قوی نشون دادم من باید زنده بمونم زیر قولم نمیزنم هلم داد تویه ماشین بزرگ و خودش نشست جلو...مثل اینکه خیلی ازش میترسی × موطلایی قرار نیست حرف بزنی دراکو : از پنجره های دودی ماشین به بیرون خیره شدم... استیو : انقد گریه نکن لورا : چشم غره ای بهش رفتم به تو ربطی نداره استیو : اون پسر ارزش گریه کردنو نداره اون می خواست تو رو بکشه چرا تو سرت فرو نمیره لورا : دهنتو ببند حق نداری در مورد دراکو اینطوری حرف بزنی اون هرچی که باشه قابل مقایسه با تو نیست سرمو به شیشه پنجره چسبوندم و آروم گریه میکردم....کجا میریم؟ استیو : جز خونه خودت جای دیگه ای داری ؟ لورا : سریع تر برو نمی خوام از این بیشتر کنارت باشم ازت متنفرم...کسی که فریبم داد دراکو نبود تو بودی استیو : قصد دراکو هم این بود اول باهات دوست شه و بعد انتقام بگیره لورا : ولی اون بعدش بهم حقیقتو گفت..... اما تو و اون الکساندر می خواستین منو بکشید حالا فهمیدم چرا پدرم هیچی درمورد بابات نگفته استیو : دیگه داری زیادی حرف میزنی......لورا : حالا که رسیدیم فقط از جلو چشمم دور شو یادت باشه اگه...اتفاقی واسه دراکو بیوفته زندت نمیزارم استیو : اجازه تهدید نداری دختر جون لورا : کلید و توی در چرخوندم و رفتم داخل خونه همه ی اتفاقا تو سرم مرور شد و باعث شد قطره اشکی از روی گونم سر بخوره باید برگرده بهم قول داده دراکو بر میگرده!!
دور تا دور خونه رو راه می رفتم استرس همه وجودمو گرفته بود رفتم سمت در که یه تیکه کاغذ سفید نظرمو جلب کرد از رو زمین برش داشتم نامه بود بازش کردم ( لورا هرچی زنگ در و زدم باز نکردی واسه همین خودم تنها میرم شاید بگی کجا من فهمیدم همه اتفاقا مرگ مادرم و مرگ پدر تو کار کیه نمی خوام تو رو وارد این ماجرا کنم هرجا رو گشتم پیدات نکردم واسه همین این نامه رو نوشتم و گذاشتم کنار در اونا آدمای خطرناکین اگه دیگه منو ندیدی بدون بابت تمام حرفام متاسفم و از ته قلبم دوسِت دارم امیدوارم ببینمت از طرف دراکو ) اشکی از روی چشمم روی کاغذ غلتید نمی تونستم لحظه ای از نامه چشم بردارم یعنی نمی دونسته من اونجام! چی میشه همه این چیزا یه خواب باشه و همین الان با صدای دراکو از خواب بیدار شم اما نه من بیدارم....اشکامو پاک کردم اون قول داده باید برگرده از خونه رفتم بیرون و رفتم سمت فرودگاه شاید اون می تونست کمکم کنه.... سوار هواپیما شدم هر لحظه از روی زمین دور تر می شدیم سرمو به پنجره چسبوندم و چشمامو بستم با صدای دختری چشمامو باز کردم دختری با موهای بلوند و چشمای مشکی بالا سرم بود...ممنون بیدارم + عزیزم رسیدیم پاشو مثل اینکه خیلی خسته ای لورا : اهوم مرسی چمدونو برداشتم و از هواپیما رفتم بیرون تو خیابونای لندن قدم میزدم خیابونایی که پر از خاطره بود چشمامو به هر طرف می انداختم احساس عجیبی پیدا میکردم.... خودمو جلوی در خونه دیدم یعنی هنوزم اینجاست؟ ممکنه لندن باشه؟ دستمو روی زنگ فشردم بعد از چند ثانیه پسری با موهای مشکی پراکنده پشت در نمایان شد خودش بود....کسی که بی رحمانه بدون خدافظی ترکش کردم هری!! هری : لورا خو..خودتی ؟ کجا بودی لورا : میدونم هرچی بگم منو نمی بخشی من بدون خدافظی ترکت کردم هری : کجا بودی ؟ ها همه جا رو دنبالت گشتم با خودم گفتم شاید دوباره یه روزی برگردی از لندن نرفتم حالا بعد 3 سال دیدمت حق بده تعجب کنم حق بده عصبی بشم لورا : بهت حق میدم ولی...اونجا اصلا خوب نبود خودم اونجا بودم و ذهن و قلبم لندن دلم واست تنگ شده بود هری : چرا چشمات قرمزه؟ لورا : داستانش طولانیه هری : لورا چی شده لورا : دراکو...دراکو رو گرفته هری : کی ؟ یعنی چی ؟ لورا : عموم...هری : مگه تو لورا : خودم امروز فهمیدم هرچند دلم نمی خواد باور کنم میدونم کمکی...کمکی از دستت بر نمیاد ولی..فقط می خواستم باهات حرف بزنم هری : دراکو مگه با تو بود ؟ لورا : نه همین دیروز دیدمش امروز اون الکساندر هردومونو گرفته بود ولی با اسرار دراکو منو ول کرد حالا من اینجام اما..اما نمیدونم اون الان حالش خوبه یا نه هری : لورا آروم باش سعی میکنم کمک کنم...لورا : تو که از اون خوشت نمیومد هری : درسته میونه خوبی نداشتیم ولی...ولی نمی تونم ناراحتی تو رو ببینم نمیدونی کجاس؟ لورا : آدرسو دارم صبر کن به گوشیم نگاهی انداختم ولی..ولی استیو آدرسو پاک کرده بود لعنتی! هری : چی شد؟ لورا : آدرسو پاک کرده هری : کی ؟ میشه دقیق توضیح بدی...
از اول تا آخر همه چیو بهش گفتم متعجب بهم زل زده بود هری : چرا بهم نگفتی لورا : شمارتو نداشتم بعدشم همین امروز این اتفاقا افتاد هری : باید یه نقشه بکشیم!!
بروبچ پارت بعد و ممکنه فردا بزارم و یا ممکنه دوشنبه بزارم چون امتحان دارم ساری☺ ناظر عزیز لطفا لطفا منتشر کن لایک و کامنت فراموش نشه💚🌌♥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییییی
ممنووون💙🌌
سعی میکنم بزارم عزیزم💚
عالیییییییییی منتظر پارت بعد
ممنووون خفنم💚♥
یا فردا یا دوشنبه میزارم
فعالشدههه
اهوم تنک💙:)
عالی بود😃
تنکس کیوتم💚♥